مردی بر اثر حادثه از سانفرانسیسکو به لندن میره و هیچ پولی نداره.

دو تا مرد شرط بستن تا یه اسکناس یک میلیون پوندی رو به فقیری بدن تا باهاش زندگی کنه و به زندان نیفته.

مرد نمی‌دونه با اسکناس چیکار کنه.

مرد بدون خرد کردن اسکناس، لباس‌های نو گرفت.

مرد به اعتبارِ اسکناس یک میلیون دلاری هر چیزی که می‌خواد رو میخره.

مرد عاشق دختری میشه و همه چیز رو براش تعریف میکنه.

مرد و دوستش تصمیم میگیرن سهامی رو بفروشن و سودش رو شریک بشن.

مرد پول زیادی با استفاده از اسکناس در آورد و با دختر ازدواج کرد.