سرفصل های مهم
زندگی جدید شروع میشود
توضیح مختصر
زندگی جدید پیتر شروع شده. اون به عنوان مرد عنکبوتی به آدمهای زیادی کمک میکنه. ولی هیچ شغلی نداره و تو خونهي دوستش هری زندگی میکنه. و حالا هری با ام جی دوست شده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ۵
زندگی جدید شروع میشود
مرد عنکبوتی، خیلی سخت کار میکرد. هر روز اتفاقهای وحشتناکی تو نیویورک میافتاد. هر روز، مرد عنكبوتي، به مردم کمک میکرد. دیری نگذشت که، مرد عنکبوتی تبدیل به خبر بزرگ تو نیویورک شد. همهي روزنامهها داستانهایی دربارهي اون داشتن. ولی اون کي بود؟ هیچکس نمیدونست!
چند هفته بعد، پیتر به تنهایی تو خیابونهای مانتاهان قدم میزد. یهو، اون امجی رو دید که از یه رستوران بیرون میومد.
اون صدا زد: “سلام، ام جی.”
اون لبخند زد: “سلام. اینجا چيكار میکنی؟”
پيتر جواب داد: “دنبال کار میگردم. تو چیکار میکنی؟”
اون گفت: “من، من حالا تو برادوِي کار میکنم.”
“هی، این اتفاق خیلی خوبیه، ام جی. تو داری کاري رو میکنی که همیشه آرزوش رو داشتی.”
ولی بعد، یه مرد از رستوران بیرون اومد. اون از دستِ امجی خیلی عصبانی بود. پولِ اون روز درست نبود - شش دلار سر جاش نبود.
امجي هم سر مرد داد کشید و بعد روش رو به سمت پیتر برگردوند.
اون گفت: “آرزوها. من اینجا کار میکنم.”
“شغلهای بدتري هم هست.”
اون گفت: “به هري نگو.”
“هري؟”
اون گفت: “ما با هم دوست شدیم. اون بهت نگفته؟”
اون گفت: “اوه، آره؛ درسته!”
امجی برگشت که بره. اون لبخند زد: “بيا دوباره بعضی وقتها همدیگه رو ببینیم.” و بعد رفت.
پیتر، وقتی به آپارتمان برگشت، خیلی ناراحت بود. اون هیچ شغلی نداشت و حالا، امجی دوست دخترِ هری بود.
بعد اون صفحهي اولِ روزنامهي باگل رو دید” دلارها برای عکسی از مرد عنکبوتی!”
پیتر لبخند زد. اون با خودش فکر کرد: “من بهترین آدم رو برای این کار میشناسم.”
متن انگلیسی فصل
Chapter five
A new life starts
Spider-Man worked very hard. Every day terrible things happened in New York. Every day Spider-Man helped people. Soon, Spider-Man was big news in New York. All the newspapers had stories about him. But who was he? No one knew!
A few weeks later, Peter walked alone through the streets of Manhattan. Suddenly, he saw MJ come out of a restaurant.
‘Hi, MJ,’ he called.
‘Hi,’ she smiled. ‘What are you doing around here?’
‘I’m looking for a job,’ he answered. ‘What about you?’
‘I’m, I’m working on Broadway now,’ she said.
‘Hey, that’s great, MJ. You’re living your dream.’
But then a man came out of the restaurant. The man was angry with MJ. The day’s money wasn’t right - $6 wasn’t there.
MJ shouted back at the man, then she turned to Peter.
‘Some dream,’ she said. ‘I work here.’
‘There are worse jobs.’
‘Don’t tell Harry,’ she said.
‘Harry?’
‘We’re going out,’ she said. ‘Didn’t he tell you?’
‘Oh, yeah; Right,’ he said.
MJ turned to go. ‘Let’s get together again sometime,’ she smiled. And then she left.
Back at the flat, Peter was very sad. He didn’t have a job and MJ was Harry’s girlfriend now.
Then he saw the front of the Daily Bugle newspaper: ‘$$$ FOR PHOTOS OF SPIDER-MAN!’
Peter smiled. ‘I know just the right man for the job,’ he thought.