سرفصل های مهم
خوششانسترین مرد
توضیح مختصر
برادوک قهرمان سنگین وزن جهان میشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل چهاردهم
خوششانسترین مرد
“آلیس؟” خونه خالی به نظر میرسید. مای به غذای دست نخوردهی روی میز آشپزخانهی خواهرش نگاه کرد. بعد از کمد سالن صداهایی شنید. همه اونجا بودن، سه فرزند مای و خواهرش در رادیو به مبارزه گوش میدادن.
گویندهی رادیو گفت: “جمعیت در دور هشتم از قهرمان ماكس بر انتظار چیزهای بزرگ داشتن. اما جیم بردوک از شکست امتناع میکنه.”
رزی سرش رو بلند كرد و مادرش رو ديد. به بقیه گفت: “پلیسه.”
گوینده ادامه داد: “در دور نهم، واقعیت این بود که بردوک بهتر از انتظار همه مبارزه کرد. اما برخی میگفتن بر اجازه داده این اتفاق بیفته. در دور دهم، قهرمان کنترل کامل مبارزه رو در دست داشت.”
مای دستش رو برای خاموش کردن رادیو دراز کرد. چشمهای جی به چشمهای مادرش نگاه کرد. “لطفاً، مامان.”
به چهرههای امیدوارشون نگاه کرد و میدونست که نمیتونه نه بگه. اما حاضر نشد خودش گوش بده. با شروع دور یازدهم، بدون هیچ حرفی برگشت و رفت.
دور ۱۱
بر وقتی اومد بیرون دیوانه شده بود. برادوک رو دور رینگ دنبال کرد، و مشتهایی رو به سمت رقیب پرتاب کرد. و بعد اون مشت بزرگ بر، که دو تا مرد رو کشته بود، اومد.
وقتی به بردوک برخورد کرد، ذهن بردوک در یک مه بود. همزمان احساس سنگینی و سبکی کرد و فقط پاهاش میتونستن ازش حمایت کنن. طنابهای پشتش رو گرفت.
یکمرتبه، خاطرهای از خانوادهاش به ذهن جیم اومد - همسر و فرزندانش. دلیل حضورش در اینجا. برای چند ثانیه اجازه داد طنابها ازش حمایت کنن، و بعد به جلو فشار داد، دوباره روی پاهاش قرار گرفت.
بر فقط به بردوک خیره شد، و نمیتونست باور کنه که رقیب مشتش رو خورده و ضربه فنی نشده. جیم به صورت داغون بر نگاه کرد و لبخند زد.
در ادامهی راند، بر سعی کرد کار حریفش رو تموم کنه، اما مشتهای وحشیش خطا رفتن. بردوک با یک ضربهی جب، یک کراس، و یک ضربهی جب دیگه ضربه زد. با هر مشت احساس میکرد قدرتش برمیگرده. حالا صورت بر خونی شده بود.
در پایان دور، مردان گوشهی برادوک فوراً روی زخم زیر چشم مبارز کار کردن. جو گولد انگار کم مونده بود اشک بریزه. مدیرش گفت: “جیمی. ببری یا ببازی …”
“ممنونم جو، برای همهی اینها.” جیم یک دستکش خونیش رو بلند کرد. “حالا دیگه حرف نزن.”
دور ۱۲
بر دور دوازدهم رو شروع کرد و همچنان سعی داشت مبارزه رو با یک مشت بزرگ به پایان برسونه. اما حریف سریعتر بود و از مشتها جا خالی میداد.
“اون کُنده!” گولد از گوشه فریاد زد.
جمعیت هم از خوشحالی و هم از ترس فریاد میزدن.
گزارشگر جوان کنار اسپورتی لوئیس فریاد زد: “حق با توئه، این یک مراسم خاکسپاریه. تشییع جنازه ماکس بر.”
اما لوئیس نشنید. روی پاهاش ایستاده بود و مثل بقیه داد میزد. فریاد جمعیت مانند موجی از هیاهو بود.
“برادوک! برادوک! برادوک!”
این برای مکس بر خیلی زیاد بود. به سمت بردوک دوید و مشتهاش رو سریع و محکم حرکت داد. مشتها به رقیب خورد، آخرین ضربه به زیر کمربند برخورد کرد. با پایان دور بردوک از درد خم شد.
جو گولد از روی طنابها پرید و با عصبانیت سر بر فریاد زد. داور و پزشک مبارزه مجبور شدن مدیر کوچک رو از رینگ خارج کنن.
بر فقط وسط رینگ ایستاد.
داور بهش گفت: “این مشت کم ارتفاع باعث شد دور رو از دست بدی.”
بر با دست دورش کرد و برگشت به گوشهاش. آنسیل هافمن منتظرش بود. “داری میبازی! گوشت با منه؟ میخوای عنوان قهرمانی رو به این هیچ کس ببازی؟”
مای در خونهی خواهرش در نیوجرسی، از اینکه وانمود کنه روزنامه میخونه و به رادیو گوش نمیده دست برداشت.
دوباره به سالن برگشت، جایی که هنوز بقیه نشسته بودن و گوش میدادن. مای پنهان شد تا بچههاش نبیننش. در تاریکی ایستاد و با ترس افزاینده به دور سیزدهم و چهاردهم گوش داد.
بالاخره، وقتی فقط یک دور دیگه از مبارزه باقی مونده بود، از سایه بیرون اومد. رزی کشید کنار. “بشین اینجا، مامان.” مای به فرزندانش ملحق شد. رنگ پریده از نگرانی، به گوینده گوش داد.
“این پانزدهمین و آخرین دوره. جمعیت فریاد میزنن که بردوک دور بمونه چون بر به دنبال ضربه فنیه. اما برادوک دور نمیمونه و بر بزرگترین مشتهای زندگیش رو ارائه میده.
مای حالا ترس رو در چشمان فرزندانش میدید. پدرشون امشب به خونه میاومد؟
“اما برادوک نه تنها ایستاده. بلکه جلو هم میاد!”
دور ۱۵
در رینگ، ماکس بر و جیم برادوک کتک خورده، خونی و خسته بودن. اونها هنگامی که دور هم میچرخیدن برای هوا مبارزه میکردن و به دنبال فرصتی برای عبور از دفاع حریف بودن. مشتهای بر پرواز کرد و تمام مشتهاش به حدی محکم بودن که بتونن مردی رو از پا در بیارن، اما وحشی و مضطرب بودن. بردوک روی پاهاش موند. همچنان جلو میرفت و مبارزه رو به بر میآورد.
ثانیههای آخر مبارزه به نظر برای همیشه ادامه داشت. برای بوکسورها جمعیت به نظر ناپدید میشد؛ داور، قضات و مدیران هم نبودن. برای هر مرد فقط مبارز مقابل وجود داشت.
برادوک به پهلو رقصید و یک ضربه زد. بر فرصتش رو دید. مشت معروف راستش رو زد و درست به سر بردوک برخورد کرد. این ضربه رقیب رو به پهلو انداخت و حالا بر میتونست مشت دوم رو بزنه. سکوت جمعیت رو فرا گرفت. این پایان کار بود؟
نه. برادوک برگشت و به موقع موفق شد از مشت بعدی جاخالی بده. متقابلاً ضربه زد و وقتی زنگ آخر به صدا دراومد این دو نفر هنوز مشغول پرتاب مشت بودن. مبارزه تموم شده بود!
همه منتظر شنیدن اعلام برنده توسط مسئولان مبارزه بودن. مشخص بود که جمعیت کدوم مبارز رو میخوان.
“برادوک! برادوک! برادوک!”
دقایقی بعد، بردوک هنوز روی طنابها استراحت میكرد، در حالی كه پزشک مبارزه معاینهاش میكرد و جو گولد دستكشهای بوكسش رو از دستش در میآورد.
جو گفت: “خوشم نیومد. قضات خیلی کشش میدن.”
سایهای افتاد رو گوشهشون. ماکس بر بود که
تو چشمهای جیم بردوک نگاه میکرد. “تو شکستم دادی. مهم نیست اونا چی میگن.”
جیم سعی کرد کلمات درست رو پیدا کنه، اما قبل از اینکه فرصتی برای بیان اونها پیدا کنه، بر رفته بود.
سرانجام، قضات كارت كوچک و سفيدی به گويندهی مبارزه تحويل دادن. گوینده از طنابها بالا رفت و به سمت میکروفون وسط رینگ حرکت کرد.
“خانمها و آقایان، برنده. و قهرمان جدید سنگین وزن جهان …”
بقیه سخنانش در اثر انفجار سر و صدا از بین رفت.
همین سر و صدا خیابانهای نیوآرک رو هم پر کرده بود. مردم برای جشن گرفتن از خونههاشون به خیابانها ریختن. از کلیسای پدر رودریک بیرون ریختن تا به دیگران در یک مهمانی خیابانی برنامهریزی نشده ملحق بشن. مردم از خوشحالی میخندیدن و گریه میکردن. چهرههایی که از نگرانی پیر به نظر میرسیدن ناگهان دوباره جوان شدن.
در خونهی خواهرش، گریهی مای شب رو شکافت. در حالی که خانواده جشن میگرفتن، رزی کوچولو با افتخار به مادرش لبخند زد. گفت: “به خاطر استیکه.”
جمعیت در مدیسون اسکوئر گاردن، برای بهتر دیدن مرد سیندرلایی به جلو فشار میاوردن. همه میخواستن باهاش دست بدن، لمسش کنن، کمی از جادوش رو برای خودشون به خونه ببرن.
جیمز جی. بردوک در حالی كه دستهاش رو بالای سرش گرفته بود وسط رینگ ایستاد. اشک از چشمانش ریخت. به فریادهای جمعیت گوش میداد، اما قلبش جای دیگهای بود. در یک آپارتمان کوچک در نیوجرسی بود، جایی که همسر و سه فرزندش منتظر بودن به زودی برگرده خونه. در پایان، اونها دلیل این بودن که اون نه تنها قهرمان سنگین وزن جهان، بلکه خوششانسترین مرد جهان هم بود.
بنابراین، جیمز جی. بردوک، در سن ۲۹ سالگی، در ۱۳ ژوئن ۱۹۳۵ قهرمان سنگین وزن جهان شد. هیچ یک از داوران با این تصمیم مخالف نبودن. برای عموم و مطبوعات، پیروزی اون یکی از بزرگترین شگفتیهای تاریخ این ورزش بود. اکثراً موافق بودن که بر اون شب توسط بوکسور بهتری شکست خورده.
برای دو سال، بردوک دوباره بوکس نکرد. سرانجام، مبارزهای با جو لوئی، “بمبافکن قهوهای” از دیترویت ترتیب داده شده. در ۲۲ ژوئن ۱۹۳۷، این دو مبارز در شیکاگو با هم دیدار کردن.
در این زمان، بردوک به اندازهی قبل قوی و سالم نبود. بازوی چپش بسیار ضعیف بود، اما تونست در دور اول لوئیس رو زمین بزنه. در دور چهارم، جو لوئیس مبارزه رو کنترل میکرد. به گفتهی بردوک، “بعد از چند دور، میدونستم كه با یک مبارز بزرگ اونجا هستم.” پایان کار وقتی بود که لوئیس در دور هشتم بردوک رو از زمین زد. “وقتی با اون مشت راست من رو زد، فقط اونجا دراز کشیدم.” جو لوئیس بعدها به یکی از بزرگترین دارندگان عنوان قهرمانی سنگین وزن تاریخ بوکس تبدیل شد.
جیمز جی. بردوک بعد از اون، در سال ۱۹۳۸، با یک بوکسور جوان از ولز، تامی فار، یک مبارزهی دیگه انجام داد. فار در تمام پانزده راند مقابل لوئیس دوام آورده بود و بیشتر مردم انتظار داشتن برادوک رو شکست بده. بردوک دوباره با پیروزی در مبارزه همه رو متعجب کرد. بعد تصمیم گرفت به عنوان برنده ورزش رو ترک کنه. به مطبوعات اعلام کرد: “من آخرین مبارزهام رو پیروز شدم.”
بعد از اینکه بوکس رو متوقف کرد، جیم بردوک با جو گولد دوست موند. و برادوک چیزهای زیادی برای تشکر از مدیرش داشت. هنگامی که گولد در ۱۹۳۷ به جو لوئیس اجازه داد برادوک رو برای کسب عنوان قهرمانی به چالش بکشه، در صورت پیروزی لوئیس، برای تمام مسابقات قهرمانی سنگین وزن جو لوئیس تا ده سال پول خواست. جیم و مای بردوک دیگه هیچ وقت فقیر نبودن. این زوج در همون خونهای در نیوجرسی زندگی کردن که بعد از قهرمانی جیم در مسابقات سنگین وزن خریداری کردن. جیم باقی عمرش رو در محاصرهی دوستان و همسایگانی که تحسینش میکردن و دوستش داشتن، گذروند.
جیم بردوک با نگاه به گذشته، گفت که وقتی بر با بهترین مشتش اون رو زد و جیم زمین نخورد، “خوشبختترین مرد جهان” بود. داستان مرد سیندرلایی پایان خوشی داشت.
متن انگلیسی فصل
Chapter fourteen
The Luckiest Man
“Alice?” The house seemed empty. Mae looked at the uneaten meal on her sister’s kitchen table. Then she heard noises from the closet in the hall. They were all there-Mae’s three children and her sister-listening to the fight on the radio.
“The crowd was expecting big things from champion Max Baer in the eighth round,” the radio announcer was saying. “But Jim Braddock refused to be beaten.”
Rosy looked up and saw her mother. “It’s the police,” she said to the others.
“By the ninth round, it was a fact that Braddock had fought better than anybody expected,” continued the announcer. “But some people were saying that Baer allowed this to happen. In the tenth round, the champion was in complete control of the fight.”
Mae reached to turn off the radio. Jay’s eyes met hers. “Please, Mom.”
She looked into their hopeful faces and knew that she couldn’t say no. But she refused to listen herself. Without a word, she turned and walked away, as the eleventh round began.
Round 11
Baer was mad as he rushed out. He chased Braddock around the ring, throwing punches at the challenger… and then it came-Baer’s big punch, the one that had killed two men.
When it hit him, Braddock’s mind was in a fog. He felt heavy and light at the same time, and his legs could only just support him. He felt the ropes on his back.
Suddenly, a memory of his family came into Jim’s head-his wife and children. The reason why he was here. He let the ropes support him for a few seconds, and then he pushed forward, back on his feet.
Baer just stared at Braddock, unable to believe that the challenger had taken the punch and not been knocked out. Jim looked back into Baer’s broken face and smiled.
For the rest of the round, Baer tried to finish his opponent, but his wild punches missed. Braddock hit back with a jab, a cross, another jab. With each punch, he felt his strength returning. There was blood on Baer’s face now.
At the end of the round, Braddock’s corner men worked urgently on the cut under the fighter’s eye. Joe Gould seemed close to tears. “Jimmy,” said his manager. “Win, or lose…”
“Thanks, Joe, for all of it.” Jim lifted a bloody glove. “Now stop talking.”
Round 12
Baer started the twelfth round still trying to finish the fight with one big punch. But the challenger was faster and dodged the punches.
“He’s slow!” shouted Gould from the corner.
The crowd was shouting in both happiness and fear.
“You’re right, it is a funeral,” shouted the young reporter next to Sporty Lewis. “Max Baer’s funeral.”
But Lewis didn’t hear. He was on his feet, shouting like everybody else. The crowd’s shout was like a wave of noise.
“Braddock! Braddock! Braddock!”
It was too much for Max Baer. He ran at Braddock, moving his fists fast and hard. The punches hit the challenger, the last one below the belt. Braddock bent over in pain as the round ended.
Joe Gould jumped over the ropes, shouting angrily at Baer. The referee and the fight’s doctor had to lift the little manager back out of the ring.
Baer just stood in the center of the ring.
“That low punch lost you the round,” the referee told him.
Baer waved him away and moved back to his corner. Ancil Hoffman was waiting for him. “You’re losing! Are you listening to me? Do you want to lose the title to this nobody?”
At her sister’s house in New Jersey, Mae had stopped pretending to herself that she was reading the newspaper-that she wasn’t listening to the radio.
She went back to the hall, where the others still sat listening. Mae hid around the corner so her children couldn’t see her. She stood in the dark and listened to the thirteenth and fourteenth rounds with growing fear.
At last, when there was just one more round in the fight, she stepped out of the shadows. Rosy moved to the side. “Sit here, Mommy.” Mae joined her children. Pale with worry, she listened to the announcer.
“It’s the fifteenth and final round. The crowd is shouting at Braddock to stay away because Baer is looking for the knockout… but Braddock is not staying away, and Baer is delivering the biggest punches of his life.”
Mae saw the fear now in her children’s eyes. Would their father come home tonight?
“But Braddock is not only standing… he’s coming forward!”
Round 15
In the ring, Max Baer and Jim Braddock were beaten, bloody and tired. They fought for air as they circled each other, looking for a chance to get past their opponent’s defenses. Baer’s fists flew and all of his punches were strong enough to knock a man out, but they were wild and anxious. Braddock remained on his feet. He kept coming forward, bringing the fight to Baer.
The final seconds of the fight seemed to stretch forever. For the boxers, the crowd seemed to disappear; the referee, the judges, and the managers were gone, too. For each man there was only the other fighter.
Braddock danced to the side and threw a jab. Baer saw his chance. He threw his famous right punch and hit Braddock right in the head. It knocked the challenger to the side, and now Baer could hit him with the second punch. Silence fell over the crowd. Was this the end?
No. Braddock turned and just managed to dodge the next punch. He hit back, and the two men were still throwing punches when the final bell rang. The fight had ended!
Everybody waited to hear the fight officials announce a winner. It was clear which fighter the crowd wanted.
“Braddock! Braddock! Braddock!”
Minutes later, Braddock was still resting on the ropes while the fight doctor examined him and Joe Gould took his boxing gloves off.
“I don’t like it,” said Joe. “The judges are taking too long.”
A shadow fell across their corner. It was Max Baer, who looked
Jim Braddock in the eye. “You beat me. It doesn’t matter what they say.”
Jim tried to find the right words, but Baer was gone before he had a chance to say them.
At last, the judges handed a small, white card to the fight announcer. He climbed over the ropes and moved to the microphone in the middle of the ring.
“Ladies and gentlemen, the winner… and new heavyweight champion of the world…”
The rest of his words were lost in an explosion of noise.
The same noise filled the streets of Newark. People poured from their houses into the streets to celebrate. They poured out of Father Rorick’s church to join everybody else in an unplanned street party. People laughed and cried with happiness. Faces that looked old with worry became suddenly young again.
At her sister’s house, Mae’s cry cut the night. As the family celebrated, little Rosy smiled proudly at her mother. “It’s the steak,” she said.
Back at the Madison Square Garden Bowl, the crowd pushed forward for a better look at the Cinderella Man. Everybody wanted to shake his hand, to touch him, to take home a little of his magic for themselves.
James J. Braddock stood in the center of the ring with his arms lifted over his head. Tears poured from his eyes. He listened to the crowd’s shouts, but his heart was in another place. It was in a little New Jersey apartment, where his wife and three children would soon be waiting for him to come home. In the end, they were the reason why he was not only the heavyweight champion of the world, but also the luckiest man in it.
And so James J. Braddock, at the age of 29, became the heavyweight champion of the world on June 13, 1935. None of the judges disagreed with the decision. For the public and the press, his win was one of the biggest surprises in the history of the sport. Most agreed that Baer had been beaten by a better boxer on the night.
For two years, Braddock didn’t box again. Finally, a fight was arranged with Joe Louis, the “Brown Bomber” from Detroit. On June 22, 1937, the two fighters met in Chicago.
By this time, Braddock was not as strong or healthy as he had been. His left arm was very weak, but he still managed to knock Louis down in the first round. By the fourth round, Joe Louis was controlling the fight. According to Braddock, “After a couple of rounds, I knew I was in there with a great fighter.” The end came when Louis knocked Braddock out in the eighth round. “When he hit me with that right, I just lay there.” Joe Louis later became one of the greatest heavyweight title holders in the history of boxing.
James J. Braddock fought one more fight after that, in 1938, against a young boxer from Wales, Tommy Farr. Farr had lasted all fifteen rounds against Louis, and most people expected him to beat Braddock. Again, Braddock surprised everybody by winning the fight. Then he decided to leave the sport as a winner. “I have won my last fight,” he announced to the press.
After he stopped boxing, Jim Braddock remained friends with Joe Gould. And Braddock had a lot to thank his manager for. When Gould had allowed Joe Louis to challenge Braddock for the title in 1937, he had demanded money from all Joe Louis’s heavyweight title fights for the next ten years if Louis won. Jim and Mae Braddock were never poor again. The couple lived in the same New Jersey house that they bought after Jim won the heavyweight title. Jim spent the rest of his life surrounded by friends and neighbors who admired and loved him.
Looking back, Jim Braddock said that, when Baer hit him with his best punch and Jim didn’t fall, he was “the happiest guy in the world.” The story of the Cinderella Man did have a happy ending.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.