سرفصل های مهم
برگشت به رینگ
توضیح مختصر
جیم کورن گریفین رو شکست میده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هفتم
برگشت به رینگ
شهر لانگ آیلند، نیویورک، ۱۴ ژوئن ۱۹۳۴
حتی اسم جیم هم روی تابلو نبود، اما براش مهم نبود. دویست و پنجاه دلار و فرصت مشت زدن به چیزی واقعی تنها چیزهایی بود که در ذهنش بودن.
جو گولد نمیدونست درباره این مبارزه چه فکری کنه. از زمانی كه جيم كلاه به دست در باشگاه بوكس دور گشته بود، مدير تلاش كرده بود بردوک رو به رينگ برگردونه. جو بارها و بارها به دفتر جیمی جانستون رفته بود و سعی کرده بود یک مبارزه برای جیم گیر بیاره.
وقتی سازماندهندهی مبارزه خبر بد درباره حریف گریفین رو فقط دو روز قبل از مبارزهی بزرگ دریافت کرد، جو بیرون دفتر جانستون بود. این جانستون رو با مشکل روبرو کرد. گریفین ستارهی جوان آیندهدار دنیای بوکس بود و جانستون میخواست دنیای ورزش نیویورک رو بهش علاقهمند کنه. بوکسور جوان جنوبی نیاز به شکست یک مبارز در شهر داشت که زمانی نام بزرگی بود. حالا به نظر میرسید جیم بردوک انتخاب درستی هست - مخصوصاً که مدیر برادوک بیرون دفتر جانستون منتظر بود.
جو این پیشنهاد رو پذیرفته بود، اما حالا، در شب مبارزه، نگران بود. اون میدونست جیم بیش از یک سال هست که مبارزه نکرده. و به جز امروز، مدتهاست که تمرین نکرده. اون حتی دستکش و کفشهای بوکسش رو فروخته بود. جو مجبور شد براش قرض کنه تا بوکسور بتونه مبارزه کنه.
وقتی مدیر خم شد تا کفشهای بوکسش رو ببنده، جیم لبخند زد. “هر دو میدونیم این چیه، جو. این فرصتیه که بتونم برای خانوادهام پول بدست بیارم. و فرصتیه که در یک مبارزهی بزرگ در مقابل جمعیت زیادی از بوکس خداحافظی کنم.”
یکمرتبه، صدای بلندی از معدهی جیم بلند شد.
“این چی بود؟” جو فریاد زد.
جیم گفت: “امروز صبح خیلی دیر به صف سوپ رسیدیم. غذا تموم شده بود.”
جو پرید روی پاهاش. “چطور میخوای با معدهی خالی مبارزه کنی؟” فریاد زد. از اتاق بیرون دوید و چند دقیقه بعد با یک کاسه سوپ گوشت غلیظ در دست برگشت. گفت: “سریع بخور.”
“قاشق کجاست؟” جیم پرسید. شروع کرد به بردن دستش در کاسه.
“صبر کن!” جو فریاد زد. “وقت ندارم دوباره دستهات رو ببندم. قاشق پیدا میکنم!”
جو دوباره به سرعت رفت بیرون، اما جیم نتونست منتظر بمونه. صورتش رو برد داخل کاسه و شروع به خوردن کرد. متوجه باز شدن در اتاق رختکن نشد.
“باورم نمیشه! دارم یک شبح میبینم؟” صدایی گفت. جیم با غذا روی چونهاش سرش رو بلند کرد. مرد جوانی جلوی در لبخند ناخوشایندی به جیم میزد. “این جیمز جی. برادوک نیست؟ وقتی اسم رو دیدم، فکر کردم باید آدم دیگهای باشه.” مرد وارد اتاق شد و دفتر خبرنگاریش رو بیرون آورد. “حالا دست راستت چطوره، جیم؟”
وقتی جیم خبرنگار رو شناخت، چشمهاش رو باریک کرد. اسم مرد رو گفت: “اسپورتی لوئیس.”
جیم به یاد آورد لوئیس در مورد مبارزهاش با تامی لوگران چی نوشته بود. حرفهای خبرنگار رو با خودش تکرار کرد: “لوگران جنگنده غیر ماهر نیوجرسی رو نابود کرد. این مبارزه یک مراسم خاکسپاری بود که جسد هنوز نفس میکشید.”
لوئیس نگاه چشمان جیم رو دید و لبخند زد. “من با مبارزات مبارزه نمیکنم، برادوک. من فقط در مورد اونها مینویسم.”
جیم رفت به طرف اسپورتی، چشم تو چشم و آمادهی دعوا. گفت: “این آشغالها رو برای خوانندگانت نگه دار.”
یکمرتبه در باز شد و مأموری به جیم اشاره کرد. گفت: “وقتشه.”
جیم که همچنان به اسپورتی لویس نگاه میکرد، از اتاق خارج شد. اسپورتی رنگ پریده و لرزان بهش خیره شد.
به مأمور گفت: “این مرد. چه بازندهای!”
دقایقی بعد، اسپورتی دوباره در صندلیش کنار رینگ بوکس قرار گرفت. یک گزارشگر جوان که کنارش بود، پرسید: “جیم بردوک کیه؟”
اسپورتی لوییس گفت: “بچه جون، خودکارت رو در بیار. من گزارشت رو برات دارم: فاصلهی بین اتاق رختکن تا رینگ تنها زمانی بود که امشب جیم بردوک روی پاهاش دیده شد.”
“در این گوشه، کرون گریفین!”
گریفین پرید وسط رینگ و بازوهای کلفتش رو برد بالای سرش. بوکسور جوان قد بلند لبخندی با اعتماد به نفس بر لب داشت. اون جوان و قدرتمند بود، یک سنگین وزن عادی با بازوهای بلند و یک مشت بزرگ.
“و در این گوشه. از نیوجرسی. جیم بردوک!”
جمعیت ساکت بود.
وقتی زنگ به صدا دراومد، گریفین با مشتهای سریع و محکم اومد. برادوک میرقصید و جا خالی میداد و همه کار میکرد تا از مشتهای قدرتمند کورن دور بمونه. بعد از سی ثانیه، بردوک به این نتیجه رسید که این مبارزه ایدهی بدی بود. حریفش سخت تمرین کرده بود و آمادهی مبارزه بود. ضربات و مشتهاش به بدن بردوک کاملاً متقارن بود. حالا تنها هدف جیم پایان دادن به مبارزه بدون آسیب دیدن بود. باید میتونست روز بعد در اسکلهها کار کنه.
یکمرتبه مشت بزرگی از سمت چپ گریفین به سمت چپ بردوک خورد. جیم افتاد. وقتی اونجا دراز کشیده بود، به نظر میرسید ساعتها متوقف شدن.
“برادوک افتاد!” گوینده از خلال غوغای جمعیت فریاد زد.
“یک. دو. سه.” داور شمرد. بردوک سعی کرد روی پاهاش بایسته. “چهار. پنج. شش.”
برادوک روی یک زانو بود، اما داور به شمارش ادامه داد.
“بلند شو و از چپت استفاده کن!” گولد به مبارزش گفت.
بالاخره، برادوک ایستاد. داور به سمتش رفت و چشمها و بریدگی دهنش رو بررسی کرد.
گفت: “کار تموم شده، برادوک.”
برادوک به اون طرف رینگ به حریفش نگاه کرد و به شوخی گفت: “خیلی بد هم به نظر نمیرسه.” اما داور شروع به بالا بردن دستش برای پایان مبارزه کرد. جیم بازوی داور رو با دو دستکشش گرفت. “لطفاً. بذار مبارزه کنم.”
داور مکث کرد و سخت به جیم نگاه کرد و بعد رفت کنار. مبارزه میتونست ادامه پیدا کنه!
گریفین منتظر ادامهی حمله بود. بردوک با یک ضربهی چپ به یک مشت پاسخ داد. این آسیبی به گریفین نزد، اما جیم تعجب کرد که اصلاً میتونه با دست چپ مشت بزنه.
در دور دوم، گریفین به تعقیب بردوک در اطراف رینگ ادامه داد. مبارز جوان میخواست با ضربه فنی به پیروزی برسه و جیم مجبور بود به حرکت ادامه بده تا از مشتهای کورن جا خالی بده.
در پایان دور، جیم محکم در گوشهی خودش نشست. جو در دهن مبارز آب ریخت. وقتی دوباره به سطل ریخت، از خون صورتی رنگ شده بود. جیم به سختی حرفهای مدیرش رو میشنید، هرچند تو صورتش فریاد زده میشدن.
“اون نیم قدم ازت عقبه!” جو فریاد زد. “به کنار حرکت کن و ببین چه اتفاقی میفته. با دو تا ضربه و یه مشت بزرگ بزنش.”
زنگ دور سوم به صدا دراومد. بردوک به آرامی از گوشهاش خارج شد؛ گریفین مشتزنان بیرون اومد. با یادآوری توصیههای گولد، بردوک شونههاش رو به یک طرف حرکت داد. گریفین حرکتش رو ندید و بردوک با ضربهی مشت راست گریفین رو به زمین فرستاد. داور شروع به شمارش کرد.
“خودشه!” گولد فریاد زد. مدیر کوچک شروع به رقص و مشت زدن به هوا کرد.
“سه.” شمارش داور ادامه یافت.
چشمان جو که از خوشحالی و تعجب میدرخشیدن، به چشمهای جیم نگاه کرد. “کجا بودی، جیمی بردوک؟”
گریفین دوباره روی پاهاش ایستاده بود، اما حالا این جیم بود که با اعتماد به نفس حرکت میکرد. بردوک با شتاب به جلو حرکت کرد و مشت پس از مشت پرتاب میکرد.
گولد داشت فریاد میزد. “خودشه! بفرستش خونه. برگردونش جنوب یا هر کجا که ازش اومده!”
مشتها بند نیومدن. اونها مثل باران روی صف سوپ، مثل برف در اسکلههای نیوراک میریختن. سرانجام، برادوک یک مشت محکم راست تحویل داد و کشید کنار. جمعیت وقتی گریفین به جلو میافتاد فقط تماشا کردن. گریفین روی زمین نشست و همون جا موند.
در سکوتی که دنبال این اومد، جیم، اسپورتی لوئیس رو کنار رینگ دید. چشمان گزارشگر از تعجب گرد شده بود. یک ثانیه بعد، جمعیت دیوانه شد.
“باورم نمیشه!” گوینده رادیو میگفت. “کورن گریفین، بخت شماره دو قهرمانی سنگین وزن، توسط جیم بردوک در دور سوم ضربه فنی شد!”
جیم قبل از اینکه به همراه جو گولد از رختکن خارج بشه، ظرف غذاش رو تموم کرد.
به شوخی گفت: “تصور كن اگر استیک خورده بودم میتونستم چیكار كنم.”
هنگام خروج، برای تماشای پایان رویداد اصلی شب توقف کردن. قهرمان سنگین وزن جهان، پریمو کمرا، از عنوانش در مقابل یک بوکسور قوی و جوان به نام مکس بر دفاع میکرد. مشت بر چنان قدرتمند بود که یک بار مردی رو در رینگ کشته بود. در واقع این مبارزهای بود که جمعیت برای دیدنش اومده بودن.
در آخرین دور مبارزه، مشتهای قدرتمند مکس بر بدون پایان روی کمرا میباریدن. کمرا افتاد زمین.
جو گفت: “تصور كن چنین مشتی به تو بخوره.”
کمرا مرد عظیمالجثهای بود، اما بر خیلی سریعتر بود. تمام شب رقصیده بود و مشتهای کمرا رو جا خالی داده بود. حالا، کمرا وقتی روی پاهاش ایستاد و با یک دستکش طناب رو نگه داشته بود، خونین و مغلوب بود. بر فقط به مدافع عنوان قهرمانی خندید و مشتهای ضعیفش رو به راحتی مسدود میکرد.
“پریمو کمرا یازده بار افتاده!” گویندهی رادیو میگفت. “و مکس بر مطمئنه که قهرمان بعدی خواهد شد!”
کمرا برای حملهی آخر بدن خستهاش رو به سمت حریفش حرکت داد. مبارزه طلب با لبخندی زشت روی صورت خوشقیافهاش صبورانه منتظر موند. وقتی کمرا به مرکز رینگ رسید، بر تصمیم گرفت مبارزه رو تموم کنه، و مشت پس از مشت به سمت قهرمان پرتاب کرد. آنقدر وحشتناک بود که حتی جو هم نمیتونست تماشا کنه.
متن انگلیسی فصل
Chapter seven
Back in the Ring
Long Island City, New York, June 14, 1934
Jim’s name wasn’t even on the sign, but he didn’t care. Two hundred and fifty dollars and the chance to punch something real were the only things on his mind.
Joe Gould didn’t know what to think about the fight. The manager had tried to get Braddock back in the ring since the time Jim had walked around the boxing club with his hat in his hand. Joe had pushed his way into Jimmy Johnston’s office again and again, trying to get Jim a fight.
He had been outside Johnston’s office when the fight organizer got the bad news about Griffin’s opponent, just two days before the big fight. This left Johnston with a problem. Griffin was a promising young star in the boxing world, and Johnston wanted to get the New York sports world interested in him. The young Southern boxer needed to beat a fighter in the city who had once been a big name. Now it seemed that Jim Braddock was the right choice-especially as Braddock’s manager was waiting outside Johnston’s office.
Joe had accepted the offer, but now, on fight night, he was worried. He knew that Jim hadn’t fought in over a year. Except for today, he hadn’t trained in a long time. He had even sold his boxing gloves and shoes. Joe had to borrow some so that his boxer could fight.
As the manager bent to tie up his boxing shoes, Jim smiled. “We both know what this is, Joe. It’s a chance for me to earn some money for my family. And it’s a chance to say goodbye to boxing in a big fight in front of a big crowd.”
Suddenly, there was a loud noise from Jim’s stomach.
“What was that?” cried Joe.
“We got to the soup line too late this morning,” said Jim. “The food was all gone.”
Joe jumped to his feet. “How are you going to fight with an empty stomach?” he shouted. He ran from the room and appeared a few minutes later with a bowl of thick meat soup in his hand. “Eat fast,” he said.
“Where’s the spoon?” asked Jim. He began to put one hand into the bowl.
“Stop!” cried Joe. “I don’t have time to tape your hands again. I’ll find a spoon!”
Joe rushed out again, but Jim couldn’t wait. He pushed his face into the bowl and began eating. He didn’t notice the changing room door opening.
“I don’t believe it! Am I seeing a ghost?” said a voice. Jim looked up, with food on his chin. A young man at the door was giving Jim an unpleasant smile. “Isn’t that James J. Braddock? When I saw the name, I thought it must be a different guy.” The man stepped into the room and took out a reporter’s notebook. “How’s your right hand now, Jim?”
Jim’s eyes narrowed as he recognized the reporter. He said the man’s name: “Sporty Lewis.”
Jim remembered what Lewis had written about his fight with Tommy Loughran. He repeated the reporter’s words to himself: “Loughran destroyed the unskilled New Jersey fighter. The fight was a funeral with the body still breathing.”
Lewis saw the look in Jim’s eyes and stopped smiling. “I don’t fight the fights, Braddock. I just write about them.”
Jim stepped up to Sporty, toe to toe and eye to eye. “Save that garbage for your readers,” he said.
Suddenly, the door opened and an official pointed at Jim. “It’s time,” he said.
Jim left the room, keeping his eyes on Sporty Lewis’s. Sporty stared after him, pale and shaken.
“That guy,” he said to the official. “What a loser!”
Minutes later, Sporty was back in his seat by the side of the boxing ring. A young reporter next to him asked, “Who’s Jim Braddock?”
“Get your pencil out, kid,” Sporty Lewis said. “I have your story for you: ‘The walk from the changing room to the ring was the only time tonight that Jim Braddock was seen on his feet.’”
“In this corner, Corn Griffin!”
Griffin jumped to the center of the ring and lifted his thick arms above his head. The tall young boxer wore a confident smile on his face. He was young and powerful, a natural heavyweight with long arms and a big punch.
“And in this corner… from New Jersey… Jim Braddock!”
The crowd were silent.
When the bell rang, Griffin came out punching hard and fast. Braddock danced and dodged, doing everything possible to keep away from Corn’s powerful punches. After thirty seconds, Braddock decided that this fight was a bad idea. His opponent had trained hard and was ready to fight. He timed his jabs and punches to Braddock’s body perfectly. Jim’s only goal now was to finish the fight without getting hurt. He had to be able to work at the docks the next day.
Suddenly, a big left-hand punch from Griffin hit Braddock on the side of the head. He went down. As he lay there, the clocks seemed to stop.
“Braddock’s down!” cried the announcer over the crowd’s boos.
“One… two… three… “ counted the referee. Braddock tried to get to his feet. “Four… five… six…”
Braddock was on one knee, but the referee continued counting.
“Get up and use your left!” Gould called to his fighter.
Finally, Braddock stood. The referee walked over to him and checked his eyes and the cut in his mouth.
“It’s finished, Braddock,” he said.
Braddock looked across the ring at his opponent and joked, “He doesn’t look so bad.” But the referee began to lift his hand to end the fight. Jim held his arm with two gloved hands. “Please. Let me fight.”
The referee paused, looking hard at Jim, and then he stepped to the side. The fight could continue!
Griffin was waiting to continue his attack. Braddock answered one punch with a left-hand jab. It didn’t hurt Griffin, but Jim was surprised that he could throw a left-hand punch at all.
In the second round, Griffin continued to chase Braddock around the ring. The young fighter wanted to win by a knockout, and Jim had to keep moving to dodge Corn’s punches.
At the end of the round, Jim sat heavily in his corner. Joe poured water in the fighter’s mouth. When it ran out again into the waiting bucket, it was pink with blood. Jim hardly heard his manager’s words, though they were screamed into his face.
“He’s half a step behind you!” shouted Joe. “Move to the side and see what happens. Hit him with two jabs and then the big punch.”
The bell rang for the third round. Braddock moved out of his corner slowly; Griffin came out punching. Remembering Gould’s advice, Braddock moved his shoulders to one side. Griffin didn’t see the move and Braddock hit him with a right that sent Griffin to the floor. The referee started counting.
“That’s it!” screamed Gould. The little manager started to dance and throw punches in the air.
“Three…” The referee’s count continued.
Joe’s eyes, shining with happiness and surprise, met Jim’s. “Where have you been, Jimmy Braddock?”
Griffin was back on his feet, but now Jim was the one moving with confidence. Braddock rushed forward, throwing punch after punch.
Gould was screaming. “That’s it! Send him home. Send him back South or wherever he comes from!”
The punches didn’t stop. They fell like rain on the soup line, like snow on the Newark docks. Finally, Braddock delivered a hard right punch and stepped away. The crowd just watched as Griffin fell forward. He landed on the floor and stayed there.
In the silence that followed, Jim saw Sporty Lewis next to the ring. The reporter’s eyes were big with surprise. The next second, the crowd went wild.
“I can’t believe it!” the radio announcer was saying. “Corn Griffin, the number two challenger for the heavyweight title, has been knocked out by Jim Braddock in the third round!”
Before he left the dressing room with Joe Gould, Jim finished the bowl of food.
“Imagine what I could do if I had steak,” he joked.
On their way out, they paused to watch the end of the evening’s main event. The heavyweight champion of the world, Primo Camera, was defending his title against a strong, young boxer called Max Baer. Baer’s punch was so powerful that he had once killed a man in the ring. This was the fight the crowd had really come to see.
In the last round of the fight, Max Baer’s powerful punches were falling on Camera without end. Camera fell to the floor.
“Imagine a punch like that hitting you,” Joe said.
Camera was an enormous man, but Baer was much faster. All night he had danced and dodged Camera’s fists. Now, Camera was bloody and beaten as he got to his feet, holding the rope with one glove. Baer just laughed at the defending champion, knocking away his weak punches easily.
“Primo Camera has been knocked down eleven times!” the radio announcer was saying. “And Max Baer looks sure that he will be the next champion!”
Camera moved his tired body toward his opponent for a final attack. The challenger waited patiently with an ugly smile on his handsome face. When Camera reached the center of the ring, Baer decided to end the fight, throwing punch after punch at the champion. It was so terrible that even Joe couldn’t watch.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.