سرفصل های مهم
همون مرد نیست
توضیح مختصر
جیم مبارزهی دیگهای رو هم میبره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نهم
همون مرد نیست
جو ژانت، صاحب سالن ورزشی خوشحال به نظر میرسید. “تمرین کردی، جیمی.”
“کار کردم، جو. تمرین نکردم.”
“نشون بده چه کاری کردی.”
جیم توضیح داد: “در اسکله کیسه بلند میکردم. ما از قلاب استفاده میکردیم، اینطوری.” حرکت رو نشون داد.
ژانت گفت: “این تمرین عالی برای مشت زدنه. داشتی دست چپت رو قوی میکردی و خودت هم خبر نداشتی.”
در چند هفتهی آینده، بردوک سخت تمرین کرد. بعد از اون همه ماه کار سخت، تمرین با ژانت مثل تعطیلات بود. اما مربی سخت تحت فشار قرار داده بودش. هر هفته تمرینات جدید، مهارتهای جدید برای یادگیری و تمرین وجود داشت.
وقتی بردوک در ورزشگاه کار میکرد، جو گولد به شکل دیگه مشغول بود. در مدیسون اسکوئر گاردن، وارد دفتر جیمی جانستون شد و نشست.
“تو یک مبارزه بین جیم بردوک و جان هنری لوئیس ترتیب میدی.”
جانستون سرش رو از روی کاغذهایی که امضا میکرد بلند کرد. “چرا چنین کاری میکنم؟”
جو با اعتماد به نفس لبخند زد. “لوئیس شماره دو در صف مبارزه برای کسب عنوان قهرمان سنگین وزن هست، و قبلاً یک بار برادوک رو شکست داده. بنابراین بردوک رو مقابل لوئیس قرار بده. اگر لوئیس پیروز بشه، پسرت قبل از حریف بعدیش یک مبارزهی تمرینی خوب داشته و تو هم مقداری پول در میاری. اگر به طور اتفاقی، بردوک لوئیس رو شکست بده، محبوب مردم رو داری، و این به معنی کسب پول بیشتره. هر اتفاقی بیفته، تو با برگشت دوبارهی بوردوک به رینگ ثروتمندتر میشی.” گولد تکیه داد. “خب، چی میگی؟”
جو به محض دریافت پاسخ، با عجله به سالن بدنسازی رفت.
از پشت طنابها به جیم گفت: “برات یه مبارزه جور کردم. دوباره با جان هنری لوئیس مبارزه میکنی.”
جیم از رینگ بیرون اومد. “میتونم ببوسمت.”
جو یک قدم کشید عقب. “لطفاً نبوس!” مدیر یکمرتبه جدی شد. “دروغ نمیگم، جیمی. تو در این مبارزه هستی، چون گوشتی. اما اگر این مبارزه رو برنده بشی، میتونم یکی دیگه برات جور کنم. اگر بعدی رو برنده بشی، همه چیز عوض میشه.”
جیم فهمید. به سمت کیسه مشت سنگین برگشت.
جو صدا زد: “جیمی.”
جیم برگشت و آتش قدیمی رو در چشمان مدیرش دید.
“پیروز شو!” جو گفت.
بعد از ظهر قبل از مبارزه بود. جیم هنوز خونه بود.
آرام به مای گفت: “میدونم این چیزی نیست که تو میخواستی. اما اگر تو حمایتم نکنی، نمیتونم پیروز بشم.”
مای کپهای از لباسهای تمیز رو گذاشت پایین و رفت پیش شوهرش. زمزمه کرد: “من همیشه از تو حمایت میکنم.”
وقتی پدر و مادرشون همدیگه رو میبوسیدن، سه تا بچه از فرصت استفاده کردن و از آپارتمان بیرون دویدن. از میان جمعیت كمی كه بیرون ساختمان ایستاده بودن رد شدن. کمی بعد دوباره در قصابی ایستاده بودن.
“امروز چه کاری میتونم برای شما بکنم؟” سم، قصاب، پرسید.
رزی با اضطراب گفت: “پدرم با مردی كه قبلاً يک بار بد جور كتكش زده مبارزه داره. چه نوع استیکی داری؟”
پایین ساختمان، جیم از خونه خارج شد و با جمعیت کمی از همسایگان روبرو شد.
پیرمردی گفت: “ما همه ازت حمایت میکنیم.”
“بزنش زمین، جیم!” دیگری فریاد زد.
یکمرتبه چهرهی آشنایی مقابل جیم ظاهر شد - مایک ویلسون. دست دادن.
مایک گفت: “برای بردت شرط بستم.”
جیم گفت: “مایک، همه انتظار دارن لوئیس برنده بشه.”
اما مایک فقط لبخندی با اعتماد به نفس زد. “در گوشهات به کمک نیاز داری؟” پرسید.
جیم سرش رو تکون داد. “آدمهای همیشگی رو برای این کار دارم. میدونی که چطوره، مایک.”
شونههای مایک افتاد، اما سعی کرد بخنده. “مطمئناً، جیم. حالا برو و در مبارزه پیروز شو!”
ضربهای محکم برادوک رو به سمت طنابها انداخت. جان هنری لوئیس بوکسور جوان سیاه پوستی بود که دستان سرعتی و مهارت زیادی داشت. ترکیبات کاملاً به موقع مشتهاش دوباره جیم رو به سمت طنابها انداخت.
گویندهی رادیو گفت: “لوئیس اینجاست تا پیروزیش بر بردوک رو تکرار کنه.”
سه دور، دو مبارز دور حلقه رقصیدن و به دنبال نقطه ضعف دیگری بودن. بعد، در دور چهارم، مبارزه جدی شد. مبارزها پا به پا میرفتن و حاضر به عقبنشینی نبودن.
لوئیس در پایان دور در گوشهی خودش، گیج به نظر میرسید.
“تو آخرین بار این پسر رو به راحتی شکست دادی!” مدیرش فریاد زد.
لوئیس فقط سرش رو تکان داد. “این همون پسر نیست.”
در گوشهی مقابل، گولد صورت برادوک رو بررسی کرد. بوکسور خسته بود و به سختی نفس میکشید و بدنش عرق کرده بود.
جیم گفت: “اون حتی سریعتر از اونیه که به یاد دارم.”
گولد تو گوش بوکسور صحبت کرد. “اون سریعه، اما بعد از چند مشت دیگه سرعتش کم میشه. تماشاش کن - همیشه به سمت راست حرکت میکنه.”
هر دو مبارز مثل حیوانات دیوانه دور پنجم رو شروع کردن. دستکشهای چرمی در هوا پرواز میکردن و هیچ کدوم از مردها عقب نمیکشید. یکمرتبه بردوک با یک کراس قدرتمند به حریفش ضربه زد و لوئیس افتاد روی یک زانو. وقتی مبارزه ادامه پیدا کرد، لوئیس نمیتونست از خودش محافظت کنه، اجازه داد برادوک اون رو دوباره به سمت طنابها بفرسته.
در پایان، داوران مبارزه رو به بردوک دادن. برخی از گزارشگران ورزشی گفتن لیاقت پیروزی رو داشت. دیگران گفتن فقط با چند مشت خوششانس لوئیس رو زد.
وقتی جو گولد سهم جیم رو از جایزه بهش میداد، گفت: “مراقب خودت باش. شانس ما تغییر کرده - مطمئنم.”
یک ماه بعد، در دسامبر ۱۹۳۴، جیمی جانستون اعلامیهای داد که جو گولد انتظار داشت. قصد داشت در میان برترین بوکسورهای سنگین وزن مبارزهای ترتیب بده. بالاخره، یک نفر برای مبارزه با قهرمان، مکس بر، برای کسب عنوان سنگین وزن انتخاب میشد. جانستون چندین بوکسور رو در ذهن داشت، اما بردوک یکی از اونها نبود. فکر نمیکرد بردوک خوش شانس باشه - خوب بود. جانستون نمیخواست بوکسور نیوجرسی جلوی یکی دیگه از ستارههای جوانش رو بگیره.
اما گولد جواب منفی رو قبول نمیکرد. بارها و بارها به دفتر جانستون رفت، و سعی میکرد برای مردش مبارزه جور کنه.
“مبارزه با آرت لاسکی چطور؟” امتحان کرد.
جانستون اول امتناع كرد. اما، بعد از اینکه شنید آدمهای لاسکی چقدر اعتماد به نفس دارن، نظرش عوض شد. مبارزهی بعدی برادوک با آرت لاسکی بود. اون مبارز جوانی از مینهسوتا بود که در چند مبارزه در غرب پیروز شده بود. به اندازهی لوئیس سریع نبود، اما درشت و قوی بود.
مبارزه لاسکی برای بردوک خوب شروع شد. در راندهای اول، حریفش نتونست از دستکشهای بردوک عبور کنه. بوکسور اهل مینهسوتا مجازات زیادی گرفت و کمی بعد دماغش خونی شد.
در دور پنجم همه چیز تغییر کرد. لاسکی شروع به زدن برادوک با مشتهای پی در پی از بدنش کرد. اون که با اعتماد به نفس جدید میجنگید، چند دور بعدی رو از مرد نیوجرسی گرفت. در دور یازدهم، وقتی مشتهای لاسکی به سمتش پرواز میکردن برادوک دوباره دید روی طنابهاست.
یک گویندهی رادیو گفت: “آرت لاسکی به داستان دومین فرصت جیم بردوک در بوکس پایان میده.”
مشت بزرگی به کنار سر بردوک برخورد و محافظ دهانش پرید بیرون. جمعیت منتظر افتادن برادوک بودن. در عوض، اون همونجا چشم در چشم لاسکی ایستاد. بعد آرام رفت و محافظ دهانش رو برداشت.
گوینده گفت: “باورم نمیشه. برادوک همین حالا بهترین مشت لاسکی رو گرفت و هیچ تأثیری در اون نداشت!”
بردوک بعد از اون مبارز دیگهای بود. از دور میجنگید، و به صورت خونین لاسکی ضربه پرتاب کرد. در دور پانزدهم، دستکش برادوک به بینی مرد برخورد کرد. خون روی رینگ بارید.
“باور نکردنیه!” گوینده رادیو فریاد زد. “حالا هیچ چیز نمیتونه برادوک رو متوقف کنه.”
همانطور که لاسکی با دشواری فزایندهای حرکت میکرد، بردوک با ترکیبی از مشتهایی که اون رو به طنابهای کنار رینگ میفرستاد، میزد. اون طنابها تنها چیزی بودن که لاسکی رو روی پاهاش نگه میداشتن.
“و برنده. جیمز ج. برادوک!”
صدای فریاد جمعیت به خیابانهای بیرون میرسید. صدای فریادشون از رادیو به سراسر کشور میرسید. صدای اونها در برانسون، میسوری شنیده میشد، جایی که آنسیل هافمن به اتاق دیگهای در هتلی که اقامت داشت دوید. مصرانه در رو کوبید.
ماکس بِر، قهرمان سنگین وزن جهان در رو باز کرد و با عصبانیت به هافمن نگاه کرد.
مدیر قهرمان گفت: “جیم بردوک همین حالا لاسکی رو شکست داد. اون رقیب شماره یک عنوان قهرمانی با توئه.” بر با لبخندی زشت جواب داد.
گفت: “اون مرد یه بازنده است. به جانستون بگو کسی رو برام پیدا کنه که بتونه مقابله کنه.” بعد در رو در صورت آنسیل بست.
متن انگلیسی فصل
Chapter nine
Not the Same Guy
The gym owner, Joe Jeannette, looked pleased. “You’ve been training, Jimmy.”
“I’ve been working, Joe. Not training.”
“Show me what work you did.”
“I was lifting sacks at the dock,” explained Jim. “We used a hook, like this.” He showed the movement.
“That’s the perfect punching exercise,” said Jeannette. “You’ve been getting a powerful left hand, and you didn’t even know it.”
In the next few weeks, Braddock trained hard. After all those months of hard work, it was like a vacation to train with Jeannette. But the trainer pushed him hard. Every week there were new exercises, new skills to learn and practice.
While Braddock worked at the gym, Joe Gould was busy in other ways. At Madison Square Garden, he walked into Jimmy Johnston’s office and sat down.
“You’re going to arrange a fight between Jim Braddock and John Henry Lewis.”
Johnston looked up from the papers he was signing. “Now why would I do that?”
Joe smiled confidently. “Lewis is number two in line to fight for the heavyweight title, and he’s already beaten Braddock once before. So put Braddock against Lewis. If Lewis wins, your boy has had a good practice fight before his next opponent, and you make some money. If, by some chance, Braddock beats Lewis, you have a people’s favorite, which means you make more money. Whatever happens, you’re richer with Braddock back in the ring.” Gould sat back. “So what do you say?”
As soon as he got an answer, Joe rushed back to the gym.
“I got you a fight,” he told Jim from the ropes. “You’re going to fight John Henry Lewis again.”
Jim climbed out of the ring. “I could kiss you.”
Joe took a step back. “Please don’t!” The manager became suddenly serious. “I won’t lie, Jimmy. You’re in this fight because you’re meat. But if you win it, I can get you another one. If you win the next, then everything changes.”
Jim understood. He turned toward the heavy punching bag.
“Jimmy,” Joe called.
Jim turned and saw the old fire in his manager’s eyes.
“Win!” said Joe.
It was the afternoon before the fight. Jim was still at home.
“I know this isn’t what you wanted,” he said softly to Mae. “But I can’t win if you don’t support me.”
Mae put the pile of clean clothes down and stepped up to her husband. “I always support you,” she whispered.
While their parents were kissing, the three children took their chance to run out of the apartment. They walked through the small crowd that stood outside the building. Soon they stood again in the butcher shop.
“What can I do for you today?” Sam, the butcher, asked.
“My dad’s fighting a man who beat him badly once before,” said Rosy anxiously. “What kind of steaks do you have?”
Down the block, Jim stepped out of the apartment house and was met by a small crowd of neighbors.
“We’re all supporting you,” said an old man.
“Take him down, Jim!” cried another.
Suddenly, a familiar face appeared in front of Jim - Mike Wilson. They shook hands.
“I put some money on you,” Mike said.
“Mike, everybody expects Lewis to win,” said Jim.
But Mike just gave a confident smile. “Do you need some help in your corner?” he asked.
Jim shook his head. “I have my regular guys for that. You know how it is, Mike.”
Mike’s shoulders dropped, but he tried to laugh. “Sure I do, Jim. Now go and win the fight!”
The powerful jab pushed Braddock back against the ropes. John Henry Lewis was a young black boxer with quick hands and a lot of skill. His perfectly timed combinations of punches pushed Jim on to the ropes again.
“Lewis is here to repeat his win over Braddock,” said the radio announcer.
For three rounds, the two fighters danced around the ring, looking for the other man’s weak areas. Then, in the fourth round, the fight became serious. The fighters went toe to toe, refusing to step back.
In his corner at the end of the round, Lewis looked confused.
“You beat this guy easily last time!” his manager screamed.
Lewis just shook his head. “He isn’t the same guy.”
In the opposite corner, Gould checked Braddock’s face. The boxer was tired and breathing hard, his body covered with sweat.
“He’s even faster than I remember,” said Jim.
Gould spoke into the boxer’s ear. “He’s fast, but he’ll be slower after a few more punches. Watch him-he always moves to the right.”
Both fighters started round five like mad animals. Leather gloves flew, and neither man backed away. Suddenly, Braddock hit his opponent with a powerful cross and Lewis was down on one knee. When the fight continued, Lewis wasn’t able to protect himself, letting Braddock knock him back on to the ropes.
In the end, the judges gave the fight to Braddock. Some sports reporters said that he had deserved to win. Others said that he had just hit Lewis with a few lucky punches.
As Joe Gould gave Jim his share of the prize money, he said, “Take care of yourself. Our luck has changed-I’m sure of it.”
A month later, in December 1934, Jimmy Johnston made the announcement that Joe Gould expected. He was going to organize fights among the top heavyweight boxers. Finally, one man would be chosen to fight the champion, Max Baer, for the heavyweight title. Johnston had several boxers in mind, but Braddock wasn’t one of them. He didn’t think that Braddock was lucky-he was good. Johnston didn’t want the New Jersey boxer to stop another of his young stars.
But Gould refused to take no for an answer. Again and again he went to Johnston’s office, trying to get a fight for his man.
“How about a fight with Art Lasky?” he tried.
At first Johnston refused. But, after hearing how confident Lasky’s people were, he changed his mind. Braddock’s next fight was going to be with Art Lasky. He was a young fighter from Minnesota who had won a few fights in the West. He wasn’t as fast as Lewis, but he was big and strong.
The Lasky fight started well for Braddock. In the early rounds, his opponent couldn’t get past Braddock’s gloves. The boxer from Minnesota took a lot of punishment and soon his nose was bloody.
Everything changed in the fifth round. Lasky started hitting Braddock with punch after punch to the body. Fighting with new confidence, he took the next few rounds from the New Jersey man. In the eleventh round, Braddock found himself back on the ropes, as Lasky’s fists flew at him.
“Art Lasky is ending the story of Jim Braddock’s second chance in boxing,” said the radio announcer.
A big punch hit the side of Braddock’s head and his mouthguard flew out. The crowd waited for Braddock to drop. Instead, he stood there, eye to eye with Lasky. Then he calmly walked over and picked up his mouthguard.
“I can’t believe my eyes,” said the announcer. “Braddock just took Lasky’s best punch and it had no effect on him!”
Braddock was a different fighter after that. He fought from a distance, throwing jabs at Lasky’s bloody face. In the fifteenth round, Braddock’s glove hit the other man’s nose. Blood showered the ring.
“This is unbelievable!” shouted the radio announcer. “Nothing can stop Braddock now.”
As Lasky moved with increasing difficulty, Braddock hit him with a combination of punches that sent him into the ropes at the side of the ring. Those ropes were the only thing that kept Lasky on his feet.
“And the winner is… James J. Braddock!”
The shouts of the crowd reached the streets outside. By radio, they reached across the country. They were heard in Branson, Missouri, where Ancil Hoffman ran to another room in the hotel he was staying in. He knocked at the door urgently.
Max Baer, the heavyweight champion of the world, opened the door and looked down angrily at Hoffman.
“Jim Braddock just beat Lasky,” said the champion’s manager. “He’s the number one challenger for your title.” Baer replied with an ugly smile.
“The guy’s a loser,” he said. “Tell Johnston to find me somebody who can fight back.” Then he shut the door in Ancil’s face.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.