سرفصل های مهم
فصل دهم
توضیح مختصر
استوارت تبرئه شد و مرگ استفن حادثه بود.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دهم
یک سال بعد، آنگوس در دیوان عالی در ادینبورا نشسته بود و منتظر حکم بود.
سوزی کنارش نشسته بود و اظهارنظرهایی عجیب و غریب در مورد افسران پلیس حاضر ارائه میداد.
آنگوس قبلتر در محکمه شهادت داده بود و از اون موقع بیشتر روزها میاومد تا روند پیگیری رو دنبال کنه.
در کمال ناامیدی و یأسش، وقایع اون روز روی صخره اونطور که تصور میکرد نبود.
پرونده شامل چیزهای زیادی میشد: باجگیری، حسادت، قمار.
هر چند، حقایق غیر قابل انکار اینها بودن که مارک مکنزی قطعاً دکمهی کتش رو روی صخره گم کرده بود و اونجا با استفن مکلود دیدار کرده بود.
مارک، باجگیری از استفن رو قبول کرد.
مارک، استفن رو متهم به این میکرد که اون رو در لندن به نوعی از سبک زندگی سوق داده که نمیتونست از پس هزینههاش بر بیاد و وقتی دیگه به نفع استفن نبود که با پسر جزیرهای بپلکه، رهاش کرده بود.
مارک موافقت کرد که انگیزه داشت، ولی در عین حال شاهد هم داشت: یک نفر ساعت ۲:۳۰ اون رو در دهکده دیده بود.
بر خلاف مارک، استوارت مکلود شاهد نداشت. با بازجوییهای بیشتر استوارت قبول کرده بود روی صخره بود و با برادرش بحث کرده بود.
استفن خواستهی غیر منطقی داشته، میخواسته بمونه و املاک رو اداره کنه که استوارت نمیخواست اجازهی این کار رو بهش بده.
گلاویز شده بودن و استفن سُر خورده بود.
حادثه بود- حادثهای که استوارت هیچ وقت خودش رو به خاطرش نمیبخشید.
خطوط صورت استوارت برای قانع کردن آنگوس به درستی حرفهاش کافی بود.
ولی دیگه بستگی به هیئت منصفه داشت که تصمیم بگیره چه حکمی بده.
اعلام شد هیئت منصفه مدت کوتاهی بعد با حکم برمیگرده.
آنگوس عرق دستهاش رو با شلوارش پاک کرد و در مقابل تمایل به رفتن مقاومت کرد.
بعد از مدتی که خیلی طولانی به نظر میرسید، هیئت منصفه وارد شد.
بعد قاضی در جایگاه خود قرار گرفت و از هیئت منصفه پرسید به حکم رسیدن یا نه.
صدای تپش قلب آنگوس مانع از شنیدن بیشتر گفتهها شد، حداقل تا قسمت مهم.
“هیئت منصفه، آیا اتهام قتل به متهم وارد است؟”
“اتهام اول به متهم وارد نیست.”
آنگوس محکم دستهای سوزی رو گرفت و نفسش رو حبس کرد.
“هیئت منصفه، آیا اتهام دوم قتل غیرعمد به متهم وارد است؟”
“اتهام دوم به متهم وارد نیست.”
استوارت تبرئه شده بود، آزاد بود، هرچند اعتبارش از بین رفته بود.
آنگوس احساس کرد سوزی دستش رو دورش حلقه کرده، ولی تنها کاری که میتونست انجام بده تماشای استوارت بود، شونههاش از آسودگی پایین افتاده بودن و دستهاش صورتش رو پوشونده بود.
زمان از حرکت باز ایستاد تا اینکه چکش قاضی همه رو مرخص کرد.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TEN
A year later, Angus found himself sitting in the High Court in Edinburgh, waiting for the verdict.
Susie sat beside him and offered the odd comment on the various police officers present.
Angus had given his witness statement early in the trial, and since then had come most days to follow proceedings.
To his despair, the events of that day on the cliff had not unfolded as he had imagined.
The case had had the lot: blackmail, jealousy and gambling.
The undeniable facts, however, were that Mark MacKenzie had indeed lost his coat button on the cliff, having met Stephen McLeod there.
He admitted blackmailing Stephen.
He blamed Stephen for drawing him into a lifestyle in London that he couldn’t afford and for dropping him when it no longer suited Stephen to hang around with the little island boy.
He agreed he had a motive, but he also had an alibi: someone had seen him in the village at 2.30.
Unlike Mark, Stuart McLeod didn’t have an alibi. Lurther questioning had led him to admit being on the cliff and arguing with his brother.
Stephen had made unreasonable demands, wanted to stay and run the estate, which Stuart wasn’t prepared to let him do.
They had struggled and Stephen had slipped.
It was an accident - one Stuart would never forgive himself for.
The lines etched on Stuart’s face were enough to convince Angus he was telling the truth.
But it was up to a jury to decide what the verdict would be.
It had been announced that the jury would be returning shortly with their verdict.
Angus wiped his sweaty hands on his trousers and resisted the urge to leave.
After what seemed like an eternity, the jury walked in.
Then the judge took his seat and asked the jury whether they had reached a verdict.
The thumping of his heart prevented Angus from hearing most of what was said, at least up until the important bit.
“Do you, the jury, find the defendent proven of the first charge of murder?”
“We find the defendant not guilty of the first charge.”
Angus clamped his hand round Susie’s and held his breath.
“Do you, the jury, find the defendent proven of the second charge of involuntary culpable homicide?”
“We find the defendant not proven of the second charge.”
Stuart was being acquitted, was free, though with his reputation in tatters.
Angus felt Susie throw her arm around him, but all he could do was watch Stuart, his shoulders slumping in relief and his hands covering his face.
Time stood still a moment, until the sound of the judge’s gavel released them all.