سرفصل های مهم
ظروف نقره
توضیح مختصر
استیونز در طی اقامت خود در مهمانسرا راجع به وقایع گذشته و بازگشت دوشیزه کنتون به خانه می اندیشد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هفتم
ظروف نقره
سپتامبر 1956
اکنون در سومین روز از سفرم به وست کانتری هستم. دیشب من در یک مسافرخانه به نام دکوچ اند هورسس ، یک خانه روستایی جذاب و ساکت و آرام در بیرون از بازار شهر تانتون در سامرست ماندم. اما متأسفانه مسافرخانه به آن آرامی که وقتی من وارد شدم به نظر می رسید نبود . اگرچه همسر صاحبخانه در واقع داد نمی زد ، اما من می توانستم حرف های او را دیشب تا دیروقت و باز دوباره امروز صبح زود بشنوم. در نتیجه ، من خواب نسبتا” بدی داشتم ، اگرچه من امروز صبح که از صاحبخانه و همسرش تشکر کردم ، درمورد این موضوع چیزی نگفتم.
اکنون ، من در حال لذت بردن از یک فنجان چای وسط صبح در یک قهوه خانه کوچک در خیابان اصلی تانتون ، بسیار نزدیک به میدان بازار ، هستم. اگرچه من انتهای قهوه خانه نشسته ام ، می توانم به خوبی خیابان راکه باآفتاب روشن شده ببینم. در پیاده رو روبروی قهوه خانه یک تابلو راهنما وجود دارد. آن به چندین مقصد محلی اشاره دارد که یکی از آنها روستای مورسدن است.
گیفن و کمپانی سابقا”کارخانه ای در روستای سامرست مورسدن داشتند این شرکت به دلیل ساخت پولیش مشهور بود. پولیش گیفن بهترین پولیش ظروف نقره بود که سالها در دسترس بود. سپس ، درست قبل از جنگ ، مواد شیمیایی جدیدی در دسترس قرار گرفت و تقاضا برای پولیش ظروف نقره گیفن شروع به کاهش کرد.
پولیش ظروف نقره گیفن برای اولین بار در آغاز دهه 1920 ظاهر شد. به نظر من آن باعث یک تغییرنگرش مهمی در حرفه من شد . صیقل دادن نقره به طور ناگهانی به بخشی مهمی از مسئولیت های یک پیشکار تبدیل شد. قبل از وجود گیفن ، پیشکاران دوره پدرم ، صیقل دادن ظروف نقره را بسیار مهم نمی دانستند. اما در دهه 1920 ، بیشترین اهمیت ظروف نقره توسط پیشکارهای جوان تر شناخته شد. مهمان های یک خانه ظروف نقره را در طول وعده های غذایی بیشتر از هر چیز دیگری بررسی می کنند. میهمانان اغلب از کیفیت یک خانه با ظروف نقره آن داوری می کنند.
من ، البته از ظهور این محصول جدید و با کیفیت بسیار آگاه بودم و بلافاصله صیقل دادن نقره را در اولویت خود قرار دادم. با غرور می توانم بارها و بارها را به خاطر بیاورم که مهمانان هال دارلینگتون درباره ظروف نقره اظهار نظر کردند. لیدی استور یکبار گفت که ظروف نقره ما از هر ظروف نقره ای که دیده بود ، درخشان تر است. آقای جورج برنارد شاو ، نویسنده مشهور ، یک شب برای شام آمد و یک قاشق دسر نقره را توی نور بالا نگه داشت. اما شاید افتخارآمیزترین لحظه برای من بود که لرد هالیفاکس ، وزیر دولت که بعداً رئیس امور خارجه شد ، برای شام آمد.
این دیدار اولین بار از سلسله جلسات “غیر رسمی” بود که توسط لرد دارلینگتون بین لرد هالیفاکس و سفیر آلمان ، هری ریبنتروپ ترتیب داده شد. لرد هالیفاکس در شب اول هنگام ورود به هال دارلینگتون بسیار مشکوک بود. او از ملاقات با سفیر آلمان به این شکل مخفیانه خوشحال نبود. لرد دارلینگتون گشت زدن در دارلینگتون هال را پیشنهاد کرد. در گذشته ، این اغلب به مهمانان عصبی کمک می کرد تا تمدد اعصاب کنند. با این حال ، لرد هالیفاکس در حالی که دور اتاقها می رفت ، تردیدهای خود را در مورد عصر بیان کرد لرد دارلینگتون سعی کرد تا به او اطمینان دهد ، ولی بی نتیجه بود. اما پس از آن که من به کار خودم مشغول شدم، شنیدم که لرد هالیفاکس می گوید: “خدای من ، دارلینگتون ، ظروف نقره در این خانه چقدر باعث مسرت است.”
البته آن لحظه من از شنیدن آن خیلی خوشحال شدم. دو یا سه روز بعد وقتی لرد دارلینگتون به من گفت حتی بیشتراحساس رضایت کردم.
به هر حال ، استیونز ، چند شب پیش ظروف نقره لرد هالیفکس را بسیار تحت تأثیر قرارداد. ظروف نقره او را سرحال آوردند.
بنابراین ، من صادقانه باور دارم که کیفیت بالای ظروف نقره آن شب احتمالاً باعث موفقیت نخستین دیدار لرد هالیفاکس با هری ریبنتروپ بود.
شاید حالا باید چند کلمه درباره هیر ریبنتروپ بگویم. امروزه ، البته ، بیشتر مردم بر این باورند که هیر ریبنتروپ فقط یک دروغگو بود. آنها می گویند که او بخشی از برنامه هیتلر برای فریب انگلیسی ها تا اونجا که ممکنه بود تا مانع بشه که انگلیسی ها پی به اهداف واقعی او ببرند. من نمی خواهم با این نظر مخالفت کنم. با این حال ، بسیار ناراحت کننده است وقتی مردم امروز می گویند که همیشه می دانستند هیر ریبنتروپ دروغگو است. آنها می گویند که لرد دارلینگتون تنها مرد در انگلیس بود که معتقد بود سفیر آلمان یک شخص محترم وصادق است.
حقیقت بسیار متفاوت است. در اواسط دهه 1930 ، هری ریبنتروپ در بهترین خانه ها میهمانی عزیز بود. همان افرادی که هری ریبنتروپ را به خانه های خود دعوت می کردند حالا می گویند که لرد دارلینگتون به کشور خود خیانت کرده است. به نظر من ، هر کسی که اظهار می کند جناب لرد مخفیانه در تلاش برای کمک به دشمن بوده است ، به راحتی فضای واقعی آن روزها را فراموش کرده است.
من همچنین می خواهم یک اتهام دروغین دیگر را اصلاح کنم ، که اکنون اغلب علیه لرد دارلینگتون مطرح می شود. این بی معنی است که مردم ادعا می کنند جناب لرد یهودیان را دوست نداشت . افرادی که این ادعاها را مطرح می کنند از اینکه لرد دارلینگتون چه شخص محترمی بود آگاهی ندارند. من شنیدم که وی در چندین مورد انزجار خود را هنگامی که شخصی اظهارات توهین آمیزی در مورد یهودیان داشت ابراز کرد. و این اتهام که جناب لرد هرگز به یهودیان اجازه ورود به خانه نداده و یا هیچ کارمند یهودی را استخدام نکرده است ، کاملاً نادرست است. به جز ، شاید برای یک پیشامد جزئی در دهه 1930…
اما من دارم از موضوع ظروف نقره دور می شوم. شاید من نباید خیلی وقت صرف کنم تا به گذشته برگردم. از این گذشته ، من هنوز سالها ی خدمت زیادی پیش رو دارم. آقای فارادی نه تنها عالی ترین کارفرما است. او یک جنتلمن آمریکایی است و من وظیفه ویژه ای دارم که به او بهترین خدماتی را که در انگلیس ارائه می شود ، اراِِِِئه دهم . بنابراین ضروری است که به زمان حال فکر کنم نه به دستاوردهای گذشته. متاسفانه درست است که طی این چند ماه گذشته ، همه چیز در هال دارلینگتون بی عیب ونقص نبوده است. چندین اشتباه کوچک از جمله یک حادثه در آوریل گذشته در مورد ظروف نقره رخ داده است. خوشبختانه آقای فارادی مهمان نداشت ، اما با این وجود آن لحظه واقعا مایه ناراحتی من شد.
این اتفاق یک صبح سرصبحانه رخ داد . آقای فارادی بعد از نشستن پشت میز ، چنگالی را برداشت ، برای یک لحظه کوتاه آن را وارسی کرد ، سپس توجه خود را به روزنامه جلب کرد. در حالی که او در حال خواندن بود ، من به سرعت حرکت کردم تا چنگال را از روی میز جدا کنم. من بلافاصله آن را به آشپزخانه بردم و بدون تاخیر با چنگال دیگری برگشتم. من برای یک لحظه فکر کردم بدون اینکه توجه آقای فارادی را جلب کنم ، چنگال را روی رومیزی بگذارم. اما بعد فكر كردم كه امكان دارد آقای فارادی نخواسته من را شرمنده كند و فقط وانمود كرده كه متوجه نشده است. بنابراین تصمیم گرفتم با تأکید خاصی چنگال جدید را روی میز بگذارم. این باعث شد تا کارفرمای من از روزنامه خود نگاه کند و بگوید: “آه ، استیونز”.
همانطور که قبلاً نیز گفتم ، خطاهایی از این دست ، نتیجه کمبود کارمندان بوده است. اگر دوشیزه کنتون به دارلینگتون هال برگردد ، مطمئناً این اشتباهات دیگر پیش نمیاید. البته نباید فراموش کنم که دوشیزه کنتون هیچ چیز به طور مستقیم در نامه خود در مورد تمایل به بازگشت نمی گوید.
دیشب که به دلیل سر و صدا در مسافرخانه کوچک بیرون تونتون نتوانستم بخوابم ، نامه او را دوباره با دقت خواندم. به طور شگفت آوری تشخیص قسمتی از نامه که به وضوح نشان دهنده این باشد که او تمایل به بازگشت دارد مشکل بود.
ولی از طرفی احمقانه به نظر می رسیدکه نگران چنین چیزهایی باشم. در طی 48 ساعتی که من با دوشیزه کنتون رو در رو خواهم بود. پی خواهم برد آیا او واقعا می خواهد به دارلینگتون هال برگردد یا نه.
متن انگلیسی فصل
Chapter seven
Silver
September 1956
I am now on the third day of my trip to the West Country. Last night I stayed in an inn named The Coach and Horses, an attractive, quiet-looking cottage just outside the market town of Taunton in Somerset. Unfortunately, however, the inn was not as quiet as it had seemed when I arrived. Although the landlord’s wife did not actually shout, I could hear her talking late into the night and, again, early this morning. As a consequence, I slept rather badly, although I did not, of course, say anything about this when I thanked the landlord and his wife this morning.
Now, however, I am enjoying a pleasant mid-morning cup of tea in a small tearoom in the high street ofTaunton, very close to the market square. Although I am sitting at the back, I can see clearly out into the sunlit street. There is an interesting signpost on the pavement opposite the tearoom. It is pointing to several local destinations, one of which is the village of Mursden.
Giffen and Company once had a factory in the Somerset village of Mursden This company was famous for manufacturing polish. Giffen’s polish was the finest silver polish available for many years. Then, just before the war, new chemical substances became available and the demand for Giffen’s silver polish began to decline.
Giffen’s silver polish first appeared at the beginning of the 1920s. In my opinion, it was responsible for an important change of attitude in my profession. The polishing of silver suddenly became a central part of a butler’s responsibilities. Before Giffen’s existed, the butlers of my father’s age did not consider the polishing of silver so important. But in the 1920s, the full significance of silver was recognized by the younger butlers. Visitors to a house would examine the silver during a meal more closely than anything else. Guests would often judge the quality of a house by its silver.
I, of course, was very aware of the appearance of this new, high-quality product, and I immediately made the polishing of silver my top priority. I can remember with pride many occasions when visitors to Darlington Hall commented on the silver. Lady Astor once said our silver shone more brightly than any silver she had seen. Mr George Bernard Shaw, the famous writer, came to dinner one evening and held a silver dessert spoon up to the light. But perhaps my proudest moment was when Lord Halifax, the government minister who later became head of the Foreign Office, came to dinner.
This visit was the first of a series of ‘unofficial’ meetings arranged by Lord Darlington between Lord Halifax and the German Ambassador, Herr Ribbentrop. Lord Halifax, on that first night, had been very suspicious when he arrived at Darlington Hall. He was not happy about meeting the German Ambassador in secret like this. Lord Darlington suggested a tour of Darlington Hall. In the past, this had often helped many nervous visitors to relax. However, Lord Halifax continued to express his doubts about the evening as he walked around the rooms. Lord Darlington tried to reassure him, but without success. But then, as I was going about my business, I heard Lord Halifax say: ‘My God, Darlington, the silver in this house is a delight.’
I was, of course, very pleased to hear this at the time. Two or three days later I was even more satisfied when Lord Darlington told me:
‘By the way, Stevens, Lord Halifax was very impressed with the silver the other night. It put him in a very good mood.’
I honestly believe, therefore, that the high quality of the silver that evening was probably responsible for the success of Lord Halifax’s first meeting with Herr Ribbentrop.
I should, perhaps, now say a few words concerning Herr Ribbentrop. Nowadays, of course, most people believe that Herr Ribbentrop was just a liar. They say that he was part of Hitler’s plan to deceive the English for as long as possible - to stop the English from understanding his true intentions. I do not wish to disagree with this view. It is, however, rather annoying when people today say that they always knew Herr Ribbentrop was a liar. They say that Lord Darlington was the only man in England who believed that the German Ambassador was an honest gentleman.
The truth is very different. In the mid-1930s, Herr Ribbentrop was a welcome guest in the very best houses. The same people who invited Herr Ribbentrop to their homes say now that Lord Darlington betrayed his country. In my opinion, anyone who suggests that his lordship was secretly trying to help the enemy is conveniently forgetting the true atmosphere of those times.
I would also like to correct another false accusation, which is now often made against Lord Darlington. It is nonsense to claim, as people do, that his lordship disliked Jews. People who make these claims know nothing about the sort of gentleman Lord Darlington was. I heard him express his disgust on several occasions when somebody made insulting comments about Jews. And the accusation that his lordship never allowed Jewish people to enter the house or any Jewish staff to be employed is completely false. Except, perhaps, for one minor incident in the 1930s.
But I am moving away from the subject of silver. Perhaps I should not spend so much time looking back to the past. After all, I still have before me many more years of service. Mr Farraday is not only a most excellent employer. He is an American gentleman, and one has a special duty to show him all that is best about service in England. It is essential, then, to keep one’s mind on the present, and not on the achievements of the past. It is, unfortunately, true that, over these last few months, things have not been perfect at Darlington Hall. There have been a number of small errors, including one incident last April concerning the silver. Fortunately, Mr Farraday had no guests, but it was nevertheless a moment of genuine embarrassment to me.
It occurred at breakfast one morning. After sitting at the table, Mr Farraday picked up a fork, examined it for a brief second, then turned his attention to the newspaper. While he was reading, I moved quickly to remove the fork from the table. I took it immediately to the kitchen and returned without delay with another fork. I thought for a second about putting the fork quietly on to the tablecloth without attracting Mr Farraday’s attention. But then I thought it was possible that Mr Farraday did not want to embarrass me, and was only pretending not to have noticed. I therefore decided to put the new fork down on the table with a certain emphasis. This made my employer look up from his newspaper and say: ‘Ah, Stevens.’
Errors like this have been, as I have already said, a result of the shortage of staff. If Miss Kenton returned to Darlington Hall, these errors would, I am sure, no longer be made. Of course, I must not forget that Miss Kenton says nothing directly in her letter about wishing to return.
Last night, when I was unable to sleep because of the noise in the small inn outside Taunton, I read her letter again carefully. It was surprisingly difficult to identify any passage which clearly indicated her desire to return.
But, on the other hand, it seems foolish to worry about such things. Within forty-eight hours I will be face to face with Miss Kenton. I shall be able to discover for myself whether she truly wishes to return to Darlington Hall or not.