لیزا

مجموعه: کتاب های فوق متوسط / کتاب: بازمانده روز / فصل 9

کتاب های فوق متوسط

36 کتاب | 471 فصل

لیزا

توضیح مختصر

خدمتکاری که آقای استیونز با اصرار دوشیزه کنتون استخدام کرد با یکی از پیشخدمتان فرار می کند.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل نهم

لیزا

یکی از جانشین های دو خدمتکار اخراج شده ، زن جوانی به نام لیزا بود. یادم است که معرفی نامه های او خیلی مرا تحت تأثیر قرار نداد . علاوه بر این ، وقتی دوشیزه کنتون و من با او مصاحبه کردیم ، مشخص شد که او هرگز بیش از چند هفته در یک کار باقی نمانده است. در کل طرز برخورد او این را به من القا کرد كه وی برای اشتغال در هال دارلینگتون كاملاً نامناسب است. با کمال تعجب ، دوشیزه کنتون خیلی مشتاق بود که او را استخدام کند.

وی با وجود مخالفت من اصرار كرد: “این دختر آینده روشنی دارد. “من مسئولیت او را بر عهده خواهم گرفت. من اطمینان می دهم که او خوب عمل می کند.

من مخالفت هایم را ادامه دادم اما در نهایت دوشیزه کنتون برنده این مشاجره شد. با کمال تعجب ، داوری او درباره این موضوع به نظر درست بود. طی هفته های بعد ، دختر جوان پیشرفت بسیار خوبی داشت. طرز برخورد و نحوه راه رفتن او - که در روزهای اول ، آنقدر بد بود که مجبور بودم روی خود را برگردانم- به طرز چشمگیری بهبود پیدا کرد.

با گذشت هفته ها ، دوشیزه کنتون از پیروزی خود بسیار خرسند بود. او از واگذار کردن کارهایی به لیزا که مسئولیت بیشتری نیاز داشت ، لذت می برد. اگر نگاهش می کردم ، او با نگاه پیروزمندانه به چشمانم لبخند می زد.

او یک شب وقتی که ما شیرکاکائو را می نوشیدیم ، به من گفت ، “بدون شک، آقای استیونز شما از شنیدن اینکه لیزا هنوز هیچ اشتباه جدی نکرده است به شدت مایوس خواهید شد.”

“من به هیچ وجه ناامید نیستم ، دوشیزه کنتون. اعتراف خواهم کرد ، شما موفقیت نه چندان بزرگی درمورد خدمتکار داشتید.”

موفقیت نه چندان بزرگ ! به لبخند روی صورت خود نگاه کنید ، آقای استیونز. وقتی من از لیزا نام می برم همیشه آن لبخند ظاهر می شود.. آن لبخند داستان جالبی را بیان می کند. واقعا یک داستان بسیارجالب.

واقعاً ، دوشیزه کنتون؟ و ممکن است بپرسم ، این داستان چیست؟

“بسیار جالب است که شما از همان ابتدا به او بسیار انتقاد کرده اید ، زیرا لیزا یک دختر زیبا است. و من متوجه شده ام که از داشتن خدمتکاران زیبا در بین کارکنان خوشتان نمی آید. “

“شما خوب میدونید که حرف هاتون بی معنیه ، دوشیزه کنتون.”

“آه ، اما من متوجه شده ام ، آقای استیونز. آیا ممکن است آقای استیونز ما با خدمتکاران زیبا معذب است ؟ با وجود این شاید آقای استیونز انسان است و به خود اعتماد کامل ندارد؟”

“واقعاً ، دوشیزه کنتون ، حرفهای شما بی معنی است . در حالی که شما به سخن خود ادامه می دهید ، فقط می نشینم و به چیزهای دیگر فکر می کنم.

“آه ، اما چرا آن لبخند گناهکارانه هنوز بر چهره شما است ، آقای استیونز ؟”

دوشیزه کنتون ، به هیچ وجه لبخند گناهکارانه نیست. من از توانایی شما در زدن حرف های بی معنی مات و متحیرم .

آقای استیونز گفت: “این یک لبخند گناهکارانه است. و من متوجه شده ام که چگونه به سختی می توانید به لیزا نگاه کنید. اکنون کاملاً مشخص است که چرا او را به عنوان کارمندنمی خواستید.

همانطور که شما خوب می دانید ، خدمتکار وقتی که برای اولین بار پیش ما آمد ، کاملاً نامناسب بود.

گفتگوی ما به این طریق چند دقیقه دیگر ادامه یافت. البته ما هیچ وقت به این طریق در مقابل کارمندان دیگر صحبت نمی کردیم. اما غروب های ملاقات ما برای شیرکاکائو ، اگرچه هنوز اساسا حال و هوای حرفه ای داشت ، اما فضا را برای کمی گفتگو ی بی ضرر از این نوع فراهم کرده بود. مکالمات شوخی آمیز مانند این به ما کمک می کردند تا پس از مطالبات یک روز کاری پرمشغله آرامش پیدا کنیم.

با این حال ، هشت یا نه ماه پس از پیوستن به ما ، لیزا با یک پیشخدمت از خانه ناپدید شد. این جور کارها متأسفانه برای هر سرپیشخدمت یک خانه بزرگ بخش عادی زندگی است. وقتی اتفاق می افتد بسیار آزار دهنده است ، اما فرد می آموزد که آن را بپذیرد.

هر دو آنها نامه ای به جای گذاشتند. این پیشخدمت که اسمش را نمی توانم بخاطر بسپارم ، یادداشت کوتاهی برای من گذاشت. چیزی مثل این گفت ، لطفا” راجع ما بد فکر نکنید. ما عاشق هستیم و قصد ازدواج داریم. لیزا یک یادداشت طولانی تر خطاب به “خانه دار” نوشته بود. دوشیزه کنتون صبح امروز پس از ناپدید شدن آنها این یادداشت را به دفتر من آورد. این نامه که پر از اشتباهات غلط املایی و گرامر بود ، در مورد این بود که آن زوج چقدر عاشق بودند و برنامه هایشان برای زندگی آینده در کنار هم چه بود. دریک خط نامه می گفت: ما پول نداریم اما چه کسی اهمیت می دهد ما عاشق هستیم و هر کسی می خواهد چیز دیگری را بدست آورد ولی ما همدیگر را داریم. اگرچه طول این نامه سه صفحه بود ، لیزا یک بار هم از دوشیزه کنتون بخاطر مهربانی که به او نشان داده بود تشکر نکرد.

دوشیزه کنتون به وضوح ناراحت بود. در حالی که مشغول خواندن نامه زن جوان بودم ، او مقابل من پشت میز نشسته بود و به دستانش نگاه می کرد. وقتی نامه را روی میز گذاشتم ، او گفت: “بنابراین ، آقای استیونز. به نظر می رسدحق با شما بود و من اشتباه می کردم.

دوشیزه کنتون ، دلیلی ندارد که خود را مقصر بدانید. این مسائل اتفاق می افتد.

“من اشتباه کردم ، آقای استیونز. من آنرا قبول میکنم.”

“دوشیزه کنتون ، من نمی توانم با شما موافقت کنم. شما با آن خدمتکار کارهای مهمی انجام دادین. شما نباید خود را مقصر بدانید.”

دوشیزه کنتون همچنان ناراحت به نظر می رسید. او خیلی آروم گفت:

آقای استیونز شما بسیار مهربان هستید. من بسیار سپاسگزارم. سپس با صدای خسته گفت:

او خیلی احمق است. او می توانست یک حرفه واقعی پیش رو داشته باشد. او توانایی داشت. بنابراین بسیاری از زنان جوان مانند او شانس خود را دور می کنند و برای چه؟

هر دوی ما به دفترچه یادداشت روی میز بین ما نگاه کردیم ، سپس دوشیزه کنتون با عصبانیت سر خود را چرخاند.

گفتم: “در واقع “. همانطور که گفتی چقدر حیف.

خیلی احمقانه . و خدمتکار مطمئنا ناامید شده است. او می توانست یک روز خانه دار شود ، اما همه چیز را رها کرد. همه چیز برای هیچ چیز.

“من موافقم واقعا بیش از همه حماقت از طرف او بود.

من شروع به جمع آوری ورق های کاغذی که جلوی من بود کردم ، به قصد اینکه آنها را در دفتر خود نگه دارم ، اما بعد از آن تردید کردم. من مطمئن نبودم که دوشیزه کنتون می خواهد که من آن نامه را حفظ کنم یا نه. بنابراین صفحات را از پشت روی میزی که بین ما بود گذاشتم و به دوشیزه کنتون نگاه کردم. اما او بهت زده به نظرمی آمد و غرق در افکار خود بود .

“او مسلما مایوس میشه، او دوباره گفت. “خیلی احمقانه است.

متن انگلیسی فصل

Chapter nine

Lisa

One of the replacements for the two dismissed maids was a young woman called Lisa. I remember not being very impressed with her references. Moreover, when Miss Kenton and I interviewed her, it became clear that she had never remained in the same job for longer than a few weeks. Her whole attitude suggested to me that she was quite unsuitable for employment at Darlington Hall. To my surprise, however, Miss Kenton was extremely keen to employ her.

‘This girl has a bright future,’ she insisted, despite my protests. ‘I will be responsible for her, Mr Stevens. I will make sure that she does well.’

I continued my protests, but Miss Kenton eventually won the argument. To my amazement, her judgement on the matter seemed to be correct. During the following weeks, the young girl made extremely good progress. Her attitude and her manner of walking - which, during the first days, had been so bad that I had to look away - improved dramatically.

As the weeks passed, Miss Kenton took great delight in her victory. She enjoyed giving Lisa tasks that required more and more responsibility. If I was watching, she would smile at me with a victorious look in her eyes.

‘No doubt, Mr Stevens,’ she said to me one night as we drank our cocoa, ‘you will be extremely disappointed to hear Lisa has still not made any serious mistakes.’

‘I’m not disappointed at all, Miss Kenton. I will admit, you have had some modest success with the girl.’

‘Modest success! Look at that smile on your face, Mr Stevens. It always appears when I mention Lisa. That smile tells an interesting story. A very interesting story indeed.’

‘Really, Miss Kenton? And may I ask, what story is that?’

‘It is very interesting that you have been so critical of her from the beginning, because Lisa is a pretty girl. And I’ve noticed that you dislike having pretty girls on the staff.’

‘You know perfectly well you are talking nonsense, Miss Kenton.’

‘Ah, but I’ve noticed it, Mr Stevens. Is it possible that our Mr Stevens feels uncomfortable with pretty girls? Perhaps our Mr Stevens is flesh and blood after all and cannot completely trust himself?’

‘Really, Miss Kenton, you’re making no sense. I shall simply sit and think of other things while you go on talking.’

‘Ah, but why then is that guilty smile still on your face, Mr Stevens?’

‘It is not a guilty smile at all, Miss Kenton. I am slightly amused by your ability to talk nonsense, that’s all.’

‘It is a guilty smile, Mr Stevens. And I’ve noticed how you can hardly bear to look at Lisa. Now it is becoming very clear why you didn’t want her on the staff.’

‘The girl was completely unsuitable when she first came to us, as you well know.’

Our conversation continued in this way for several more minutes. Of course, we would never have talked in this way in front of the other staff. But our cocoa evenings, although still basically professional in tone, had begun to allow room for a little harmless talk of this nature. Playful conversations like this helped us to relax after the demands of a busy working day.

However, eight or nine months after she had joined us, Lisa disappeared from the house with a footman. This kind of thing is, unfortunately, a normal part of life for any butler of a large house. It is extremely annoying when it happens, but one learns to accept it.

They had also both left letters. The footman, whose name I cannot remember, left a short note addressed to me. It said something like, Please do not think too badly of us. We are in love and are going to get married. Lisa had written a much longer note addressed to ‘the Housekeeper’. Miss Kenton brought this note into my office the morning after their disappearance. The letter, which was full of spelling and grammar mistakes, talked about how much in love the couple were, and their plans for a future life together. One line said: We don’t have money but who cares we have love and who wants anything else we’ve got one another. Although the letter was three pages long, Lisa did not once thank Miss Kenton for the kindness she had shown her.

Miss Kenton was clearly upset. As I was reading the young woman’s letter, she sat at the table before me, looking at her hands. When I had put the letter down on the table, she said: ‘So, Mr Stevens. It seems you were right and I was wrong.’

‘Miss Kenton, there is no reason for you to blame yourself. These things happen.’

‘I was wrong, Mr Stevens. I accept it.’

‘Miss Kenton, I cannot agree with you. You achieved great things with that girl. You must not blame yourself for anything.’

Miss Kenton continued to look unhappy. She said very quietly:

‘You’re very kind, Mr Stevens. I’m very grateful.’ Then she said, in a tired voice:

‘She’s so foolish. She might have had a real career ahead of her. She had ability. So many young women like her throw away their chances, and for what?’

We both looked at the notepaper on the table between us, then Miss Kenton turned her head away with annoyance.

‘Indeed,’ I said. ‘Such a waste, as you say.’

‘So foolish. And the girl is sure to be disappointed. She could have become a housekeeper one day, but she’s thrown it all away. All for nothing.’

‘It really is most foolish of her,’ I agreed.

I started to gather up the sheets of paper in front of me, planning to keep them in my office, but then I hesitated. I was not sure whether Miss Kenton had intended me to keep the letter or not. I therefore put the pages back down on the table between us and looked at Miss Kenton. But she seemed far away, lost in thought.

‘She’s sure to be disappointed,’ she said again. ‘So foolish.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.