سرفصل های مهم
در جزیرهی کوچک
توضیح مختصر
الیزابت در جزیره آتیش بزرگی درست میکنه و کشتی انگلیسی دود رو میبینه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوازدهم
در جزیرهی کوچک
باربوسا به جک گفت: “حالا، وقت شناست.” جک گفت: “آخرین بار یه اسلحه بهم دادی.”
“بله، درسته.” باربوسا به طرف ملوانهاش برگشت. “اسلحهاش رو بدید بهش.”
“ما دو نفریم. دو تا اسلحه میخوایم.” “فقط یکی. میتونی باهاش به دختر شلیک کنی.” باربوسا اسلحه رو گرفت و انداخت توی آب. الیزابت پرید توی آب و جک پشت سرش پرید. اونها به ته دریا شنا کردن و اسلحه رو برداشتن. بعد به جزیره شنا کردن. به پشت سرشون به مروارید سیاه نگاه کردن.
جک با عصبانیت گفت: “دوباره کشتی منو گرفت! و برای بار دوم!”
الیزابت اطراف جزیره رو نگاه کرد. گفت: “زیاد بزرگ نیست.”
جک حرف نزد. این جزیره رو به خاطر میآورد. نشست و شروع به درست کردن آتیش کرد. الیزابت پرسید: “چطور میتونیم از اینجا بریم؟” “نمیتونیم.”
“چه مدت میتونیم اینجا زنده بمونیم؟”
“آه، روی درختها غذا هست. شاید یک ماه. شاید بیشتر.” “ولی ما یک ماه وقت نداریم! باید به ویل کمک کنیم! باید همین حالا کاری کنیم!” الیزابت کنار آتیش نشست و شروع به خوندن آواز قدیمی کرد: “یو هو، یو هو، زندگی دزد دریایی میخوام، یو هو، یو هو، زندگی دزد دریایی میخوام– میخوریم، میجنگیم، و بعد میمیریم، یو هو، یو هو، و به سلامتی زندگی دزد دریایی میخوریم.” جک پرسید: “این آواز رو از کجا میدونی؟” “آه، وقتی بچه بودم، یاد گرفتم.” جک گفت: “من عاشق این آهنگم.” و باهاش خوند.
“ما خشنیم و ما بدیم میجنگیم و میخوریم–” و بعد به خواب رفت.
الیزابت به سختی فکر کرد. بعد شروع به کار کرد. هیزم بیشتری جمع کرد و روی آتیش گذاشت. بعد هیزم بیشتر و بیشتری جمع کرد. وقتی جک بیدار شد، همه جا آتیش بود. از الیزابت پرسید: “داری چیکار میکنی؟ ما باید اینجا زندگی کنیم!” الیزابت گفت: “دود رو نگاه کن.” اون نگاه کرد. دود خیلی زیادی بود.
الیزابت گفت: “میبینی؟ همه دنبالمون میگردن. و وقتی دود رو ببینن….” جک گفت: “هیچکس دود رو نمیبینه. اونا اطراف اینجا دنبالمون نمیگردن.” جک به طرف آب قدم زد. و بعد دیدش- یک کشتی! یک کشتی انگلیسی! دانتلس بود. با خودش فکر کرد: “هیچ وقت اینو فراموش نمیکنه.”
متن انگلیسی فصل
Chapter twelve
On a Small Island
“Now,” Barbossa said to Jack, “it’s time for a swim.” “Last time you gave me a gun,” said Jack.
“Yes, that’s right.” Barbossa turned to his sailors. “Give him his gun.”
“There are two of us. We want two guns.” “Only one. You can shoot the girl with it.” Barbossa took the gun and threw it into the water. Elizabeth jumped in and Jack followed. They swam to the bottom and got the gun. Then they swam to the island. They looked back at the Black Pearl.
“He has my ship again,” said Jack angrily. “For the second time!”
Elizabeth looked around the island. “It’s not very big,” she said.
Jack didn’t speak. He remembered this island. He sat down and started to make a fire. “How can we get away,” asked Elizabeth. “We can’t.”
“How long can we live here?”
“Oh, there’s food on the trees. Maybe a month. Maybe more.” “But we don’t have a month! We have to help Will! We have to do something now!” Elizabeth sat by the fire and started to sing the old song: “Yo ho, yo ho, a pirate’s life for me, Yo ho, yo ho, a pirate’s life– We drink, we fight, and then we die, Yo ho, yo ho, and we drink to a pirate’s life.” “How do you know that,” Jack asked. “Oh, I learned it when I was a child.” “I love that song,” said Jack. He sang with her.
“We’re hard and we’re bad and we fight and we drink– “ And then he fell asleep.
Elizabeth thought hard. Then she started to work. She got more wood and put it on the fire. Then she found more and more wood. When Jack woke up, there was fire everywhere. “What are you doing,” he asked Elizabeth. “We have to live here!” “Look at the smoke,” Elizabeth said. He looked. There was a lot of smoke.
“You see,” Elizabeth said. “Everybody is looking for us. And when they see the smoke…” “Nobody will see it,” Jack said. “They aren’t looking around here.” Jack walked down to the water. And then he saw it - a ship! An English ship! It was the Dauntless. “She’s never going to forget this,” he thought.