سرفصل های مهم
پورت رویال
توضیح مختصر
هشت سال از اون روز میگذره و الیزابت و ویل حالا بیست ساله شدن. و الیزابت هنوز اون مدال رو داره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوم
پورت رویال
الیزابت چشمهاش رو باز کرد. اون توی تخت، در خونهی فرماندار، در پورت رویال بود.
به مدال طلایی نگاه کرد و لبخند زد. هر روز به مدال فکر میکرد. و هر روز به ویل ترنر فکر میکرد. واقعاً هشت سال گذشته بود؟ صدای پدرش رو شنید: “توی تختی؟ همین حالا بلند شو!” فرماندار سوان اومد توی اتاق.
گفت: “روز زیباییه. و ببین- چیزی برات دارم!”
یک جعبه به الیزابت داد. داخلش، یک لباس نوی زیبا از لندن بود.
گفت: “میتونی امروز بپوشیش، برای مهمونی کاپیتان نورینگتون.” الیزابت گفت: “آه؛ اون.”
“مرد خوبیه. و میدونی که تو رو هم دوست داره. تو رو خیلی دوست داره. و بعد از امروز، فرمانده دریایی میشه.”
فرماندار از اتاق خواب بیرون رفت و برگشت به دفترش.
ویل ترنر، اونجا بود. حالا بیست ساله بود و یک مرد جوون و بزرگ و قوی بود.
فرماندار گفت: “آقای ترنر. صبح بخیر.”
ویل گفت: “صبح بخیر.”
“آوردیش؟”
“بله، آقا. اینجاست.”
یک جعبهی دراز به فرماندار داد. فرماندار با دقت بازش کرد. یک شمشیر در آورد و لبخند زد.
“آه، خیلی خوبه! کار خوبیه!”
میخواست شمشیر رو به فرمانده دریایی جدید، نورینگتون بده.
ویل گفت: “ممنونم، آقا.”
ویل بالا رو نگاه کرد و الیزابت رو دید. در لباس جدیدش زیبا به نظر میرسید.
فرماندار گفت: “آه، الیزابت! لباس خیلی خوبیه!”
ولی چشمهای الیزابت روی ویل بودن.
گفت: “سلام، ویل. دیشب بهت فکر میکردم. اولین روز رو روی کشتی به خاطر میاری؟”
ویل گفت: “البته به خاطر میارم، خانم سوان. هیچ وقت نمیتونم اون روز رو فراموش کنم.”
بهش لبخند زد.
فرماندار از این مکالمه خوشش نیومد.
به الیزابت گفت: “باید بریم. وقتشه.”
بازوی الیزابت رو گرفت. الیزابت به ویل لبخند زد.
گفت: “خداحافظ، آقای ترنر.”
فرماندار و دخترش از خونه بیرون اومدن و اومدن توی خیابون شلوغ.
متن انگلیسی فصل
Chapter two
Port Royal
Elizabeth opened her eyes. She was in bed, in the Governor’s House in Port Royal.
She looked at the gold medallion and smiled. Every day she thought about the medallion. And every day she thought about Will Turner. Was it really eight years? She heard her father, “Are you in bed? Get up now!” Governor Swann came into the room.
“It’s a beautiful day,” he said. “And look - I have something for you!”
He gave Elizabeth a box. Inside, there was a beautiful new dress from London.
“You can wear it today,” he said, “for Captain Norrington’s party.” “Oh, him,” said Elizabeth.
“He’s a good man. And he likes you, you know. He likes you very much. And after today, he will be a commodore.”
The governor left the bedroom and went back to his office.
Will Turner was there. He was now twenty years old and a big, strong young man.
“Mr. Turner,” said the governor. “Good day”
“Good day,” said Will.
“Do you have it?”
“Yes, sir. Here it is.”
He gave the governor a long box. The governor opened it carefully. He took out a sword and smiled.
“Ah, very good! A fine job!”
He wanted to give the sword to the new Commodore Norrington.
“Thank you, sir,” Will said.
Will looked up and saw Elizabeth. She looked beautiful in her new dress.
“Ah, Elizabeth,” the governor said. “A wonderful dress!”
But Elizabeth’s eyes were on Will.
“Hello, Will,” she said. “I thought of you last night. Do you remember that first day, on the ship?”
“Of course I remember, Miss Swann,” said Will. “I can never forget that day.”
He smiled at her.
The governor wasn’t happy with this conversation.
“We have to go,” he said to Elizabeth. “It’s time.”
He took Elizabeth’s arm. Elizabeth smiled at Will.
“Goodbye, Mr. Turner,” she said.
The governor and his daughter left the house and went out into the busy street.