روی مروارید سیاه

مجموعه: دزدان دریایی کارائیب / کتاب: نفرین مروارید سیاه / فصل 6

روی مروارید سیاه

توضیح مختصر

دزدهای دریایی، الیزابت رو به مروارید سیاه بردن و اونو با خودشون می‌برن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ششم

روی مروارید سیاه

دزدهای دریایی، الیزابت رو با یه قایق کوچیک به مروارید سیاه بردن. وقتی رفتن بالا، یک مرد از توی مه بیرون اومد.

به الیزابت گفت: “روز خوش! اسمم باربوساست. من کاپیتان مروارید سیاه هستم.”

الیزابت به دور و برش نگاه کرد. همه جا دزدهای دریایی بودن. اون ترسیده بود، ولی نشون نمیداد.

“من الیزابت ترنر هستم.” اون نمی‌خواست اسم خودش رو استفاده کنه. گفت: “ازتون می‌خوام پورت رویال رو ترک کنید. برید و دیگه هیچ وقت برنگردید.”

دزدهای دریای خندیدن.

باربوسا گفت: “متأسفم. ولی امکان نداره. ما دنبال–”

الیزابت داد کشید: “می‌دونم!” اون دوید کنار قایق و بعد مدال طلا رو نشونشون داد. “شما دنبال اینید! اگه بیای نزدیکم، می‌ندازمش توی آب.”

دزدهای دریایی هیچی نگفتن. چشم‌هاشون به مدال بود.

الیزابت گفت: “می‌دونم اینو میخواید. من این کشتی رو می‌شناسم. بعد از ۸ سال، به خاطر دارمش. حالا برید و دیگه برنگردید.”

دزدهای دریایی با دقت تماشاش کردن. الیزابت دوباره امتحان کرد. با مدال در دستش، پایین به آب نگاه کرد.

“الان میندازمش—”

باربوسا گفت: “خیلی‌خب، خیلی‌خب. تو بردی. مدال رو بده من و ما میریم.”

الیزابت مدال طلا رو داد بهش.

باربوسا داد زد: “اسلحه‌ها رو متوقف کنید! میریم.” به الیزابت نگاه کرد. “و خانم ترنر، تو هم با ما میای.”

الیزابت گفت: “ولی باید منو برگردونی.”

دزد دریایی گفت: “نه،” و لبخند زد. “من جلوی تفنگ‌ها رو گرفتم و میریم. ولی تو برنمیگردی خونه. تو با من میمونی!”

متن انگلیسی فصل

Chapter six

On the Black Pearl

The pirates took Elizabeth to the Black Pearl in a small boat. When they climbed out, a man came out of the fog.

“Good day,” he said to Elizabeth. “My name is Barbossa. I’m the captain of the Black Pearl.”

Elizabeth looked around her. There were pirates everywhere. She was afraid, but she didn’t show it.

“I am Elizabeth Turner.” She didn’t want to use her name. “I want you to leave Port Royal,” she said. “Leave and never come back.”

The pirates laughed.

“I’m sorry,” said Barbossa. “But that isn’t possible. We’re looking for–”

“I know,” shouted Elizabeth. She ran to the side of the boat and then showed them the gold medallion. “You’re looking for this! Come near me and I’ll throw it in the water.”

The pirates didn’t speak. Their eyes were on the medallion.

“I know you want it,” said Elizabeth. “I know this ship. After eight years, I remember it. Now go and never come back!”

The pirates watched her, carefully. Elizabeth tried again. With the medallion in her hand, she looked down at the water.

“I’ll throw it away now—”

“OK, OK,” said Barbossa. “You win. Give me the medallion, and we’ll leave.”

Elizabeth gave him the gold medallion.

“Stop the guns,” shouted Barbossa. “We’re leaving.” He looked at Elizabeth. “And, Miss Turner, you’re going to come with us.”

“But you have to take me back,” Elizabeth said.

“No,” said the pirate, and he smiled. “I stopped the guns, and we’re going. But I’m not going to take you home. You’re going to stay with us!”

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.