جزیره تورتوگا

مجموعه: دزدان دریایی کارائیب / کتاب: نفرین مروارید سیاه / فصل 9

جزیره تورتوگا

توضیح مختصر

گیبز به ویل میگه که جک کاپیتان مروارید سیاه بوده و حالا می‌خواد پسش بگیره و به کاپیتانشون شلیک کنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل نهم

جزیره تورتوگا

ویل، روی اینترسپتر به جک کمک کرد. هوا خوب بود و باد قوی بود.

جک گفت: “تو دریانورد نیستی. یه آهنگری. کشتیرانی رو از کجا یاد گرفتی؟”

ویل گفت: “وقتی پسر بچه بودم، روی کشتی کار کردم. اهل انگلیسم. می‌خواستم پدرم رو پیدا کنم - بیل ترنر.”

“درسته؟”

ویل گفت: “تو پدر من رو می‌شناختی؟ وقتی توی سلول بودی و ازت کمک خواستم. هیچ علاقه‌ای به کمک نداشتی. ولی وقتی اسمم رو شنیدی، گفتی باشه.”

جک گفت: “آه، می‌شناختمش. همه بیل رو میشناختن. اون مرد خوبی بود. اون یه – دزد دریایی خوب بود.”

ویل داد زد: “نه! اشتباه می‌کنی. پدر من دزد دریایی نبود.”

اون شمشیرش رو بیرون کشید.

جک بهش گفت: “اونو بذار کنار. چرا هیجان‌زده میشی؟ پدرت یه دزد دریایی بود، آقای ترنر. یه مرد خوب، ولی یه دزد دریایی. حالا، رو این کشتی کمکم کن.”

اونا به جزیره تورتوگا رسیدن.

تورتوگا یه مکان کوچیک و کثیف بود. یک بندر، چند تا خونه، یه مغازه قدیمی و چهار تا بار داشت. مردهای بد و دزدهای دریایی می‌رفتن اونجا. اونا می‌خواستن نوشیدنی بخورن و زن پیدا کنن.

جک به ویل گفت: “با من بیا. باید چند تا دریانورد برای کشتی‌مون پیدا کنیم.”

اونا رفتن تو یه بار و یه مرد پیر پیدا کردن. اسمش جوزامی گیبز بود. خوابیده بود و یه بطری تو دستش داشت. جک بهش لگد زد.

“بیدار شو، آقای گیبز. برات کار داریم.”

گیبز به آرومی چشماش رو باز کرد. “آه، این تویی! چی میخوای؟”

جک رفت نزدیک مرد پیر. نمی‌خواست ویل حرف‌هاشون رو بشنوه.

گفت: “ما دنبال یه کشتی هستیم. مروارید سیاه.”

پیرمرد پا شد نشست، “مروارید سیاه؟ جک اسپارو کار عاقلانه‌ای نیست. تو داستان‌های مروارید سیاه رو میدونی. فکر می‌کنی باربوسا کشتیش رو میده بهت؟”

جک خندید. جواب داد: “آه، فکر می‌کنم میده.” به ویل نگاه کرد، و چشم‌های پیرمرد چشم‌های اون رو تعقیب کردن. “من پسره رو دارم و اونا میخوانش.”

“اون پسره؟”

“بچه‌ی بیل ترنر. تنها بچه‌اش.”

جزامی گیبز حرف نزد. به حرف‌های جک فکر کرد. بعد لبخند زد.

گفت: “آه، فهمیدم. تنها بچه‌اش. فکر کنم حالا بتونم چند تا دریانورد برات پیدا کنم.”

گیبز کارش رو خوب انجام داد. چند تا از دریانوردها کوتاه بودن؛ چندتاشون بلند بودن. بعضی‌ها چاق بودن؛ بعضی‌ها لاغر بودن. بعضی‌ها باهوش بودن؛ بعضی‌ها احمق بودن. ولی همشون دریانوردهای خوبی بودن. اونا جلوی کاپیتان‌شون ایستادن.

جک بهشون نگاه‌ کرد. بعد کشتی رو نشونشون داد.

گفت: “کشتی من اونجاست، اینترسپتر. کشتی خوبیه، کشتی سریعیه. با من سفر کنید و در آخر میتونه مال شما باشه! چی میگید؟”

دریانوردها فریاد زدن: “بله!”

جک، جلوی یک دریانورد با کلاه بزرگ ایستاد. یهو یک دست از زیر کلاه بیرون اومد و اونو زد. جک افتاد رو زمین. کلاه هم افتاد - و صورت یک زن نمایان شد.

جک بلند شد.

گفت: “سلام، آناماریا.”

داد کشید: “تو قایق منو گرفتی.”

جک به آرومی گفت: “آه”

“و حالا کجاست؟ داریش؟”

“نه، ندارم. ولی این کشتی بهتره.” به طرف افرادش برگشت. گفت: “آماده بشید! می‌خوایم حرکت کنیم. و آناماریا کارتون رو بهتون میگه.”

دریانوردها دویدن روی کشتی و اینترسپتر تورتوگا رو ترک کرد.

گیبز و ویل نشستن و به اقیانوس نگاه کردن.

ویل پرسید: “کاپیتان اسپار رو خوب میشناسی؟”

گیبز گفت: “آه، بله. از وقتی کاپیتان مروارید سیاه بود، می‌شناسمش.”

“چی؟ کاپیتان مروارید سیاه؟ ولی چطور–؟” گیبز گفت: “به داستان گوش بده. جک اسپارو یه دزد دریایی بود، ولی مرد خوبی بود. اون جزیره دِ مارتا رو پیدا کرد و اونجا طلا به اندازه‌ی تمام دریانوردانِ روی کشتیش بود. ولی دریانوردهاش جک اسپارو رو نمی‌خواستن. اونا طلا رو می‌خواستن. بنابراین اونو بدون آب و غذا و فقط با تفنگش، در جزیره رها کردن.” “رهاش کردن؟”

“اونا رهاش کردن- ولی اون تونست جون سالم به در ببره. و حالا میخواد اون دزدهای دریایی رو پیدا کنه و می‌خواد از اون اسلحه استفاده کنه. میخواد به کاپیتان‌شون- باربوسا شلیک کنه!”

مروارید سیاه در جزیره دِ مارتا بود. راجتی گفت: “وقتشه، عزیزم.”

بهش لبخند زد، ولی تنها چشم سالمش با دقت زیر نظر گرفته بودش. اونا الیزابت رو توی قایق کوچیک گذاشتن و مروارید سیاه رو ترک کردن. غلظت مه کمتر شده بود. الیزابت می‌تونست غار بزرگ و سیاه رو ببینه. پرسید: “داریم میریم اونجا؟” پینتل گفت: “بله، عزیزم.”

متن انگلیسی فصل

Chapter nine

The Island of Tortuga

Will helped Jack on the Interceptor. The weather was good, and the wind was strong.

“You’re not a sailor,” said Jack. “You’re a blacksmith. Where did you learn about sailing?”

“I worked on a ship when I was a boy,” said Will. “I came from England. I wanted to find my father - Bill Turner.”

“Is that right?”

“You knew my father,” said Will. “I asked for your help when you were in the cell. You weren’t interested. But when you heard my name, you said yes.”

“Oh, I knew him,” said Jack. “Everybody knew Bill. He was a good man. He was – a good pirate.”

“No,” shouted Will. “You’re wrong. My father wasn’t a pirate.”

He pulled out his sword.

“Put that away,” Jack told him. “Why are you getting excited? Your father was a pirate, Mr. Turner. A good man, but a pirate. Now help me with this ship.”

They arrived at the island of Tortuga.

Tortuga was a small, dirty place. It had a harbor, some houses, an old store, and four bars. Bad men and pirates went there. They wanted to drink and to find women.

“Come with me,” Jack said to Will. “We have to find some sailors for our ship.”

They went into a bar and found an old man. His name was Joshaemee Gibbs. He was asleep, and he had a bottle in his hand. Jack kicked him.

“Wake up, Mr. Gibbs. We have work for you.”

Slowly, Gibbs opened his eyes. “Oh, it’s you. What do you want?”

Jack moved near to the old man. He didn’t want Will to hear their conversation.

“We’re looking for a ship,” he said. “The Black Pearl.”

“The Black Pearl,” The old man sat up. “That’s not smart, Jack Sparrow. You know the stories about the Black Pearl. Do you think Barbossa is going to give you his ship?”

Jack laughed. “Oh, I think he will,” he answered. He looked at Will, and the old man’s eyes followed his. “I have the boy and they want him.”

“That boy?”

“The child of Bill Turner. His only child.”

Joshaemee Gibbs didn’t speak. He thought about Jack’s words. And then he smiled.

“Ah, I understand,” he said. “His only child. I think I can find some sailors for you now.”

Gibbs did his job well. Some of the sailors were small; some were tall. Some were fat; some were thin. Some were smart; some were stupid. But they were all good sailors. They stood in front of their captain.

Jack looked at them. Then he showed them the ship.

“There’s my ship, the Interceptor,” he said. “It is a fine ship, a fast ship. Sail with me, and at the end you can have it! What do you say?”

The sailors shouted, “Yes!”

Jack stopped in front of a sailor in a very big hat. Suddenly a hand came out from under the hat and hit him. Jack fell to the ground. The hat fell, too - and showed a woman’s face.

Jack stood up.

“Hello, AnaMaria,” he said.

“You took my boat,” she shouted.

“Ah,” said Jack slowly.

“And where is it now? Do you have it?”

“No, I don’t. But this ship is better.” He turned to the men. “Get ready,” he said. “We’re going to sail. And AnaMaria will give you your work.”

The sailors ran onto the ship, and the Interceptor left Tortuga.

Gibbs and Will sat and looked out at the ocean.

“Do you know Captain Sparrow well,” Will asked.

“Oh yes,” said Gibbs. “I knew him when he was captain of the Black Pearl.”

“What? Captain of the Black Pearl? But how–?” “Listen to the story,” said Gibbs. “Jack Sparrow was a pirate, but he was a good man. He found the Isla de Muerta - and there was gold for every sailor on his ship. But his sailors didn’t want Jack Sparrow. They wanted the gold. So they left him on an island with no food and no water - only his gun.” “They left him?”

“They left him - but he got away. And now he wants to find those pirates, and he wants to use that gun. He wants to shoot their captain, Barbossa!”

The Black Pearl was at the Isla de Muerta. “It’s time, my dear,” said Ragetti.

He smiled at her, but his one good eye watched her carefully. They put her in a small boat and left the Black Pearl. The fog got thinner. Elizabeth could see a big, black cave. “Are we going in there,” she asked. “Yes, my dear,” said Pintel.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.