فصل ۴

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: داستان عاشقانه / فصل 4

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل ۴

توضیح مختصر

علی رغم مخالفت پدرم با جنی ازدواج کردم.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

دو نوع پدر متفاوت “جنی اون قرار نیست رئیس جمهور ایالات متحده بشه!” داشتیم با ماشین به هاروارد برمی‌گشتیم. “با اين حال در این مورد باهاش خیلی خوب رفتار نکردی، الیور.” “گفتم “آفرین!” ‘ها! الیور، چرا انقدر با پدرت نامهربونی؟ همش ناراحتش میکنی.» “ناراحت کردن الیور بارت سوم غیرممکنه.” “نه، نیست - اگر با جنیفر کاویلد ازدواج کنی. الیور، می‌دونم دوستم داری. اما به طرز عجیبی من رو می‌خوای چون من زن مناسبی برای ازدواج با یک بارت نیستم. داری از پدرت سرکشی می‌کنی.» پدرم چند روز بعد که با هم در کلاب هاروارد در بوستون ناهار می‌خوردیم همین رو گفت. “پسرم، خیلی داری عجله می‌کنی. خود خانم جوان خوبه. مشکل تو هستی. داری سرکشی و طغیان میکنی و خودت این رو می‌دونی.» پدر، چی اون بیشتر از همه شما نگران میکنه؟ اینکه ایتالیاییه؟ یا اینکه فقیره؟” “تو از چیش بیشتر خوشت میاد؟” ‘من میرم.’ «بمون و مثل یک مرد حرف بزن.» موندم. صورت سنگی پیر خوشش اومد. با عصبانیت فکر کردم اون دوباره برنده شد. اولیور بارت سوم ادامه داد: «کمی صبر کن پسرم. این تمام چیزیه که می‌خوام. دانشکده حقوق رو تموم کن.» “چرا باید منتظر بمونم؟” حالا داشتم عصیان می‌کردم. “الیور، تو هنوز زیر بیست و یک سالی. از نظر قانون، هنوز بالغ نشدی.» “مثل وکیل حرف نزن، لعنتی!” “اگر حالا با اون ازدواج کنی، چیزی از من نخواهی گرفت.” “پدر، تو چیزی که من بخوام نداری.” از باشگاهش و از زندگیش خارج شدم. بعد از اون، من مشتاق دیدار پدر جنی نبودم. جنی تنها فرزندش بود و مادرش مرده بود. خیلی برای پدرش اهمیت داشت. می‌تونستم مشکلات زیادی اونجا ببینم. و من بی‌پول بودم. فکر کردم آقای کاویلری وقتی بشنوه که بارت جوان نمی‌تونه از دخترش حمایت کنه، چه احساسی خواهد داشت؟ بدتر از اون، دخترش باید به عنوان معلم کار کنه تا از شوهرش که در دانشکده حقوقه حمایت کنه! در اون یکشنبه‌ی ماه مه وقتی به سمت کرانستون رانندگی میکردیم، به شدت نگران احساسات آقای کاویلری بودم. “دوباره به من بگو، جن.” ‘خب. باهاش تماس گرفتم و اون گفت: باشه.” “اما منظورش از “باشه” چی بود؟” “می‌خوای بگی مردی که از دانشکده حقوق هاروارد قبول شده معنی «باشه» رو نمی‌دونه؟” “این کلمه‌ای نیست که وکلا زیاد ازش استفاده کنن، جن. فقط دوباره بگو. لطفاً.’ “اون می‌دونه که تو فقیری و براش مهم نیست. نگران نباش، الیور.” جنی در خیابان همیلتون زندگی می‌کرد. ردیفی طولانی از خانه‌های چوبی بود که بچه‌ها جلوشون بازی می‌کردن و تمام خانواده‌ها روی پله‌های جلوی‌ خونه نشسته بودن. وقتی MG رو بیرون پلاک 189A خیابان همیلتون پارک کردم، احساس غریبه‌ای در سرزمینی عجایب رو داشتم. دست‌های آقای کاویلری گرم و قوی بودن. “چطورید آقا؟” گفتم. گفت: “من فیل هستم.” «فیل، آقا.» لحظه‌ی ترسناکی بود. بعد آقای کاویلری رو کرد به دخترش. یکباره در آغوش هم بودن و می‌خندیدن و گریه می‌کردن و هم رو می‌بوسیدن. احساس می‌کردم غریبه‌ام. مدتی نیاز نبود زیاد صحبت کنم. وقتی بچه بودم خانواده‌ام بهم گفته بودن: «با دهن پر صحبت نکن.» فیل و دخترش تمام بعدازظهر دهنم رو پر نگه داشتن. نمی‌دونم چند تا کیک ایتالیایی خوردم. هر دو کاویلری خیلی راضی بودن. فیل در نهایت گفت: “اون خوبه.” دخترش گفت: «بهت گفته بودم خوبه.» “خب، من باید خودم می‌دیدم. حالا دیدمش. الیور -“ ‘بله آقا؟” “فیل صدام کن. خوبی.” فیل بعدتر سعی کرد یک مکالمه‌ی جدی با من داشته باشه. فکر می‌کرد می‌تونه الیور بارت سوم و اولیور بارت چهارم رو دوباره پیش هم بیاره. گفت: «اجازه بده تلفنی باهاش صحبت کنم. عشق پدری چیز بسیار خاصی هست.’ گفتم: «در خانواده من زیاد از این وجود نداره.» شروع کرد: “پدرت به زودی متوجه خواهد شد. وقتی زمان رفتن به کلیسا بشه -“ جنی به آرامی گفت: “فیل، ما نمی‌خوایم در کلیسا ازدواج کنیم.” تعجب کرد، و بعد ناراحت شد. اما شجاعانه صحبت کرد.

“بچه‌ها، عروسی شماست. شما انتخاب کنید. از نظر من مشکلی نیست.” ملاقات بعدی من با رئیس دانشکده حقوق هاروارد بود. مؤدبانه گفتم: «من برای سال آینده به بورسیه تحصیلی نیاز دارم، قربان. ‘بورسیه تحصیلی؟ نمی‌فهمم. پدرت-‘ «پدرم ربطی به این موضوع نداره، قربان. ما با هم اختلاف داشتیم و اون دیگه از من حمایت نمی‌کنه.» رئیس عینکش رو درآورد و دوباره به چشم زد. ادامه دادم: «به همین دلیل برای دیدن شما اومدم، قربان. من ماه آینده ازدواج میکنم. هر دو تابستان می‌ریم سر کار. بعد جنی با تدریس از ما حمایت خواهد کرد. اما درآمد تدریسش برای فرستادن من به دانشکده حقوق کافی نیست. آقا من به بورسیه نیاز دارم. پولی در بانک ندارم.» “آقای بارت، بورسیه‌های تحصیلی ما برای افراد فقیر هستن. و برای درخواست بورسیه خیلی دیر شده. من نمی‌خوام وارد اختلاف خانوادگی بشم، اما فکر می‌کنم باید بری و دوباره با پدرت صحبت کنی.» “اوه نه!” با عصبانیت گفتم. “من برنمی‌گردم، تکرار می‌کنم، بر نمی‌گردم تا از پدرم پول بخوام!” وقتی جنی در اون تابستان از دانشگاه فارغ التحصیل شد، همه‌ی اقوامش از کرانستون برای تماشا اومدن. ما از برنامه‌ی ازدواجمون به اونها نگفتیم چون یک عروسی آرام می‌خواستیم و نمی‌خواستیم احساسات اونها رو جریحه‌دار کنیم. من روز بعد از هاروارد فارغ التحصیل شدم. الیور سوم در سالن دانشگاه بود؟ نمی‌دونم. میان جمعیت دنبال صورت سنگی پیر نگشتم. بلیط‌های پدر و مادرم رو به جنی و فیل دادم، اما پدرم به عنوان یک پیر قدیمی دانشگاه هاروارد، می‌توانست با کلاس 26 بشینه. اما چرا باید می‌خواست؟ یعنی اون روز بانک‌ها باز نبودن؟

عروسی یکشنبه بعد بود. خیلی ساکت و خیلی زیبا بود. البته فیل و دوستم ری استراتن اونجا بودن. من و جنی از عشقمون به هم حرف زدیم و قول دادیم تا زمان مرگ با هم بمونیم. ری حلقه رو به من داد و به زودی الیور بارت چهارم و جنیفر کاویلری زن و شوهر شدن. فقط ما چهار نفر بعد از اون یک مهمانی کوچک داشتیم. بعد ری و فیل رفتن خونه و من و جنی با هم تنها بودیم. “جنی، ما واقعاً ازدواج کردیم!” ‘بله. حالا می‌تونم هر چقدر که دوست دارم با تو بد باشم!”

متن انگلیسی فصل

4

Two different kinds of father

‘Jenny he isn’t going to be President of the USA, after all!’

We were driving back to Harvard.

‘You still weren’t very nice to him about it, Oliver.’

‘I said “Well done”!’

‘Ha! Oliver, why are you so unkind to your father? You hurt him all the time.’

‘It’s impossible to hurt Oliver Barrett the Third.’

‘No, it isn’t - if you marry Jennifer Cavilled . . . Oliver, I know you love me. But in a strange way you want me because I’m not a suitable woman for a Barrett to marry.

You are rebelling against your father.’

My father said the same thing a few days later when we had lunch together at the Harvard Club in Boston.

‘Son, you’re in too much of a hurry. The young lady herself is fine. The problem is you. You are rebelling, and you know it.’

‘Father, what worries you most about her? That she’s Italian? Or that she’s poor?’

‘What do you like most about her?’

‘I’m leaving.’

‘Stay and talk like a man.’ I stayed. Old Stonyface liked that. He’s won again, I thought angrily.

‘Wait a while, son,’ Oliver Barrett the Third continued.

‘That’s all I ask. Finish law school.’

‘Why do I have to wait?’ I was rebelling now.

‘Oliver, you are stilJ under twenty-one. In the eyes of the law you are not yet an adult.’

‘Stop talking like a lawyer, dammit!’

‘If you marry her now, you will get nothing from me.’

‘Father, you’ve got nothing that I want.’

I walked out of his club and out of his life.

After that, I was not looking forward to meeting Jenny’s father. She was his only child and her mother was dead. She meant a lot to him . . . I could see a lot of problems there.

And I was penniless. How is Mr Cavilleri going to feel, I thought, when he hears that young Barrett can’t support his daughter? Worse, she will have to work as a teacher to support him while he is at law school!

As we drove down to Cranston on that Sunday in May, I worried a lot about Mr Cavilleri’s feelings.

‘Tell me again, Jen.’

‘OK. I telephoned him, and he said OK.’

‘But what does he mean by “OK”?’

‘Are you trying to tell me that Harvard Law School has accepted a man who doesn’t know the meaning of “OK”?’

‘It isn’t a word that lawyers use much, Jen. Just tell me again. Please.’

‘He knows you’re poor, and he doesn’t mind. Stop worrying, Oliver.’

Jenny lived on Hamilton Street. It was a long line of wooden houses with children playing in front of them, and whole families sitting on their front steps. I felt like a stranger in a strange land as I parked the MG outside 189A Hamilton Street. Mr Cavilleri’s handshake was warm and strong.

‘How do you do, sir?’ I said.

‘I’m Phil,’ he said.

‘Phil, sir.’ It was a frightening moment. Then Mr Cavilleri turned to his daughter. Suddenly they were in each other’s arms, laughing and crying and kissing. I felt like a stranger.

For some time I did not have to speak much. ‘Don’t speak with your mouth full,’ my family had told me when I was a child. Phil and his daughter kept my mouth full all afternoon. I don’t know how many Italian cakes I ate. Both Cavilleris were very pleased.

‘He’s OK,’ said Phil at last.

‘I told you he was OK,’ said his daughter.

‘Well, I had to see for myself. Now I’ve seen him. Oliver—’

‘Yes, sir?’

‘Call me Phil. You’re OK.’

Later Phil tried to have a serious talk with me. He thought he could bring Oliver Barrett the Third and Oliver Barrett the Fourth together again.

‘Let me speak to him on the telephone,’ he said. ‘A father’s love is a very special thing . . . ‘

‘There isn’t much of it in my family,’ I said.

‘Your father will soon realize,’ he began. ‘When it’s time to go to the church—’

‘Phil,’ said Jenny gently, ‘we don’t want to be married in church.’

He looked surprised, then unhappy. But he spoke bravely.

‘It’s your wedding, children. You choose. It’s OK by me.’

My next meeting was with the Head of Harvard Law School.

‘I’ll need a scholarship for next year, sir,’ I said politely.

‘A scholarship? I don’t understand. Your father—’

‘My father has nothing to do with it, sir. We’ve had a disagreement, and he isn’t supporting me any more.’ The Head took off his glasses, then put them on again. I continued, ‘That’s why I’ve come here to see you, sir. I’m getting married next month. We’re both going to work during the summer. Then Jenny will support us by teaching.

But her teaching won’t pay enough to send me to law school.

Sir, I need a scholarship. I have no money in the bank.’

‘Mr Barrett, our scholarships are for poor people. And it’s too late to ask for one. I do not wish to enter into a family disagreement, but I think you should go and talk to your father again.’

‘Oh no!’ I said angrily. ‘I am not, repeat not, going back to my father to ask for money!’

When Jenny graduated from university that summer, all her relations came from Cranston to watch. We didn’t tell them about our marriage plans because we wanted a quiet wedding, and didn’t want to hurt their feelings. I graduated from Harvard the next day. Was Oliver the Third there in the university hall? I don’t know. I didn’t look for Old Stonyface in the crowd. I gave my parents’ tickets to Jenny and Phil, but as an old Harvard man my father could sit with the Class of ‘26. But why should he want to? I mean, weren’t the banks open that day?

The wedding was on the next Sunday. It was very quiet and very beautiful. Phil was there, of course, and my friend Ray Stratton. Jenny and I spoke about our love for each other and promised to stay together until death. Ray gave me the ring and soon Oliver Barrett the Fourth and Jennifer Cavilleri were man and wife.

We had a small party afterwards, just the four of us. Then Ray and Phil went home and Jenny and I were alone together.

‘Jenny, we’re really married!’

‘Yes. Now I can be as terrible to you as I like!’

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.