فراموش کن تا به خاطر بیاوری

مجموعه کتاب های متوسط ، کتاب 30 : فراموش کن تا به خاطر بیاوری

درباره‌ی این کتاب:

Despite Jan and Kate were sisters, they had never been too close to each other. From childhood their father has been given all the love and attention to Kate. And, as a result Kate has got a proper education at Oxford which helped her to escape Lewisham for Marlow where she became a successful lawyer. Kate also had a happy marriage with an investor who gave her two beautiful kids. They lived peacefully in a big, fashionable house with a servant. Meanwhile, Jan had to go work at once after school so she had little education and no skills. Her marriage was a disaster which has left her with an uncontrollable daughter. One of the worst things was that she stuck in Lewisham. When Jan and Kates' father died, his wife started to lose her memory. Gradually she became so helpless that could not be left alone for a minute. Therefore, Jan, as the only daughter who lived near enough to her mother, had soon become responsible for her. But Jan had to work and has constantly stood the crazy things that her mother had done. Jan tried to get help from sister, but it seemed that Kate was too busy and too selfish to share the responsibility of caring for their mother.

این شامل 19 زیر است:

مادر جان و کیت دچار فراموشی شده و هر روز داره بدتر میشه و جان دیگه نمی‌تونه از عهده‌اش بربیاد.

کیت احساس می‌کنه با اینکه در زندگیش همه چیز داره ولی ناراحت و ناراضیه.

کیت موافقت میکنه مادرش رو برای یک هفته پیش خودشون نگه داره.

هیو موافقت میکنه وقتی در سفر هست مادر کیت خونه‌ی اونها بمونه.

کیت مادرش رو میبره خونه‌ی خودش و خدمتکارش ازش مراقبت میکنه.

کیت میگه نمیتونه مادرش رو نگه داره و اون رو برمیگردونه خونه خودش.

جان از دخترش میخواد از مادرش مراقبت کنه تا اون بتونه کار کنه ولی سیندی قبول نمیکنه.

جان تصمیم میگیره مادرش رو بکشه، اما سیندی میگه من ازش مراقبت میکنم.

کیت متوجه میشه در زندگیش با هیو مشکلاتی وجود داره.

سارا خاطرات گذشته‌اش رو به خوبی به یاد میاره.

هیو پیشنهاد میده در ازای پرداخت هزینه پرستار خونه‌ی مادر کیت رو بگیرن.

سیندی میخواد مادربزرگش رو در روز تولدش ببره گردش.

سارا و سیندی در برایتون اوقات خوشی سپری میکنن.

کیت پیشنهادش رو به جان میگه و جان کیت رو از خونه بیرون میکنه.

سیندی و سارا به خونه برمیگردن.

هیو به کیت میگه عاشق ملپا شده و کیت میگه باید طلاق بگیرن.

سارا میمیره و خونه‌اش به کیت میرسه.

کیت به خونه‌ی مادرش نقل مکان میکنه.

اوضاع زندگی سیدنی و جان بهتر میشه.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.