سرفصل های مهم
از آل به میلدرد
توضیح مختصر
مارلو میفهمه که زن بیل چس در گذشته اسم دیگهای داشته.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل سوم
از آل به میلدرد
در هتلی در پوما پوینت شام خوردم. وقتی تموم شد، یه دختر اومد سر میزنم. نمیشناختمش.
اون بهم لبخند زد. پرسید: “آقای مارلو، میتونم یه دقیقه کنارتون بشینم؟”
من سیگارم رو بیرون آوردم. گفتم: “تو دهکده کوچیک حرف زود پخش میشه. میخوای درباره چی حرف بزنی؟”
اون دوباره لبخند زد. “درباره بیل چس. فکر میکنید اون موریل رو به قتل رسونده؟”
“نمیدونم. شاید. ولی به بیل یا موریل چس علاقهای ندارم.”
“علاقهای ندارید” دختر سیگارش رو خاموش کرد. “پس گوش بدید. تقریباً شش هفته قبل یه پلیس لسآنجلسی، به اسم دِسوتو، اینجا بود. یه مرد گنده با چهره مربع شکل. گفت میخواد یه زن به اسم میلدرد هاویلند رو پیدا کنه. اون عکسی همراهش داشت. ما فکر کردیم عکس موریل چسه. موهاش قهوهای مایل به قرمز بود. ولی هر زنی میتونه به آسونی رنگ موهاش رو تغییر بده. هیچکس اینجا از این دِسوتو خوشش نمیاومد، بنابراین چیزی بهش نگفتیم. شما در این مورد چه فکری میکنید؟”
من یه سیگار دیگه روشن کردم. “ولی من میلدرد هاویلند رو نمیشناسم و اسم موریل چس تا امروز به گوشم نخورده بود.”
اون به آرومی گفت: “بیل چس مرد بدی نیست. ما دوستش داریم و فکر نمیکنیم اون قاتل باشه.”
وقتی رفت یه تلفن پیدا کردم و با دراس کینگزلی تماس گرفتم. جوابهایی که به سوالهام داد هیچ کمکی بهم نکرد. نه، اون موریل چس رو زیاد نمیشناخت. بله، زنش با موریل صمیمی بود. نه، اون زنی به اسم میلدرد هاویلند رو نمیشناخت.
وقتی به خونه ویل چس در کنار دریاچه برگشتم، هوا تاریک بود. من به آرومی از پنجره پشتی رفتم داخل و اطراف خونه رو با دقت نگاه کردم. چرا زن بیل چس توجهم رو جلب کرده بود؟ نمیدونستم، ولی اون خانم کینگزلی رو میشناخت و تو همون مکان زندگی میکرد و در یه روز از اونجا رفته بود. شاید این موضوع مهم بود و شاید هم نبود.
در آشپزخانه تمام کابینتها و قوطیهای غذا رو گشتم. و داخل قوطی شکر یک ساعت کوچولوی خیلی خوشگل توی چند تا کاغذ پیدا کردم. پشت ساعت چند کلمه نوشته بود: از آل به میلدرد. با عشق.
از آل به میلدرد. از آل یه نفر به میلدرد هاویلند. میلدرد هاویلند، موریل چس بود. موریل چس مرده بود- دو هفته بعد از اینکه یه پلیس به اسم دسوتو با عکسش به پوما پوینت میاد. من اونجا ایستادم و به این موضوع فکر کردم. خانم کینگزلی در این داستان جایی نداشت.
به پوما پوینت برگشتم و به دفتر جیم پاتون رفتم. ساعت کوچیک رو گذاشتم روی میزش.
گفتم: “اطراف خونه بیل چس گشتم و این رو داخل قوطی شکر پیدا کردم.”
پاتون با ناراحتی به من نگاه کرد. “میخوای منو تو دردسر بندازی، پسر جون؟ من خونه رو گشتم و هیچی پیدا نکردم. ولی چشمای تو جوونتر از چشمهای منه.” اون با دقت به ساعت کوچیک نگاه کرد. از من پرسید: “دربارش چه فکری میکنی؟”
“فکر نمیکنم بیل چس زنش رو به قتل رسونده باشه. فکر نمیکنم او میدونسته زنش اسم دیگهای داره. ولی یک نفر از گذشتهاش دنبالش میگشته و پیداش کرده. با یک اسم جدید و شوهر جدید. اون از این موضوع خوشش نیومده و بنابراین اون رو به قتل رسونده.”
جیم پاتون به این موضوع فکر کرد. به آرومی گفت: “همم! خوشم اومد. داستان خوب شروع میشه ولی چطور تموم میشه؟”
گفتم: “فردا ازم بپرس.”
جیم پاتون خندید. شما کاراگاههای شهر نسبت به ما مردم کند کوهستان خیلی سرعت عمل دارید. شب بخیر، پسرم.”
اون شب، حول و حوش ساعت ۱۱ به سان برناردینو رانندگی کردم و هتل پرسکوت رو پیدا کردم. پسری که توی گاراژ بود، وقتی کمی از دلارهای من رو با دستای کثیفش گرفت، از حرف زدن با من خوشحال بود. اون به عکس کریستال کینگزلی و کریس لاوری نگاه کرد.
اون گفت: “بله، مرد رو به خاطر میارم. اون اومد کنار میز هتل پیش زن. ولی این عکس خوبی از یه زن نیست. یه زن با اسم خانم کینگزلی عصر روز دوازدهم ژوئن، ماشینش رو گذاشت اینجا و با یه تاکسی همراه مرد به ایستگاه رفت. اون یه لباس سیاه و سفید و کلاهی سیاه و سفید به تن داشت و کوچولو و زیبا بود، با موهای بلند زرد. شاید اون زن توی عکس باشه، ولی نمیدونم.”
ازش تشکر کردم و دو دلار دیگه بابت خوششانسی بهش دادم.
سن برناردینو خیلی گرم بود، بنابراین برگشتم داخل ماشینم و به سمت هالیوود و خونه رانندگی کردم. یک ربع به سه صبح به خونه رسیدم. دوش گرفتم، به رختخواب رفتم و خوب خوابیدم.
متن انگلیسی فصل
Chapter three
Al to Mildred
I had dinner at the hotel in Puma Point. When I finished, a girl came up to my table. I didn’t know her.
She smiled at me. ‘Can I sit with you for a minute, Mr Marlowe,’ she asked.
I got out my cigarettes. ‘Word gets round fast in small villages,’ I said. ‘What do you want to talk about?’
She smiled again. ‘About Bill Chess. Do you think he murdered Muriel?’
‘I don’t know. Perhaps. But I’m not interested in Bill or Muriel Chess.’
‘No,’ The girl put out her cigarette. ‘Listen to this, then. There was a Los Angeles policeman - De Soto - up here about six weeks ago. Big man with a square face. Said he wanted to find a woman with the name Mildred Haviland. He had a photograph with him. We thought the photo was Muriel Chess. OK, the hair was red-brown, but a woman can easily change the colour of her hair. Nobody here liked this De Soto, so we didn’t tell him anything. What do you think about that?’
I lit another cigarette. ‘But I don’t know a Mildred Haviland. And I never heard of Muriel Chess before today.’
‘Bill Chess isn’t a bad man,’ she said quietly. ‘We like him, and we don’t think he’s a murderer.’
When she left, I found a telephone and called Derace Kingsley. His answers to my questions didn’t help. No, he didn’t know Muriel Chess very well. Yes, his wife was friendly with Muriel. No, he didn’t know a woman called Mildred Haviland.
It was dark when I got back to Bill Chess’s house by Little Fawn Lake. I went in quietly through a back window, and looked round the house very carefully. Why was I interested in Bill Chess’s wife? I didn’t know, but she knew Mrs Kingsley, she lived in the same place, and she ‘went away’ on the same day. Perhaps that was important, and perhaps it wasn’t.
In the kitchen I looked in all the cupboards and through the tins of food. And in the tin of sugar I found a small, very pretty watch inside some paper. On the back of the watch there were some words: Al to Mildred. With all my love.
Al to Mildred. Al somebody to Mildred Haviland. Mildred Haviland was Muriel Chess. Muriel Chess was dead - two weeks after a policeman called De Soto came to Puma Point with her photograph. I stood there and thought about it. Mrs Kingsley didn’t come in to this story.
I drove back down to Puma Point and went in to Jim Patton’s office. I put the little watch on his desk.
‘I looked round Bill Chess’s house,’ I said, ‘and I found this in a tin of sugar.’
Jim Patton looked at me sadly. ‘Are you going to give me trouble, son? I looked round the house and didn’t find anything. But your eyes are younger than mine.’ He looked carefully at the little watch. ‘So what do you think about this,’ he asked me.
‘I don’t think Bill Chess murdered his wife. I don’t think he knew she had another name. But somebody from her past looked for her and found her. With a new name and a new husband. He didn’t like that, and so he murdered her.’
Jim Patton thought about it. ‘Mmm,’ he said slowly. ‘I like it. The story begins well, but how does it finish?’
‘Ask me tomorrow,’ I said.
Jim Patton laughed. ‘You city detectives are too fast for us slow mountain people. Goodnight, son.’
At about eleven that night I drove into San Bernardino and found the Prescott Hotel. The garage boy was happy to talk to me - when he had some of my dollars in his dirty hand. He looked at the photo of Crystal Kingsley and Chris Lavery.
‘Yeah, I remember the man,’ he said. ‘He came up to the woman at the hotel desk. But this photo’s not very good of the woman. A woman with the name Mrs Kingsley left her car here on the evening of June the 12th, and took a taxi to the station that night, with the man. She wore a black-and-white dress, with a black-and-white hat, and she was small and pretty with long yellow hair. Perhaps she was the woman in this photo, but I don’t know.’
I thanked him and gave him two more dollars for luck.
It was too hot in San Bernardino, so I got back in my car and drove home to Hollywood. I got in at a quarter to three in the morning. I had a bath, went to bed and slept well.