سرفصل های مهم
سورپرایز امجي
توضیح مختصر
امجي به پيتر ميگه كه عاشقشه ولي پيتر نميتونه باهاش باشه …
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل نهم
سورپرایز امجي
هري خیلی ناراحت و تنها بود. خاله مي، امجی و پیتر اونجا بودن. همه سیاه پوشیده بودن.
پیتر گفت: “خیلی متاسفم، هری. میدونم که بدون پدر بودن خیلی سخته.”
هری گفت: “تقصیر مرد عنکبوتی بود. پدرم مرده و مرد عنکبوتی باید تقاصش رو پس بده.”
هری با ناراحتی به پیتر نگاه کرد. “حالا تو تنها عضو خانوادهای هستی که دارم.”
کمی بعد، امجی و پیتر زیر چند تا درخت با هم حرف زدن.
امجی گفت: “پیتر، من تقریباً زیر اون پل مردم. ولی به يه نفر فکر میکردم. و اون مرد عنکبوتی نبود …. تو بودی، پیتر.”
پیتر لبخند زد. “واقعا؟”
“موضوع اینه که، من تو رو دوست دارم، پیتر. خیلی دوست دارم.” او بازوهاش رو دور پيتر انداخت و همديگه رو بوسيدن.
عشق پیتر به امجی خیلی قوی بود. ولی برای پیتر آسون نبود. اون ازش دور شد.
اون گفت: “چیزهایي وجود داره که نمیتونم بهت بگم. ولی هر وقت احتیاج داشته باشی، كنارتم، امجی. من همیشه دوستت میمونم.”
چشمهای امجی از تعجب باز موند. “فقط دوستت؟”
پیتر جواب داد: “این تمام چیزی که میتونم انجام بدم.” و دور شد و رفت.
متن انگلیسی فصل
Chapter nine
MJ’s surprise
Harry was very sad and alone. Aunt May, MJ and Peter were there. Everyone was in black.
‘I’m so sorry, Harry,’ said Peter. ‘It’s difficult without a father; I know.’
‘It was Spider-Man,’ said Harry. ‘My father is dead - and Spider-Man must pay.’
Harry looked at Peter sadly. ‘You’re the only family I have now.’
A little later, MJ and Peter talked together under some trees.
‘Peter,’ said MJ, ‘I almost died on that bridge. But I thought about someone. And it wasn’t Spider-Man… It was you, Peter.’
Peter smiled. ‘Really?’
‘The thing is, I love you, Peter. I love you so much.’ She put her arms around him and they kissed.
Peter’s love for MJ was strong. But it wasn’t easy for Peter. He pulled away from her.
‘There are things I can’t tell you,’ he said. ‘But I’m always going to be there for you, MJ. I will always be your friend.’
MJ’s eyes opened in surprise. ‘Only your friend?’
‘That’s all I have,’ answered Peter. And he walked away.