دوست پیدا کردن

مجموعه: کتاب های پیشرفته / کتاب: جین ایر / فصل 4

کتاب های پیشرفته

14 کتاب | 237 فصل

دوست پیدا کردن

توضیح مختصر

جین ایر با دختری به نام هلن دوست می شود که به او آرامش و بخشش را یاد می دهد.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل چهار

دوست پیدا کردن

صبح روز بعد مثل قبل در تاریکی بلند شدیم ، اما آب یخ زده بود ، بنابراین نمی توانستیم دست وصورتمون را بشوییم. در همه اتاق ها هوا سرد بود این بار فرنی سوخته نبود ، اما من هنوز احساس گرسنگی می کردم چون مقدارش خیلی کم بود.

من در کلاس آخر باقی ماندم ، اما متوجه شدم دختری که با او صحبت کرده بودم در کلاس دیگری است. به نظر می رسید نام خانوادگی او برنز باشد. معلمان در این مدرسه دختران را با نام خانوادگی خود صدا می زدند. کلاس او درس تاریخ داشتند و معلم او ، دوشیزه اسکچرد ، دائماً از دست او عصبانی می شد.

‘برنز ، نمی توانی سرت را بالا نگه داری!’

” برنز ، اینطوری نایست!”

سوالات تاریخ که توسط دوشیزه اسكچرد پرسیده می شدبسیار دشوار به نظر می رسید ، اما برنز همه پاسخ ها را می دانست. من مدام انتظار داشتم که معلم از او تعریف کند ، اما در عوض او ناگهان فریاد زد: ‘تو دختر کثیف! امروز صبح دستهای خود را شسته ای! ‘

من تعجب كردم كه برنز توضيح نداد كه هيچ كدام از ما نتوانستیم صورت يا دستان خود را بشويم چون آب منجمد شده بود. دوشیزه اسكچرد دستور داد. برنز از اتاق خارج شد و با یک چوب برگشت. معلم آن را گرفت و چندین بار با آن به برنز زد. دختر گریه نکرد یا حالت چهره او تغییر نکرد.

“دختر شرور!”.دوشیزه اسکچرد گفت

“هیچ چیز عادتهای کثیف تو را تغییر نخواهد داد!”

بعداً همان روز ، در طول ساعت بازی ، من برنز را تنها در کنار آتش پیدا کردم و همان کتاب قبلی را می خواند ، و شروع به صحبت با او کردم.

“بقیه نام تو چیست؟” من پرسیدم.

او پاسخ داد: “هلن”.

“آیا می خواهی لاودود را ترک کنی؟”

“نه ، چرا باید ترک کنم؟ من به مدرسه اینجا فرستاده شدم ، بنابراین باید تا آنجا که می توانم یاد بگیرم. ‘

“اما دوشیزه اسکچرد نسبت به شما بسیار بی رحم است!” من ترکیدم

‘بی رحم؟ اصلا. او سختگیر است و اشتباهات من را می بیند.

گریه کردم: “اگر من جای تو بودم ، از او متنفر می شدم”. “اگر او با چوب به من ضربه می زد ، من آن را می گرفتم و جلوی چشمش می شکستم.”

هلن آهسته جواب داد: “فکر نمی کنم این کار را بکنی.” “و اگر این کار را می کردید ، آقای بروکلوهست شما را از مدرسه بیرون می کرد و خویشاوندانت ناراحت می شدند. به هر حال ، کتاب مقدس به ما می گوید که خوب عمل کنید ، حتی اگر افراد دیگری به ما آسیب برسانند. بعضی اوقات شما باید برخی از چیزهای سخت زندگی را تحمل کنید. ‘

من نمی توانستم ایده های او را درک کنم ، اما احساس می کردم که ممکن است حق با او باشد. با تعجب نگاهش کردم.

‘شما می گویی عیب داری ، هلن. آنها چه هستند؟ به نظر من خیلی خوب به نظر می آیی.

او پاسخ داد: “اشتباه می کنی”

“من نامرتب و بی دقت هستم و قوانین را فراموش می کنم. وقتی باید تکالیفم را انجام دهم کتاب می خوانم. می بینی ، دوشیزه اسکچرد درست است که مرا سرزنش می کند.

“آیا دوشیزه تمپل به همان سختگیری است؟” من پرسیدم.

لبخندی نرم از روی صورت جدی هلن عبور کرد.

دوشیزه تمپل سرشار از خوبی است. او به آرامی از اشتباهات من می گوید ، و اگر خوب کار کنم از من تعریف می کند. اما حتی با کمک او من به درستی در کلاس تمرکز نمی کنم ، فقط وقت خواب را می بینم و بعد نمی توانم به سوالات معلم پاسخ دهم.

“اما امروز در تاریخ شما همه پاسخ ها را می دانید!” گفتم.

او پاسخ داد: “من اتفاقا” اخیرا” به آن علاقه مند شده ام ، همین.”

“من انتظار دارم که شما همیشه به درس دوشیزه تمپل علاقه مند باشید ، زیرا او را دوست دارید و او با شما خوب است. من همینطورم

من عاشق کسانی هستم که مرا دوست دارند و از کسانی که مرا ناعادلانه مجازات می کنند متنفرم. ‘

هلن گفت:”شما باید كتاب مقدس را بخوانید و آنچه مسیح می گوید را انجام دهید - افرادی كه به خدا ایمان دارند باید دشمنان خود را دوست داشته باشند.”

گریه کردم: “پس من باید خانم رید و پسرش جان را دوست داشته باشم ، که این غیر ممکن است.”

هلن از من خواست منظورم را توضیح دهم و با دقت به داستان طولانی آنچه در گیت شید از آن رنج برده بودم گوش داد.

در پایان با بی حوصلگی پرسیدم: “خوب ، خانم رید زن بدی نیست؟ با من موافق نیستی؟ ‘

“درست است که او با شما بی لطف بوده است ، زیرا او عیب های تو را دوست ندارد، همانطور که دوشیزه اسکچرد عیب های مرا دوست ندارد. اما ببین چطور به تلخی تو هر کلام دردناکش را به یادمی آوری! آیا اگر سعی کنی سرزنش کردنش را فراموش کنی ، خوشحالتر نخواهی شد؟ زندگی برای ادامه دادن به متنفر بودن از هر کسی برای مدت طولانی بسیار کوتاه است. همه ما خطا هایی داریم ، اما زمان مرگ ما به زودی فرا می رسد ، وقتی شرارت با بدن ما از بین می رود و فقط پرتو پاک روح باقی می ماند. به همین دلیل من هرگز به انتقام فکر نمی کنم ، هرگز زندگی را ناعادلانه نمی دانم. من در آرامش زندگی می کنم و منتظر پایان هستم. ‘

لحظه ای هر دو ساکت ماندیم. سپس یکی از دختران بزرگ آمد و تماس گرفت ، “هلن برنز! برو کار خود را کنار بگذار و بلافاصله کشوی خود را مرتب کن ، وگرنه من به دوشیزه اسکچرد می گویم! “

هلن آهی کشید ، و برخاسته ، بی صدا اطاعت کرد.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FOUR

Making a friend

The next morning we got up in the dark as before, but the water was frozen, so we could not wash. It was freezing cold in all the rooms. This time the porridge was not burnt, but I still felt hungry, as the quantity was so small.

I stayed in the bottom class, but noticed the girl that I had been talking to was in another class. Her surname seemed to be Burns.

Teachers called girls by their surnames in this school. Her class were studying history, and her teacher, Miss Scatcherd, appeared constantly annoyed by her.

‘Burns, hold your head up, can’t you!’

‘Burns, don’t stand like that!’

The history questions asked by Miss Scatcherd sounded very difficult, but Burns knew all the answers.

I kept expecting the teacher to praise her, but instead she suddenly cried out: ‘You dirty girl! You haven’t washed your hands this morning!’

I was surprised that Burns did not explain that none of us could wash our faces or hands because the water had been frozen.

Miss Scatcherd gave an order. Burns left the room and returned, carrying a stick. The teacher took it and hit Burns several times with it. The girl did not cry or change her expression.

‘Wicked girl!’ said Miss Scatcherd. ‘Nothing will change your dirty habits!’

Later that day, during the play-hour, I found Burns alone by the fireside, reading the same book as before, and I started talking to her.

‘What is the rest of your name?’ I asked.

‘Helen,’ she replied.

‘Do you want to leave Lowood?’

‘No, why should I? I was sent to school here, so I must learn as much as I can.’

‘But Miss Scatcherd is so cruel to you!’ I burst out.

‘Cruel? Not at all. She is strict and she sees my faults.’

‘If I were you, I’d hate her,’ I cried. ‘If she hit me with a stick, I’d seize it and break it under her nose.’

‘I don’t think you would,’ answered Helen quietly. ‘And if you did, Mr Brocklehurst would send you away from school, and your relations would be upset. Anyway, the Bible tells us to do good, even if other people hurt us. Sometimes you have to put up with some hard things in life.’

I could not understand her ideas, but I had a feeling she might be right. I looked at her in wonder.

‘You say you have faults, Helen. What are they? To me you seem very good.’

‘You are wrong,’ she answered. ‘I’m untidy and careless and I forget the rules. I read when I should be doing my homework. You see, Miss Scatcherd is right to scold me.’

‘Is Miss Temple as strict as that?’ I asked.

A soft smile passed over Helen’s normally serious face.

‘Miss Temple is full of goodness. She gently tells me of my mistakes, and praises me if I do well.

But even with her help I don’t concentrate properly in class, I just dream away the time, and then I can’t answer the teacher’s questions.’

‘But today in history you knew all the answers!’ I said.

‘I just happened to be interested, that’s all,’ she replied.

‘I expect you are always interested in Miss Temple’s lessons, because you like her and she is good to you. I’m like that. I love those who love me, and I hate those who punish me unfairly.’

‘You should read the Bible and do what Christ says - people who believe in God should love their enemies,’ said Helen.

‘Then I should love Mrs. Reed and her son John, which is impossible,’ I cried.

Helen asked me to explain what I meant, and listened carefully to the long story of what I had suffered at Gateshead.

‘Well,’ I asked impatiently at the end, ‘isn’t Mrs. Reed a bad woman? Don’t you agree with me?’

‘It’s true she has been unkind to you, because she dislikes your faults, as Miss Scatcherd dislikes mine. But look how bitterly you remember every angry word! Wouldn’t you be happier if you tried to forget her scolding?

Life is too short to continue hating anyone for a long time. We all have faults, but the time will come soon when we die, when our wickedness will pass away with our bodies, leaving only the pure flame of the spirit.

That’s why I never think of revenge, I never consider life unfair. I live in calm, looking forward to the end.’

For a moment we both stayed silent. Then one of the big girls came up, calling, ‘Helen Burns! Go and put away your work and tidy your drawer immediately, or I’ll tell Miss Scatcherd!’

Helen sighed, and, getting up, silently obeyed.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.