گذشته آقای روچستر

مجموعه: کتاب های پیشرفته / کتاب: جین ایر / فصل 9

کتاب های پیشرفته

14 کتاب | 237 فصل

گذشته آقای روچستر

توضیح مختصر

یک رابطه عاطفی بین آقای روچستر و جین شکل میگیرد.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل نهم

گذشته آقای روچستر

به زودی متوجه منظور آقای روچستر از اینکه گفت اشتباه کرده است شدم. یک روز بعد از ظهر ، هنگام قدم زدن در باغ های تورنفیلد ، او داستان عشق خود را در پاریس با یک رقصنده فرانسوی، سلین ، برای من تعریف کرد.

“بله ، دوشیزه ایر ، من آن زمان جوان و احمق بودم. من آنقدر عاشق او بودم که خانه ای اجاره کردم و خدمتکارانی برای او استخدام کردم. من به او کالسکه و جواهرات دادم ، در واقع ثروت خود را به پای او ریختم ، درست مثل هر احمق عاشقی. یک روز عصر به دیدار او رفتم اما متوجه شدم او بیرون است ، بنابراین در بالکن او منتظر شدم و یک سیگار کشیدم. شنیدم که کالسکه اش می رسد. وحشت من را تصور کنید که می بیند او با یک مرد به دنبال او بیرون می آید! شما خیلی جوان هستید ، هیچ وقت احساس عشق و حسادت نکرده اید ، دوشیزه ایر؟ شما اکنون در امتداد یک رودخانه آرام شناور هستید ، نمی بینید که آب در پای صخره های بزرگ خروشان است ، اما روزی به نقطه ای از جریان زندگی می رسید که نیروی وحشی امواج ممکن است شما را نابود کند ، جایی که ممکن است آب با فشار و پر سر و صدا شما را غرق کند! من اکنون به اندازه کافی آرام هستم ، آنقدر آرام هستم که دوست داشته باشم اینجا در تورنفیلد زندگی کنم. من آن را دوست دارم زیرا قدیمی است ، خاکستری است و تاریک است ، اما از آن متنفرم - “او آنچه را که می گفت تمام نکرد و با عصبانیت به پنجره های طبقه بالای خانه اش خیره شد. این یک نگاه انزجار ، درد و شرم بود. من نمی توانستم منظور او را بفهمم ، و می خواستم درباره سلین بیشتر بشنوم ، بنابراین او را تشویق کردم که داستان را به پایان برساند.

“چه اتفاقی افتاد که او وارد خانه شد ، آقا؟”

‘آه ، سلین را فراموش کرده بودم! اتفاقاً ، گفتن همه اینها به شما عجیب است ، اما من می دانم که راز من پیش شما میماند و همچنین می دانم که نمی تواند تأثیر بدی روی شما بگذارد - ذهن شما برای این کار بسیار قوی است. بله ، من به مکالمه او با معشوقش ، یک جوان برازنده احمق گوش دادم و می دانستم که دیگر عاشق او نیستم. بنابراین وارد اتاق شدم ، به او گفتم که رابطه ما تمام شده است و معشوق را به دعوت کردم که با من مبارزه کند. روز بعد در حین دعوا به بازوی او شلیک کردم ، فکر کردم این پایان کار است و فرانسه را ترک کردم. اما چند ماه قبل ، سلین یک دختر بچه به نام آدل داشت و او ادعا کرد که آدل فرزند من است. او ممکن است باشد ، گرچه در آن شک دارم. بنابراین ، وقتی چند سال بعد ، سلین آدل را رها کرد و با یک خواننده به ایتالیا فرار کرد ، من به پاریس رفتم و آدل را آوردم تا در انگلیس بزرگ شود. ‘

من احساس غرور می کردم که آقای روچستربرای گفتن داستان زندگی گذشته خود به من اعتماد کرده است. من در مورد شخصیت او بسیار فکر کردم ، و گرچه از ایرادهای او آگاه بودم ، اما حسن و لطف او را نیز نسبت به من دیدم. از این به بعد ، خوشترین لحظاتم با او سپری شد. نمی توانستم یک همراه بهتر را تصور کنم.

یک شب صدای کمی بیدارم کرد. احساس کردم کسی بیرون در اتاق خواب من است. همانطور که عجله کردم تا در را قفل کنم ، صدا زدم ، “چه کسی آنجاست؟” صدایی عجیب و غیرانسانی به گوش رسید ، سپس صدای بستن در را در طبقه بالا شنیدم. “آن گریس پول بود؟” تعجب کردم ، لرزیدم. کنجکاوی من باعث شد در را باز کنم ، و متوجه راهروی پر از دود شدم. دیدم از درب اتاق آقای روچستر که کمی باز بود دود می آمد. ترسهایم را کاملا فراموش کردم و به سرعت به اتاق او هجوم آوردم. او در خواب عمیقی بود در حالیکه با شعله های آتش و دود محاصره شده بود. حتی ملافه هایش نیز آتش گرفته بود.

بیدار شو

بیدار شو

من ناامیدانه فریاد زدم و روی او آب ریختم تا شعله های آتش را خاموش کنم. تا زمانی که آتش تقریباً خاموش شد ، او بیدار شد و دشنام میداد که آنقدر خیس شده است.

“آیا سیل آمده؟” او فریاد زد

من جواب دادم: نه آقا ، اما آتش سوزی شده است.”

“جین ایر ،این کار تو و جادوی تو هست؟”پرسید

“آیا دوباره مرا طلسم کرده ای؟ آیا این بار قصد داشتی مرا غرق کنی؟ ‘

‘لطفاً بلند شوید ، آقا. کسی نقشه کشیده است تا شما را بکشد! ‘ و آنچه را که شنیده بودم و چگونه آتش را خاموش کردم توضیح دادم. او بسیار جدی به نظر می رسید ، و چند ثانیه فکر کرد.

“بروم خانم فیرفکس را بیاورم ، آقا ، یا خدمتکاران را ؟” پرسیدم :

‘نه ، چرا مزاحم آنها شوی؟ فقط یه لحظه اینجا بمون

دارم میرم بالا طبقه بالا

کسی را صدا نکن

زود برمی گردم.’

من سرد و خسته در اتاقش منتظر شدم که به نظر خیلی طولانی آمد. سپس دیدم که نور شمع او از تاریکی نزدیک می شود و او ظاهر شد ، رنگ پریده و افسرده به نظر می رسید.

‘آیا وقتی در اتاق خواب خود را باز کردید چیزی دیدید؟’ نگاه مختصر و تندی به من انداخت و پرسید :

“نه ، آقا ، فقط یک شمع روی زمین است.”

“اما شما یک خنده عجیب و غریب شنیدید ، اینطورگفتید؟”

“بله ، من قبلا آن را شنیده ام. گریس پول اینطور می خندد. ‘

‘خودشه. حتما گریس پول بوده است. شما درست حدس زده اید

من در مورد آنچه بای انجام بشه رسیدگی خواهم کرد. اما در ضمن خوشحالم که شما تنها کسی هستید که همه چیز را در این مورد می دانید. به هیچ کس دیگری چیزی نگویید ، و اکنون ، به اتاق خود برگردید. ‘

گفتم: “شب بخیر ، آقا” ، و به سمت در حرکت کردم. ‘چی! آیا من را ترک می کنی!؟ “

در حالی که متعجب بود پرسید اگر چه اوفقط به من گفته بود برو ، “و خیلی به سردی؟”

“شما گفتید من باید بروم ، آقا.”

اما نه بدون خداحافظی ، نه بدون یک یا دو کلمه مهربان. چرا ، شما جان من را نجات دادید

من از بدهکاری به کسی متنفرم ، اما با تو فرق می کند ، جین. خوشحالم که زندگی ام را مدیون تو هستم. صدای او می لرزید در حالی که هر دو دست مرا در دست خود گرفت. “من وقتی تو را دیدم می دانستم که تو برای من خوب هستی. من وقتی تو را ملاقات کردم آن را در چشمان تو دیدم. حق داشتم لبخند و جادوی صورتت را دوست داشته باشم. ‘ در صداي او انرژي و در چشمانش نور عجيبي وجود داشت.

گفتم: “خوشحالم که اتفاقاً بیدار شدم ، اما الان باید بروم. من سردم است.’ می دانستم که نمی توانم احساساتم را خیلی بیشتر کنترل کنم و برای فکر کردن به زمان احتیاج داشتم. اما او همچنان دستان من را نگه داشت. سپس به فکر راهی برای فرار افتادم.

گفتم:”فکر می کنم صدای خدمتکاران را در حال حرکت می شنوم، آقا .”

او گفت: “خب ، مرا ترک کن ،” و بگذار من بروم . آن شب یا آنچه از آن باقی مانده بود ، نتوانستم بخوابم . ذهنم پر از تصاویر گیج کننده و احساسات آشفته بود.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER NINE

Mr. Rochester’s past

Soon I discovered what Mr. Rochester meant when he said he had done wrong. One afternoon, while walking in the gardens of Thornfield, he told me the story of his love-affair in Paris with a French dancer, Celine.

‘Yes, Miss Eyre, I was young and foolish then. I was so in love with her that I rented a house and hired servants for her. I gave her a carriage and jewels, in fact I threw away a fortune on her, just like any fool in love.

One evening I visited her but found she was out, so I waited on her balcony, smoking a cigar. I heard her carriage arriving. Imagine my horror at seeing her step out followed by a man! You’re so young, you’ve never felt love or jealousy, have you, Miss Eyre?

You are floating along a quiet river now, you don’t see the water boiling at the foot of the great rocks, but one day you’ll come to a point in life’s stream where the wild force of the waves may destroy you, where the noisy rushing water may drown you! I am calm enough now, calm enough to like living here at Thornfield.

I like it because it’s old, and grey, and dark, and yet I hate - ‘ He did not finish what he was saying, staring angrily up at the windows on the top floor of his house. It was a look of disgust, pain and shame. I could not understand what he meant, and wanted to hear more about Celine, so I encouraged him to finish the story.

‘What happened when she entered the house, sir?’

‘Oh, I’d forgotten Celine! By the way, it’s strange my telling you all this, but I know my secret’s safe with you, and I know, too, that it can’t have an evil influence on you - your mind’s too strong for that. Yes, I listened to her conversation with her lover, an elegant young fool, and I knew I was no longer in love with her. So I walked into the room, told her our relationship was over, and challenged her lover to fight me.

Next day I shot him in the arm during our fight, thought that was the end of the whole thing, and left France. But a few months before, Celine had had a baby girl, Adele, and she claimed that Adele was my child. She may be, although I doubt it.

So when, a few years later, Celine abandoned Adele and ran away to Italy with a singer, I went to Paris and brought Adele back to grow up in England.’

I felt proud that Mr. Rochester had trusted me with the story of his past life. I thought a lot about his character, and although I was aware of his faults, I also saw his goodness and kindness to me. From now on, my happiest moments were spent with him. I could not have imagined a better companion.

One night I was woken by a slight noise. I felt sure someone was outside my bedroom door. As I hurried to lock it, I called, ‘Who’s there?’ There was a strange, inhuman sound, then I heard a door shut upstairs on the top floor.

‘Was that Grace Poole?’ I wondered, trembling. My curiosity made me open the door, and I found the corridor full of smoke. I saw it was coming from Mr. Rochester’s door, which was slightly open.

I completely forgot my fears and rushed into his room. He lay fast asleep, surrounded by flames and smoke. Even his sheets were on fire.

‘Wake up! Wake up!’ I shouted desperately, throwing water over him to put out the flames. Not until the fire was almost out did he wake up, swearing to find himself so wet.

‘Is there a flood?’ he cried. ‘No, sir,’ I answered, ‘but there’s been a fire.’

‘Jane Eyre, is it you and your magic?’ he asked. ‘Have you put a spell on me again? Did you intend to drown me this time?’

‘Please get up, sir. Someone has plotted to kill you!’ and I explained what I had heard and how I had put out the fire. He looked very serious, and thought for a few seconds.

‘Shall I fetch Mrs. Fairfax, sir, or the servants?’ I asked. ‘No, why bother them? Just stay here for a moment. I’m going up to the top floor. Don’t call anyone. I’ll be back soon.’

I waited, cold and tired, in his room for what seemed a very long time. Then I saw the light of his candle approaching through the darkness, and he appeared, looking pale and depressed.

‘Did you see anything when you opened your bedroom door?’ he asked, glancing sharply at me.

‘No, sir, only a candle on the floor.’

‘But you heard a strange laugh, did you say?’

‘Yes, I’ve heard it before. Grace Poole laughs like that.’

‘That’s it. It must have been Grace Poole. You’ve guessed it. I shall consider what to do about it. But meanwhile I’m glad you’re the only person who knows anything about all this. Say nothing to anybody else, and now, go back to your own room.’

‘Good night, then, sir,’ I said, moving towards the door. ‘What! Are you leaving me already!?’ he said, seeming surprised, although he had just told me to go, ‘and so coldly?’

‘You said I should go, sir.’

‘But not without saying goodbye, not without a kind word or two. Why, you’ve saved my life.

I hate being in debt to anyone, but with you it’s different, Jane. I’m happy to owe you my life.’ His voice was trembling as he took both my hands in his. ‘I knew, when I first saw you, that you would do me good.

I saw it in your eyes when I met you. I was right to like your smile and the magic in your face.’ There was energy in his voice and a strange light in his eyes.

‘I’m glad I happened to be awake,’ I said, ‘but I must go now. I’m cold.’ I knew I could not control my feelings much longer, and I needed time to think. But he still held on to my hands. Then I thought of a way of escaping.

‘I think I hear the servants moving, sir,’ I said.

‘Well, leave me,’ he said, and let me go. That night, or what was left of it, I could not sleep. My mind was full of confusing pictures and disturbed emotions.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.