سرفصل های مهم
پدر و پسر
توضیح مختصر
دانگلار میخواهد جلوی ادموند را بگیرد و نگذارد او ناخدای کشتی شود.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی درس
فصل ۲ - پدر و پسر
دانتس به یک خیابان باریک پیچید و به یک خانه کوچک وارد شد.
پدرش فریاد زد: ادموند عزیزم. فرزندم، پسرم! اینجا در مارسی هستی! خبرهایت را به من بگو.’
‘یک خبر غمانگیز دارم. کاپیتان خوب لکلرک مرده. اما من حالا ناخدای فرعون هستم! فقط فکر کن! من فقط بیست سال دارم و ناخدای یک کشتی بزرگ هستم. پول خوبی به دست میآورم.
میتوانم برایت یک خانهی نو بخرم. مسئله چیست، پدر؟ خوب نیستی؟’
پدرش گفت: “چیزی نیست.”
“به غذا و نوشیدنی احتیاج داری. از کجا غذا و نوشیدنی برایت پیدا کنم؟’
پیرمرد پاسخ داد: “هیچ چیزی در خانه نیست. اما من به چیزی احتیاج ندارم، چون تو اینجایی.”
“وقتی سه ماه پیش رفتم، پول زیادی به تو دادم”
دانتس گفت.
‘بله. اما من مقداری پول به دوستمان کادروسس پس دادم.
از من خواست.’
اما بیش از نیمی از پول را به کادروس دادهای! چرا این کار را کردی؟ بیا، پدر، این را بگیر و بفرست غذا بخرند.”
ادموند تمام پولش را روی میز گذاشت.
پیرمرد گفت: “نه، نه. من به این همه پول احتیاج ندارم. اما این هم از کادروس که میآید. او میداند که تو خانه هستی. میخواهد خوشآمد بگوید.’
‘سلام! ادموند برگشتی؟’ کادروس گفت.
دانتس پاسخ داد: بله، همسایه.” او سعی کرد احساسات واقعیش را پنهان کند. “من حاضرم به هر طریقی به تو کمک کنم.”
کادروس در حالیکه با ولع به پول روی میز نگاه میکرد گفت: “تو حالا ثروتمندی.”
دانتس گفت: “آه، آن. این پول پدرم هست. البته تو همسایه ما هستی. اگر پول میخواهی، آن را به تو قرض میدهیم.’
“متشکرم، اما من به چیزی احتیاج ندارم. دوستم دانگلار را دیدم. بنابراین شنیدم که اینجایی. میخواستم ببینمت.’
“کادروس خوب!” پیرمرد گفت. “او یک دوست خیلی خوب برای ماست.”
نگاه زشتی در چهره کادروس به وجود آمد. گفت: “خوب، مورل از تو راضی است. امیدواری که ناخدای بعدی فرعون شوی؟”
‘بله. گمان میکنم کاپیتان بعدی من خواهم بود. اما، پدر عزیز، باید ترکت کنم. حالا باید به دیدن شخص دیگری در شهر بروم.’
“برو پسر عزیزم. و خدا همسرت را حفظ کند.’
“همسرش!” کادروس گفت. “او هنوز همسر او نیست. مرسدس دختر خوبی است و دختران خوب مردان جوان زیادی دارند. اما تو ناخدای فرعون خواهی بود، بنابراین-“
دانتس گفت: “نظر من در مورد زنان - و مرسدس - بهتر از شماست. من میدانم که او همیشه مرا دوست خواهد داشت.”
ادموند خانه را ترک کرد و کادروس به دانگلار پیوست. دریانورد در گوشهای منتظرش بود.
دانگلار آرام گفت: “او هنوز کاپیتان نشده. ما میتوانیم جلویش را بگیریم. بیا برویم. ما در “لا ریسرو” توقف میکنیم و یک لیوان شراب در آنجا مینوشیم.”
کادروس گفت: “خوب، پس. اما هزینه نوشیدنی را تو باید بپردازی.”
متن انگلیسی درس
Chapter 2 - Father and Son
Dantes turned into a narrow street and went into a small house.
‘My dear Edmond,’ cried his father. ‘My boy, my son! You are here in Marseilles! Tell me all your news.’
‘I have some sad news. The good Captain Leclerc is dead. But I am now captain of the Pharaoh! Just think! I am only twenty years old and the captain of a great ship. I will earn good money.
I can buy you a new house. What is the matter, father? Aren’t you well?’
‘It is nothing,’ his father said.
‘You need food and a drink. Where will I find food and drink for you?’
‘There is nothing in the house,’ answered the old man. ‘But I don’t need anything, because you are here.’
‘When I left, three months ago, I gave you plenty of money,’
Dantes said.
‘Yes. But I paid some money back to our friend Caderousse.
He asked me for it.’
‘But you gave Caderousse more than half of the money! Why did you do that? Here, father, take this and send for some food.’
Edmond put all his money on the table.
‘No, no,’ said the old man. ‘I don’t need all that money. But here comes Caderousse. He knows that you are home. He wants to welcome you.’
‘Hello! You have returned, Edmond ?’ Caderousse said.
‘Yes, neighbour,’ replied Dantes. He tried to hide his real feelings. ‘I am ready to help you in any way.’
‘You are rich now,’ said Caderousse, looking hungrily at the money on the table.
‘Oh that,’ said Dantes. ‘That is my father’s money. But of course, you are our neighbour. Ifyou want money, we will lend it to you.’
‘Thank you, but I don’t need anything. I met my friend Danglars. So I heard that you were here. I wanted to see you.’
‘Good Caderousse!’ said the old man. ‘He is a great friend to us.’
There was an ugly look on Caderousse’s face. ‘Well, Morrel is pleased with you,’ he said. ‘Are you hoping to be the next captain of the Pharaoh?’
‘Yes. I believe that I will be the next captain. But, dear father, I must leave you. Now I must visit another person in the town.’
‘Go, my dear boy. And God protect your wife.’
‘His wife!’ said Caderousse. ‘She isn’t his wife yet. Mercedes is a fine girl, and fine girls have plenty of young men. But, you will be captain of the Pharaoh, so—’
‘My opinion of women — and of Mercedes — is better than yours,’ Dantes said. ‘I know that she will always love me.’
Edmond left the house, and Caderousse joined Danglars. The seaman was waiting for him at the corner.
‘He isn’t captain yet,’ said Danglars quietly. ‘We can stop him. Let’s go. We will stop at “La Reserve” and drink a glass of wine there.’
‘Right, then,’ Caderousse said. ‘But you must pay for the drink.’
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.