سرفصل های مهم
ملاقات در میامی
توضیح مختصر
باند در فرودگاه میامی مرد پولداری رو ملاقات میکنه و اون یک پیشنهاد کار بهش میده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
ملاقات در میامی
جیمز باند، مأمور اطلاعات سرّی بریتانیا، شماره ۰۰۷، در سالن انتظار بینالمللی فرودگاه میامی نشسته بود. داشت ویسکی بوربن میخورد. باند اون روز بعد از اتمام یک ماموریت خطرناک در مکزیک به میامی رسیده بود. حالا عصر بود و منتظر بود تا به هواپیمای بعدی نیویورک برسه. یهو یک اعلان از سیستم بلندگوی فرودگاه اومد: “خطوط هوایی ترنسامریکا با تأسف اعلام میکنه که تأخیری در پرواز TR618 نیویورک به وجود اومده. به علت یک مشکل فنی در هواپیما هست. زمان پرواز جدید ساعت ۸ صبح خواهد بود.
لطفاً تمام مسافران پرواز TR618 به باجه بلیط ترنسامریکا برن. ترتیبی داده شده که امشب در هتل بمونن. ممنونم.”
باند ویسکیش رو تموم کرد. چیکار باید میکرد؟ باید سعی میکرد یه صندلی در یک پرواز دیگه گیر بیاره؟ یا باید شب رو در میامی میموند؟ از پنجره بیرون رو نگاه کرد. داشت دیر میشد. زیر آسمون بنفش و تیره عصر، چراغهای کوچیکِ باند فرودگاه برق میزدن.
باند صدای پاهایی شنید که نزدیک میشد. کنارش ایستادن. بالا رو نگاه کرد و یک مرد خوشپوش و میانسال دید که کمی خجالتزده به نظر میرسید.
“ببخشید، ولی شما آقای باند … امم … آقای جیمز باند هستید؟”
“بله.”
“خوب، از دیدن شما، اینجا تعجب کردم!” مرد دستش رو دراز کرد و باند به آرومی بلند شد و باهاش دست داد. مرد میانسال با لبخند گفت: “اسم من جونیوس دو پونت هست. شما احتمالاً منو به خاطر نمیارید، ولی ما قبلاً همدیگه رو دیدیم. میتونم بشینم؟”
باند با دقت بیشتری به آقای دو پونت نگاه کرد. مرد تقریباً چهل سال داشت، با صورتی، صورتی و صاف. کت و شلوار گرونقیمت پوشیده بود - از کت و شلوارهایی که میلیونرهای آمریکایی میپوشن. بله، باند مرد رو قبلاً دیده بود. ولی کی و کجا؟
آقای دو پونت گفت: “ما همدیگه رو در فرانسه، در سال ۱۹۵۱ در کازینو رویال لس آاوایکس دیدیم. داشتید یک بازی ورق مهم میکردید. من و زنم کنار شما نشسته بودیم.”
البته! باند با یک قمارباز مشهور فرانسوی ورق بازی میکرد و اون رو شکست داد و مقدار زیادی پول برد.
با خنده گفت: “بله، البته، به خاطر میارم.”
آقای دو پونت گفت: “خوشحالم که امروز بر اثر شانس همدیگه رو اینجا دیدیم. باید یه نوشیدنی با هم بخوریم. شما چی میخواید بخورید؟”
“بربون با یخ، لطفاً”
آقای دو پونت خدمتکار رو صدا زد و نوشیدنیها رو سفارش داد. ادامه داد، “مطمئن بودم که شما رو شناختم. من هم امشب با پرواز ترنسآمریکا به نیویورک پرواز داشتم. وقتی اعلام کردن که تاخیر خواهد بود، ناامیدی رو در چهره شما دیدم. به باجه بلیط رفتم و اسم شما رو در لیست مسافرها کنترل کردم. و اسم شما اونجا بود - جیمز باند.”
خدمتکار نوشیدنیها رو آورد. آقای دو پونت در صندلیش به جلو خم شد و اطراف اتاق رو نگاه کرد. هرچند میزهای نزدیک اونها خالی بودن، خیلی آروم صحبت میکرد، به طوریکه باند به زحمت میتونست بشنوه.
“آقای باند، بعد از اون بازی ورق چیزهایی در رابطه با شما شنیدم. شنیدم که شما فقط یک بازیکن ورق عالی نیستید، اینکه شما یه جور، امم - کارآگاه خصوصی هستید. امم - یک مأمور مخفی.”
باند به آقای دو پونت نگاه کرد و با دقت صحبت کرد.
گفت: “خوب، بعد از جنگ کمی از اون جور کارها کردم.” چشمهای خونسرد آبی-خاکستریش احساساتش رو نشون نمیدادن. “ولی حالا برای یک شرکت، به اسم یونیورسال اکسپورت کار میکنم.”
یونیورسال اکسپورت یک شرکت واقعی نبود. ولی باند نمیتونست حقیقت رو به مردم بگه. بنابراین وانمود میکرد که کارمند یونیورسال هست. در حقیقت برای دولت بریتانیا کار میکرد. عضوی از سرویس اطلاعات سرُی بریتانیا بود.
جیمز باند، یکی از بهترین مأمورهای مخفی اسآیاس بود. فقط بهترین مامورها اسمهای کاریشون با دو تا صفر شروع میشد. یک مامور مخفی که اسم کاریش با دو تا صفر شروع میشد، همیشه به خطرناکترین و سختترین ماموریتها فرستاده میشد. و گاهی اوقات دستور قتل دشمنان کشورش رو میگرفت. اون همچنین اجازه داشت افرادی که بهش حمله میکنن رو هم بکشه. جیمز باند، مأمور ۰۰۷ جواز قتل داشت.
باند نگاهی به ساعتش انداخت. آقای دو پونت هم سریع به ساعتش خودش نگاه کرد.
گفت: “ساعت ۷ شده! گوش کنید، آقای باند، من یک مشکل دارم و دوست دارم توصیه شما رو بشنوم. من صاحب هتلی اینجا در میامی هستم و دوست دارم شما رو دعوت کنم امشب اینجا بمونید. میتونید بهترین اتاق هتل رو داشته باشید. چی میگید؟”
باند تا سوار هواپیمای نیویورک بشه، کاری نداشت که در میامی انجام بده. از خودش پرسید: “آقای دو پونت کدوم مشکل از مشکل آدمهای پولدار رو داره. با زن یا گانگسترها مشکل داره؟ یا داره ازش باجگیری میشه؟ هر چیزی که هست، حتماً باید جالب باشه.” بنابراین تصمیم گرفت دعوت رو قبول کنه.
گفت: “خیلیخب، آقای دو پونت. در هتل شما میمونم و به شما کمک میکنم.”
“ممنونم، آقای باند. ولی اول بریم شام بخوریم. خرچنگ دوست دارید؟”
باند گفت: “خیلی زیاد.”
“خب، شما رو به رستورانی به اسم “بیلز در ساحل” میبرم که خرچنگهای فوق العادهای داره. من اغلب اونجا غذا میخورم.”
دو تا مرد رفتن طبقه پایین، جلوی فرودگاه. ماشین آقای دو پونت، یک کرایسلر امپریال براق، بیرون منتظر بود. رانندهاش بلافاصله دوید جلو و درها رو باز کرد. باند رفت تو ماشین لوکس.
“بیلز در ساحل” یک رستوران گرونقیمت بود و مشخص بود که آقای دو پونت مشتری همیشگی اونجا هست. مدیر بلافاصله به آقای دو پونت خوشآمد گفت و اون و باند رو برد سر میزی که در بهترین موقعیت بود. باند وقتی آقای دو پونت خرچنگهایی که در کره پخته شدن و یک بطری شامپاین صورتی رو سفارش میداد، یه ودکا مارتینی- کوکتیل مورد علاقهاش- خورد. وقتی غذا اومد، یکی از خوشمزهترین غذاهایی بود که باند تو عمرش خورده بود.
وقتی نشسته بودن و قهوهشون رو میخوردن، آقای دو پونت پرسید: “آقای باند، تا حالا بازی ورق، کاناستا بازی کردید؟”
“بله، بازی خوبیه. دوسش دارم.”
“من هم دوست دارم. سالهای زیادی هست که کاناستا بازی میکنم و یک بازیکن با تجربه هستم. ولی این هفته ۲۵ هزار دلار سر بازی کاناستا باختم. در این باره چی فکر میکنید؟”
باند گفت: “خب، اگه با همون مرد بازی کردید، حتماً تقلب کرده.”
آقای دو پونت گفت: “من هم همین فکر رو میکنم. ولی اون رو با دقت زیر نظر گرفتم و نتونستم بفهمم چه طور تقلب کرد. هیچ علامت مخصوصی روی ورقها نبود. هیچ وقت سعی نکرد به ورقهای تو دست من نگاه کنه. ولی فقط میبرد و میبرد.”
باند به همه چیز درباره ورق و قمار علاقه داشت. گفت: “بیست و پنج هزار دلار پول زیادیه. شما اصلاً نبردید؟”
“نه. همین که بازی برای من خوب شروع شد، مرد دقیقاً کارتهایی گذاشت که من رو شکست داد. مثل این بود که میدونست من دقیقاً چه کارتهایی تو دستم دارم.”
باند پرسید: “تو اتاقی که بازی میکنید، آینهای هست؟ شاید تونسته انعکاس کارتهای شما رو تو آینه ببینه؟”
آقای دو پونت جواب داد: “نه، نمیتونست انعکاس ورقهای من رو تو آینه ببینه. ما هیچ وقت تو اتاق بازی نمیکنیم، همیشه بیرون بازی میکنیم. میگه میخواد زیر آفتاب باشه و برنز بشه. بنابراین همیشه میخواد صبح و ظهر کارت بازی کنه. هیچ وقت شب بازی نکردیم.”
باند پرسید: “اسم مرد چیه؟”
گلدفینگر.”
“اسم کوچیکش چیه؟”
جونیوس دو پونت گفت: “آئوریک، معنیش طلایی هست، مگه نه؟ کاملاً هم طلاییه. موهاش به رنگ قرمزی آتیشه.”
“ملیتش چی هست؟”
دو پونت جواب داد: “بریتانیایی. ازدواج نکرده، ۴۲ ساله است و به عنوان دلال کار میکنه. این اطلاعات رو از نگاه کردن به پاسپورت گلدفینگر فهمیدم. من صاحب هتل فلوریدینیا هستم، جایی که میمونه. بنابراین از کارآگاه هتل خواستم تا پاسپورتش رو نشونم بده.”
“گلد فینگر چی خرید و فروش میکنه؟”
دو پونت جواب داد: “ازش پرسیدم، ولی اون فقط گفت؛ “آه، هیچی.” دوست نداره به سوالات جواب بده.”
“پول زیادی داره؟”
“فوقالعاده پولداره! یکی از میلیونرهای پولدار دنیاست. از بانکم خواستم تا در موردش تحقیقات کنه. تمام پولش رو به صورت شمشهای طلا نگه میداره و با خودش به کشورهای مختلف میبره.”
جونیوس دو پونت چند لحظهای به باند خیره شد. گفت: “هیچ وقت ملاقات با شما رو در کازینو رویال لس آاوایکس فراموش نمیکنم. به خاطر دارم که شما چطور وقتی قمار میکردید ریسک کردید. و به یاد دارم که وقتی بازی میکردید، خیلی خونسرد بودید. اصلاً نگران یا مضطرب نبودید. آقای باند، من ده هزار دلار بهتون پول میدم تا در هتل من بمونید. میخوام بفهمم چطور این مرد، گلدفینگر، تقلب میکنه.”
باند گفت: “پیشنهاد خیلی خوبیه.” چند دقیقهای فکر کرد. “ولی فردا شب باید به نیویورک برم. اگه فردا صبح و بعد از ظهر بازی ورق همیشگیتون رو کنید، زمان کافی خواهم داشت تا جواب رو پیدا کنم. خوبه؟”
آقای دو پونت گفت: “خوبه.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ONE
A Meeting in Miami
James Bond, British Secret Intelligence agent, number 007, was sitting in the international transit lounge at Miami Airport. He was drinking bourbon whisky. Bond had arrived in Miami earlier that day after completing a dangerous mission in Mexico. Now it was evening, and he was waiting to catch the next plane to New York. Suddenly, an announcement came from the airport’s loudspeaker system: ‘Transamerica Airlines regrets to announce that there is a delay on Flight TR618 to New York. This is because there is a technical problem on the aircraft. The new departure time will be at 8 a.m.
Please will all passengers for Flight TR618 go to the Transamerica ticket counter. Arrangements will be made for them to stay in a hotel tonight. Thank you.’
Bond finished his whisky. What should he do? Should he try and get a seat on another flight? Or should he stay the night in Miami? He looked out of the window. It was getting late. Beneath the dark purple evening sky, tiny lights were sparkling on the airport’s runways.
Bond heard footsteps approaching. They stopped at his side. He glanced up and saw a well-dressed, middle-aged man who looked a little embarrassed.
‘Excuse me, but are you Mr Bond… Mr - er - James Bond?’
‘Yes.’
‘Well, I’m surprised to meet you here!’ The man held out his hand and Bond stood up slowly and shook it. ‘My name is Junius Du Pont,’ said the middle-aged man, smiling. ‘You probably don’t remember me, but we’ve met before. May I sit down?’
Bond looked more closely at Mr Du Pont. The man was about fifty years old, with a smooth, pink face. He was dressed in an expensive suit - the kind of suit that American millionaires wear. Yes, Bond had met him before. But where and when?
‘We met in France, in 1951, in the Casino at Royale les Eaux,’ said Mr Du Pont. ‘You were playing in an important game of cards. My wife and I were sitting next to you.’
Of course! Bond had been playing cards against a famous French gambler, and he’d beaten him and won a huge amount of money.
‘Yes, of course I remember,’ he said, smiling.
‘I’m pleased that we’ve met here by chance. We must have a drink together,’ said Mr Du Pont. ‘What will you have?’
‘Bourbon with ice, please.’
Mr Du Pont called a waitress and ordered drinks. ‘I was sure that I recognized you,’ he continued. ‘I was flying on the Transamerica flight to New York tonight too. When they announced the delay, I saw the look of disappointment on your face. I went to the ticket counter and checked the names on the passenger list. And there was your name - James Bond.’
The waitress brought the drinks. Suddenly, Mr Du Pont leant forward in his seat and looked around the room. Although the tables near them were empty, he talked quietly so that only Bond could hear.
‘Mr Bond, after that card game, I heard some things about you. I heard that you weren’t only an excellent card player, but that you were also a kind of - er - private investigator. Er - a secret agent.’
Bond looked at Mr Du Pont and spoke carefully.
‘Well, I did a little of that kind of work after the war,’ he said. His cool, grey-blue eyes did not show his feelings. ‘But now I work for a company called Universal Export.’
Universal Export was not a real company. But Bond couldn’t tell people the truth. So he pretended that he was employed by Universal. In fact, he worked for the British government. He was a member of the British Secret Intelligence Service.
James Bond was one of the best secret agents in the SIS. Only the very best agents had worknames which began with double-O. A secret agent whose workname began with two zeros was always sent on the most difficult and dangerous missions. And sometimes he was ordered to kill enemies of his country. He also had permission to kill people who attacked him. James Bond - agent 007 - had a licence to kill.
Bond glanced at his watch. Mr Du Pont looked quickly at his own watch too.
‘Seven o’clock already,’ he said. ‘Listen, Mr Bond, I have a problem and I’d like your advice. I own a hotel here in Miami and I’d like to invite you to stay there tonight. You can have the best suite in the hotel. What do you say?’
Bond didn’t have anything to do in Miami until he caught a plane to New York. ‘What kind of rich man’s problem does Mr Du Pont have,’ he asked himself. ‘Does he have trouble with women, or gangsters? Or is he being blackmailed? Whatever it is, it might be interesting.’ So Bond decided to accept the invitation.
‘All right, Mr Du Pont. I’ll stay in your hotel and I’ll help you,’ he said.
‘Thank you, Mr Bond. But first, let’s go and have dinner. Do you like crabs?’
‘Very much,’ said Bond.
‘Well, I’ll take you to a restaurant called “Bill’s on the Beach” which has wonderful crabs. I often eat there.’
The two men went downstairs to the front of the airport. Mr Du Pont’s car, a shiny Chrysler Imperial, was waiting outside. Immediately, his driver ran forward and opened the doors. Bond stepped inside the luxurious car.
‘Bill’s on the Beach’ was a very expensive restaurant and it was clear that Mr Du Pont was a regular customer. The manager immediately welcomed Mr Du Pont and took him and Bond to a table which was in the best position. Bond drank a vodka martini - his favourite cocktail - while Mr Du Pont ordered crabs cooked in butter, and bottles of pink champagne. When the food came, it was one of the most delicious meals that Bond had ever eaten.
‘Have you ever played the card game, canasta, Mr Bond,’ asked Mr Du Pont, as they sat drinking coffee.
‘Yes, it’s a good game. I like it.’
‘I like it too. I’ve been playing canasta for many years and I’m a very experienced player. But this week, I’ve lost $25,000 playing canasta. What do you think about that?’
‘Well,’ said Bond, ‘if you’ve been playing with the same man, he’s been cheating you.’
‘That’s what I think too,’ said Mr Du Pont. ‘But I’ve watched him carefully and I can’t find out how he’s cheating. There aren’t any special marks on the cards. He never tries to look at the cards in my hand. But he just keeps winning and winning.’
Bond was interested in everything about cards and gambling. ‘Twenty-five thousand dollars is a lot of money,’ he said. ‘Haven’t you won at all?’
‘No. As soon as a game starts going well for me, the man puts down exactly the right cards and beats me. It’s as if he knows which cards I have in my hand.’
‘Are there any mirrors in the room where you play,’ asked Bond. ‘Perhaps he can see your cards reflected in a mirror?’
‘No, he can’t see a reflection of my cards in a mirror,’ replied Mr Du Pont. ‘We never play in a room, we always play outside. He says that he wants to stay in the sun and get a suntan. So he only wants to play cards in the mornings and afternoons. We never play in the evenings.’
‘What’s this man’s name,’ asked Bond.
‘Goldfinger.’
‘What’s his first name?’
‘Auric - That means “golden”, doesn’t it,’ said Junius Du Pont. ‘He certainly looks golden. He’s got hair as red as fire.’
‘What’s his nationality?’
‘British,’ Du Pont replied. ‘He’s not married, he’s forty- two, and he works as a broker. I found out this information by looking at Goldfinger’s passport. I own the Floridiana Hotel, where he’s staying. So I asked our hotel detective to show the passport to me.’
‘What does Goldfinger buy and sell?’
‘I asked him,’ replied Du Pont, ‘but he just said, “Oh, anything”. He doesn’t like answering questions.’
‘Has he got a lot of money?’
‘He’s extremely rich! He’s one of the richest millionaires in the world. I asked my bank to investigate him. He keeps all his money in the form of gold bars and moves them around to different countries.’
Junius Du Pont stared at Bond for a few moments. ‘I’ve never forgotten meeting you in the Casino at Royale les Eaux,’ he said. ‘I remember how you took risks as you gambled. And I remember that you stayed so cool as you played. You never looked nervous or worried. Mr Bond, I’ll pay you $10,000 to stay in my hotel. I want you to find out how this man, Goldfinger, is cheating me.’
‘That’s a very good offer,’ said Bond. He thought for a few minutes. ‘But I have to fly to New York tomorrow night. If you play your usual card games tomorrow morning and tomorrow afternoon, I should have enough time to find out the answer. Is that OK?’
‘That’s fine,’ said Mr Du Pont.