سرفصل های مهم
آقای گلدفینگر
توضیح مختصر
باند فهمید گلدفینگر چطور تقلب میکرده و ازش خواست پولها رو پس بده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوم
آقای گلدفینگر
صبح روز بعد، باند زود از خواب بیدار شد. از رختخواب بیرون اومد و به طرف پنجره بزرگ سوئیت لوکسش در هتل فلوریدایانا رفت. پردهها رو کنار زد و رفت توی بالکن و زیر پرتوهای آفتاب روشن ایستاد.
دوازده طبقه پایین باند، کلوپ کابانا بود که قسمتی از هتل بود. این ساختمون یک سقف صاف داشت که مهمونها میتونستن زیر آفتاب دراز بکشن و برنز بشن. میز و صندلیها و چترهایی با رنگهای روشن روی سقف بودن. در انتهای سقف، یک استخر شنا بود که آبش برق میزد. کارکنان هتل، کتهای سفید پوشیده بودن و مشغول آماده کردن همه چیز برای اون روز بودن. اطراف هتل، یه باغچه پر از درختها و گیاهان زیبا بود. یک زمین چمن سبز به طرف ساحلِ با ماسههای طلایی ادامه داشت و اون طرفش دریای روشن آبی بود. هتل در بهترین جای ساحل فلوریدا بود.
“هتل آقای دوپونت حتماً باید مهمونهای فوقالعاده پولداری داشته باشه،” باند با خودش فکر کرد و لبخند زد.
اون برگشت به اتاق خوابش، تلفن رو برداشت و یک صبحانه خوشمزه و گرونقیمت سفارش داد. وقتی اصلاح کرده بود و یه دوش آب سرد گرفته بود و لباس پوشیده بود، ساعت هشت بود.
باند صبحانهاش رو به آرومی خورد و به آقای دو پونت و آقای گلدفینگر فکر کرد. باند مطمئن بود که گلدفینگر به آقای دو پونت تقلب کرده. ولی گلدفینگر مرد خیلی پولداری بود. اون نیاز نداشت از طریق تقلب به مردم در بازی ورق پول در بیاره. بنابراین احتمالاً به طرق بزرگتری هم سر مردم کلاه میذاشت. باند به کارها و فعالیتهای مجرمهای بزرگ خیلی علاقه داشت. خیلی زیاد میخواست گلدفینگر رو ببینه. باند از دو پونت خواسته بود کلید سوئیت گلدفینگر رو براش بیاره. باند میخواست وقتی گلدفینگر اونجا نبود، داخل سوئیتش رو نگاه کنه. میخواست بفهمه گلدفینگر چطور به دو پونت تقلب کرده.
سر ساعت ده، باند و آقای دو پونت همدیگه رو در باغچه هتل دیدن و دو پونت کلید رو داد دست باند. بعد به طرف کلوپ کابانا رفتن و از پلهها به طرف سقف بالا رفتن. باند وانمود میکرد که دوست آقای دو پونت هست. آقای دو پونت باند رو به گلدفینگر معرفی میکرد. اون قرار بود بگه که باند به خاطر کاری از نیویورک به میامی اومده.
باند وقتی اولین بار، گلدفینگر رو دید تعجب کرد. در گوشه انتهای سقف، یه مرد روی تخت کنار استخر دراز کشیده بود. یک مایوی ساتن زرد کوتاه پوشیده بود و عینک آفتابی زده بود. پوستش زیر آفتاب به رنگ قرمز- قهوهای سوخته بود.
آقای دوپونت با صدای بلند صدا زد: “سلام!”
گلدفینگر تکون نخورد.
دو پونت به باند توضیح داد: “زیاد نمیشنوه - کَره.” به طرف تخت کنار استخر گلدفینگر رفتن. آقای دو پونت دوباره گفت: “سلام!”
گلدفینگر بلند شد و نشست و عینک آفتابیش رو درآورد.
دو پونت گفت: “دوست دارم با آقای باند آشنا بشی - جیمز باند. دوست منه که به خاطر کاری از نیویورک اومده.”
“از آشنایی با شما خوشوقتم، آقای بامب.” گلدفینگر دستشو دراز کرد و باند باهاش دست داد. دست گلدفینگر محکم و خشک بود. اون چشماش رو کامل باز کرد و لحظهای به باند خیره شد. چشمهای میلیونر عجیب بودن، به رنگ آبی کمرنگ.
جونیوس دو پونت گفت: “آقای باند ورق بازی نمیکنه. ولی دوست داره بازی ما رو تماشا کنه. میخوای بازی کنی؟”
گلدفینگر گفت: “میرم لباسامو عوض کنم. قراره امروز بعد از ظهر گلف بازی کنم، ولی دوست دارم به جاش ورق بازی کنم. شما گلف بازی میکنید، آقای بامب؟”
باند جواب داد: “بعضی وقتها، وقتی در بریتانیا هستم.”
گلدفینگر گفت: “من اخیراً عضو باشگاه گلفِ رویال سنت مارکس در ساندویچ شدم. یکی از کارهای من نزدیک ساندویچه. زمین گلف اونجا رو میشناسی؟”
باند گفت: “بله، من در رویال سنت مارکس بازی کردم.”
گلدفینگر گفت: “باید یه روز اونجا بازی کنیم.” بعد برگشت و با آقای دو پونت صحبت کرد. گفت: “تا چند دقیقه دیگه برمیگردم” و به آرومی به طرف پلهها رفت.
وقتی باند به گلدفینگر فکر میکرد، آقای دو پونت از کارکن هتل خواست که برای بازی ورق میز بیاره.
آئوریک گلدفینگر مردی با ظاهر غیرعادی بود. وقتی بلند شد، باند دید که بدن آفتاب سوختهی گلدفینگر خیلی ضخیم و کوتاهه. سرش بزرگ و گرد بود، مثل یک توپ فوتبال. موهاش به رنگ شعله آتشِ قرمز روشن بودن و دور چشمهای آبی کم رنگش مژههای زرد کمرنگ داشت.
وقتی گلدفینگر برگشت، یک کت و شلوار سرمهای و پیراهن سفید پوشیده بود. باند متوجه سمعکی به رنگ پوست در گوش چپش شد. دو پونت و گلدفینگر نشستن سر میز ورق. دو پونت پشت به هتل نشست و گلدفینگر روبروش نشست. باند یه صندلی گذاشت نزدیک دوپونت و شروع کرد به با دقت نگاه کردن.
مردها کارتها رو برای دور اول بازی بُر زدن و پخش کردن و شروع به بازی کردن. کمی بعد گلدفینگر شروع به بردن کرد. به نظر خیلی خوششانس بود. همیشه میدونست کدوم کارتها رو بازی کنه و چطور کارتهای دو پونت رو شکست بده. باند بیشتر و بیشتر مطمئن میشد که گلدفینگر داره تقلب میکنه، ولی نمیتونست بفهمه چطور.
گلدفینگر پرسید: “آقای بامب، چقدر در میامی میمونید؟”
باند مؤدبانه لبخند زد. “اسم من باند هست - بِ- آ- ن- د. باید امشب به نیویورک برگردم.”
گلدفینگر گفت: “چقدر بد” و به ورقهاش نگاه کرد. این دور رو هم برد و دور بعدی و دور بعدی رو و بعد تمام بازی رو برد. بنابراین آقای دو پونت ۱۵۰۰ دلار باخت. گلدفینگر شروع به پخش کردن کارتها برای بازی جدید کرد.
باند پرسید: “شما اصلاً در صندلی دیگهای نمیشینید؟”
گلدفینگر گفت: “متاسفانه، آقای باند، ممکن نیست. من یه مریضی به اسم آگورافوبیا دارم - ترس از مکانهای باز. نمیتونم به مکانهای باز نگاه کنم، منو مریض میکنه. بنابراین باید بشینم و رو به هتل باشم.”
باند گفت: “متأسفم. مریضی آگورافوبیاتون چطور شروع شد؟”
گلدفینگر در حالی که ورقها رو بر میداشت، گفت: “نمیدونم.”
باند بلند شد. گفت: “فکر کنم برم یه نگاهی به استخر بندازم.”
دو پونت گفت: “خیلیخب، جیمز. موقع ناهار میبینمت.”
باند به طرف استخر رفت و بعد برگشت و به دو تا مردی که ورق بازی میکردن نگاه کرد. پس گلدفینگر دوست داشت رو به هتل بشینه. یا حقیقت این بود که اون دوست داشت جولیوس دو پونت پشت به هتل بشینه؟ و چرا؟
شماره سوئیت گلدفینگر در هتل چند بود؟ باند کلیدی که دو پونت بهش داده بود رو درآورد. شمارهی روش ۲۰۰ بود. سوئیت باند شماره ۱۲۰۰ بود و در بالاترین طبقه بود. بنابراین سوئیت گلدفینگر ده طبقه، درست پایین باند بود. اتاق ۲۰۰ در طبقه دوم بود، تقریباً ۲۰ یارد بالای میز ورق.
باند به بالکن سوئیت گلدفینگر نگاه کرد. خالی بود. یک در باز به اتاق داخل منتهی میشد. باند به چهارچوب در خیره شد.
یهو، فکری به ذهن باند درباره اینکه چطور گلدفینگر به دو پونت تقلب میکنه رسید. بله، باید همین باشه! آقای گلدفینگر باهوش!
وقتی داشتن ناهار میخوردن، دو پونت به باند گفت که ده هزار دلار دیگه هم به گلدفینگر باخته.
باند گفت: “یه چیزی رو بهم بگو. گلدفینگر منشی داره؟”
دو پونت جواب داد: “بله. ولی تا حالا ندیدمش. فکر کنم تمام مدت در سوئیتش میمونه.”
باند به آرومی گفت: “فکر کنم فهمیدم گلدفینگر چطور بهت تقلب میکنه. ولی باید مطمئن بشم. بهش بگو امروز بعد از ظهر بازی رو تماشا نمیکنم. بهش بگو خسته شدم و میرم به شهر.”
باند به سوئیتش در طبقه بالا رفت. چمدونش رو باز کرد و یک دوربین لِیسا ام3 با یک فلش قدرتمند بیرون آورد. بعد اسلحهاش، والتر پیپیکا ۳۲ رو درآورد.
ساعت سه و ربع باند رفت به بالکنش و پایین رو نگاه کرد. خیلی پایینتر، میتونست گلدفینگر و دو پونت که روی سقف کلوپ کابانا ورق بازی میکنن رو ببینه.
باند رفت پایین، به طبقه دوم و بیرون در سوئیت گلدفینگر ایستاد. هیچکس اونو نگاه نمیکرد. بنابراین کلید رو در آورد، خیلی آروم در رو باز کرد و رفت داخل سوئیت.
باند یک صدای خیلی آروم و جذاب شنید - صدای یک دختر انگلیسی.
داشت میگفت: “اون همین الان یه چهار و یه پنج برداشت. حالا چهار رو گذشت کنار. یک پادشاه دستشه، یک نه و هفت.
باند بیصدا به طرف صدا رفت.
دختر کنار میزی درست کنار در بازِ بالکن نشسته بود. داخل سوئیت خیلی گرم بود و اون فقط یک لباس زیر ابریشمی سیاه پوشیده بود. داشت پاهاش رو به عقب و جلو تاب میداد و ناخنهاش رو لاک میزد. درست جلوی چشمهاش یه دوربین خیلی قوی روی سه پایه بود. پایین دوربین، سیمهایی به میکروفون منتهی میشد. وقتی باند تماشا میکرد، دختر میکروفون رو خاموش کرد.
پس گلدفینگر اینطوری به دو پونت تقلب میکرد! دختر میتونست ورقهای دو پونت رو با دوربین ببینه. بعد توی میکروفون حرف میزد و به گلدفینگر میگفت که چه کارتهایی داره. صداش از طریق سمعک به گلدفینگر میرسید. به این طریق گلدفینگر میدونست دو پونت دقیقاً چه کارتهایی داره. کلک خیلی هوشمندانهای بود.
باند خیلی آروم رفت پشت صندلی دختر و از توی دوربینش نگاه کرد. بله، از اینجا میتونست یه عکس خیلی خوب بگیره. عکس سر دختر، دوربین، میکروفون و دو تا مردی که در پایین سر میز ورق بازی می کردن رو نشون میداد. دکمه روی دوربین رو فشار داد و یک برق بزرگی از نور زده شد. دختر با تعجب و ترس برگشت و وقتی باند رو دید جیغ کشید.
باند گفت: “ظهر بخیر.”
“تو کی هستی؟ چی میخوای؟”
“نگران نباش. یه عکس خوب از همه چیز گرفتم. میدونم گلدفینگر چطور داره تقلب میکنه. و اسمم باند هست - جیمز باند.”
دختر خیلی زیبا بود، با موهای بلوند روشن و چشمهای آبی تیره. پوستش به رنگ قهوهای-طلایی روشن برنز بود.
پرسید: “میخوای چیکار کنی؟”
“نمیخوام کاری بکنم. ولی میخوام کمی سر به سر آقای گلدفینگر بذارم. برو اون طرف و بذار یه نگاهی بندازم.”
باند جای دختر رو گرفت و از دوربین نگاه کرد. بازی به شکل معمول ادامه داشت. حالت قیافه گلدفینگر عوض نشده بود. چهرهاش نشون نمیداد که اشکالی در کار هست.
باند پرسید: “چرا گلدفینگر ریسک میکنه و اینطوری مردم رو فریب میده. اون نیازی به پول نداره.”
دختر گفت: “براش مهم نیست مردم بفهمن داره تقلب میکنه. بهشون طلا میده. اون میدونه همه طلا میخوان، بنابراین همیشه، هر جا که میره، طلایی به ارزش یک میلیون دلار همراهش داره.”
باند پرسید: “تو دوست دختر گلدفینگر هستی؟” دختر سریع گفت: “نه، نیستم!” “منشیش هستی؟”
“نه، یک همراه. باهاش سفر میکنم. پول خوبی بهم میده.” باند دوباره با دوربین پایین رو نگاه کرد. دید که دو پونت شروع به بردن کرده.
گلدفینگر آروم نشسته بود. منتظر بود تا دوباره صدای دختر رو تو سمعکش بشنوه. دستش رو برد رو سمعک تو گوشش و محکم تو گوشش فشارش داد. باند با دقت قیافه گلدفینگر رو نگاه کرد. بعد میکروفون رو روشن کرد و به آرومی توش صحبت کرد.
“حالا، گوش کن، گلدفینگر! جیمز باند صحبت میکنه. میدونم که داشتی تقلب میکردی. یه عکس گرفتم که همه چیز رو نشون میده - بلوند، دوربین، میکروفون و تو و سمعکت رو. ولی اگه دقیقاً کاری که میگم رو انجام بدی، این عکس رو به افبیآی و اداره کارآگاهی لندن نمیفرستم. اگه متوجه شدی سرتو تکون بده.”
گلدفینگر سر بزرگش رو به آرومی بالا و پایین کرد.
باند گفت: “کارتها رو بذار روی میز. حالا دسته چکت رو در بیار و یک چک به مبلغ ۵۰ هزار دلار بنویس. ۳۵ هزار دلار برای آقای دو پونت هست و ۱۰ هزار دلار برای من و پنج هزار دیگه به خاطر اتلاف وقت ارزشمند آقای دو پوند.”
گلدفینگر دسته چکش رو از تو جیبش در آورد و شروع به نوشتن چک کرد.
باند گفت: “خوبه. و حالا به این دستورات گوش بده. یک بلیط قطار برای من امشب به نیویورک رزرو کن. بلیط باید کوپه خصوصی باشه. میخوام یک بطری از بهترین شامپاین و ساندویچ خاویار تو کوپه آماده باشه.”
باند گفت: “حالا. چک رو بده به آقای دو پونت و بگو “معذرت میخوام. داشتم تقلب میکردم.”
باند دید که گلدفینگر چک رو انداخت جلوی آقای دو پونت و باهاش حرف زد.
باند از دختر پرسید: “اسمت چیه؟” “جیل ماسترتون.”
گلدفینگر بلند شده بود و داشت از میز ورق دور میشد. باند به تندی گفت: “صبر کن! هنوز کارم با تو تموم نشده، گلدفینگر. یه چیز دیگه هم هست. من خانم ماسترتون رو با خودم به نیویورک میبرم. از اینکه تو قطار با من هست، مطمئن میشم. همین!”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TWO
Mr. Goldfinger
Next morning, Bond woke early. He got out of bed and walked over to the huge window of his luxurious suite in the Floridiana Hotel. He pulled back the curtains and stepped out onto the balcony and into the bright sunshine.
Twelve floors below Bond was the Cabana Club, which was also part of the hotel. This building had a flat roof where guests could lie in the sun and sunbathe.
There were chairs and tables and brightly-colored umbrellas on the roof. At the far end of the roof, there was a huge swimming pool with sparkling water. Hotel staff wearing white jackets were busy getting everything ready for the day.
Around the hotel there was a garden full of beautiful plants and trees.
A lawn of green grass led down to a beach of golden sand, and beyond this was the bright blue sea. The hotel was in the best position on the coast of Florida.
‘Mr. Du Pont’s hotel must have some extremely rich guests,’ thought Bond and he smiled.
He went back into the bedroom, picked up the phone, and ordered a delicious and expensive breakfast. By the time that he’d shaved, had taken a cold shower and got dressed, it was eight o’clock.
Bond ate his breakfast slowly and thought about Mr. Du Pont and Mr. Goldfinger. Bond was sure that Goldfinger was cheating Mr. Du Pont. But Goldfinger was already a very rich man.
He didn’t need to make money by cheating people at card games. So he probably cheated people in bigger ways too. Bond was very interested in the activities of big criminals.
He very much wanted to meet Goldfinger. Bond had asked Du Pont to get him a passkey to Goldfinger’s suite. Bond wanted to look inside the suite when Goldfinger wasn’t there. He wanted to find out how Goldfinger was cheating Du Pont.
At ten o’clock, Bond and Mr. Du Pont met in the garden of the hotel and Du Pont handed Bond a passkey. Then they walked over to the Cabana Club and climbed up the steps to the roof.
Bond was going to pretend that he was a friend of Mr. Du Pont’s. Mr. Du Pont was going to introduce Bond to Goldfinger. He was going to say that Bond had come to Miami from New York on business.
Bond got a surprise when he first saw Goldfinger. At the far corner of the roof, a man was lying on a sunbed. He was wearing a very small, yellow satin swimsuit and sunglasses. His skin was burned a red-brown colour by the sun.
‘Hi, there,’ Mr. Du Pont called out loudly.
Goldfinger didn’t move.
‘He can’t hear much - he’s deaf,’ Du Pont explained to Bond. They walked up to Goldfinger’s sunbed. ‘Hi, there,’ said Mr. Du Pont again.
Goldfinger sat up and took off his sunglasses.
‘I’d like you to meet Mr. Bond - James Bond,’ said Du Pont. ‘He’s a friend of mine from New York - He’s here on business.’
‘Pleased to meet you, Mr. Bomb.’ Goldfinger held out his hand and Bond shook it. Goldfinger’s hand was hard and dry. He opened his eyes wide and stared at Bond for a moment. The millionaire’s eyes were a strange, pale blue colour.
‘Mr. Bond doesn’t play cards. But he would like to watch us play,’ said Junius Du Pont. ‘Do you want to play a game?’
‘I’ll go and change my clothes,’ Goldfinger said. ‘I was going to play golf this afternoon, but I’d like to play cards instead. Do you play golf, Mr. Bomb?’
‘Sometimes, when I’m in Britain,’ replied Bond.
‘I’ve recently joined the Royal St Marks Golf Club at Sandwich,’ said Goldfinger. ‘One of my businesses is near Sandwich. Do you know the golf course there?’
‘Yes, I’ve played at Royal St Marks,’ said Bond.
‘We must have a game there one day,’ said Goldfinger. Then he turned and spoke to Mr. Du Pont. ‘I’ll be back in a few minutes,’ he said and he walked slowly towards the steps.
Mr. Du Pont asked the hotel staff to bring a table for cards while Bond thought about Goldfinger.
Auric Goldfinger was an extraordinary-looking man. When he’d stood up, Bond had seen that Goldfinger’s sunburned body was very thick and short. His head was huge and round, like a football. His hair was bright flame-red, and he had pale yellow eyelashes around his pale blue eyes.
When Goldfinger returned, he was wearing a dark blue suit and a white shirt. Bond noticed a skin-coloured hearing aid in his left ear. Du Pont and Goldfinger sat down at the card table. Du Pont sat with his back to the hotel and Goldfinger sat opposite him.
Bond took a seat close to Du Pont and began to watch carefully.
The men cut and dealt the cards for the first round and began to play. Soon Goldfinger started winning. He seemed to have very good luck. He always knew which cards to play and how to beat Du Pont’s cards. Bond became more and more sure that Goldfinger was cheating, but he couldn’t see how.
‘How long are you staying in Miami, Mr. Bomb,’ asked Goldfinger.
Bond smiled politely. ‘My name is Bond - B-O-N-D. I have to go back to New York tonight.’
‘How sad,’ said Goldfinger, looking down at his cards. He won that round, and the next and the next, and then he won the whole game. So Mr. Du Pont had lost $1500. Goldfinger began to deal the cards for a new game.
‘Don’t you ever sit in a different seat,’ asked Bond.
‘Unfortunately, Mr. Bond, that’s not possible,’ said Goldfinger. ‘I have an illness called agoraphobia - a fear of open spaces. I can’t look at open places, it makes me ill. So I have to sit and face the hotel.’
‘Oh, I’m so sorry,’ said Bond. ‘How did your agoraphobia start?’
‘I’ve no idea,’ said Goldfinger, picking up his cards.
Bond stood up. ‘I think that I’ll go and have a look at the swimming-pool,’ he said.
‘OK, James,’ said Du Pont. ‘I’ll see you at lunch.’
Bond walked over to the pool, then looked back at the two men playing cards. So Goldfinger liked to face the hotel. Or was the truth that he liked Junius Du Pont to have his back to the hotel? And why?
What was the number of Goldfinger’s suite in the hotel? Bond took out the passkey which Du Pont had given him.
The number on it was 200. Bond’s suite was number 1200 and it was on the top floor. So Goldfinger’s suite would be ten floors directly below Bond’s. Room 200 was on the second floor, about twenty yards above the card table.
Bond looked up at the balcony of Goldfinger’s suite. It was empty. An open door led to the room inside. Bond stared at the doorway.
Suddenly Bond had an idea about how Goldfinger was cheating Du Pont. Yes, that must be it! Clever Mr. Goldfinger!
While they ate their lunch, Du Pont told Bond that he’d lost another $10,000 to Goldfinger.
‘Tell me something,’ said Bond. ‘Does Goldfinger have a secretary?’
‘Yes,’ replied Du Pont. ‘But I’ve never seen her. I think that she stays in his suite all the time.’
‘I think that I know how Goldfinger is cheating you,’ said Bond slowly. ‘But I have to be sure. Tell him that I won’t be watching the game this afternoon. Tell him that I got bored and that I went into town.’
Bond went up to his suite on the top floor. He opened his suitcase and took out an M3 Leica camera with a powerful flash. Then he took out his gun, a 32 Walther PPK.
At 3/15, Bond went out onto his balcony and looked down. Far below, he could see Goldfinger and Du Pont playing cards on the roof of the Cabana Club.
Bond went down to the second floor and stood outside the door of Goldfinger’s suite. There was nobody watching him. So he took out the passkey, opened the door very quietly, and stepped inside the suite.
Bond heard a low and attractive voice - the voice of an English girl.
‘He’s just picked up a four and a five,’ she was saying. ‘Now he’s getting rid of the four. He’s holding a king, a nine and a seven in his hand.’
Bond walked silently towards the sound of the voice.
A girl was sitting on a table just inside the open door of the balcony. It was very hot in the suite and she was wearing only black silk underwear. She was swinging her legs backwards and forwards and painting nailpolish on her fingernails.
Just in front of her eyes, there was a pair of very powerful binoculars on a tripod. Below the binoculars, there were wires leading to a microphone. As Bond watched, the girl switched the microphone off.
So that was how Goldfinger was cheating Du Pont! The girl could see Du Pont’s cards through the binoculars.
Then she spoke into the microphone and told Goldfinger what the cards were. Her voice came through to Goldfinger on his hearing aid. In this way, Goldfinger knew exactly which cards Du Pont was holding. It was a very clever trick.
Bond stepped very softly onto a chair behind the girl and looked through his camera. Yes, he could take a good picture from here. The photograph would show the girl’s head, the binoculars, the microphone, and the two men playing at the card table far below.
He pressed the button on the camera and there was a powerful flash of light. The girl turned round in surprise and fear, and screamed when she saw Bond.
‘Good afternoon,’ said Bond,
‘Who are you? What do you want?’
‘Don’t worry. I’ve got a photo of everything. I know how Goldfinger has been cheating. And my name is Bond - James Bond.’
The girl was very beautiful, with pale blonde hair and dark blue eyes. Her skin was suntanned a light golden-brown colour.
‘What are you going to do,’ she asked.
‘I’m not going to do anything to you. But I might have some fun with Mr. Goldfinger. Move over and let me have a look.’
Bond took the girl’s place and looked through the binoculars. The game was going on normally. Goldfinger’s expression hadn’t changed. His face wasn’t showing that anything was wrong.
‘Why does Goldfinger take risks, cheating people like this,’ asked Bond. ‘He doesn’t need the money.’
‘He doesn’t care if people find out that he’s a cheat,’ said the girl. ‘He just gives them gold. He knows that everybody wants gold, so he always takes a million dollars’ worth of gold with him wherever he goes.’
‘Are you Goldfinger’s girlfriend,’ Bond asked. ‘No, I am not,’ the girl said quickly. ‘His secretary?’
‘No, a companion. I travel with him. He pays me well.’ Bond looked down through the binoculars again. He saw that Du Pont was beginning to win.
Goldfinger was sitting calmly. He was waiting for the girl’s voice to come through his hearing aid again. He put his hand up to his hearing aid and pushed it more firmly into his ear. Bond watched Goldfinger’s big face carefully. Then he switched on the microphone and spoke softly into it.
‘Now listen to me, Goldfinger. This is James Bond speaking. I know that you’ve been cheating. I’ve taken a photo which shows everything - the blonde, the binoculars, the microphone, and you and your hearing aid. But I won’t send it to the FBI and Scotland Yard if you do exactly what I say. Nod your head if you understand.’
Goldfinger moved his big head slowly up and down.
‘Put your cards down on the table,’ said Bond. ‘Now take out your cheque book and write a cheque for $50,000. That’s $35,000 for Mr. Du Pont, $10,000 for me, and an extra $5000 for wasting so much of Mr. Du Pont’s valuable time.’
Goldfinger took his cheque book out of his pocket and started to write a cheque.
‘Good,’ said Bond. ‘Now listen to these instructions. Book a ticket for me on a train to New York tonight. The ticket must be for a private compartment. I want a bottle of the best champagne to be ready in the compartment, and lots of caviar sandwiches.
‘Now,’ said Bond. ‘Give the cheque to Mr. Du Pont and say, “I apologize. I’ve been cheating you.” ‘
Bond watched Goldfinger drop the cheque in front of Mr. Du Pont and speak to him.
‘What’s your name,’ Bond asked the girl. ‘Jill Masterton.’
Goldfinger had stood up and was turning away from the card table. ‘Stop,’ said Bond sharply.
‘I haven’t finished with you yet, Goldfinger. There’s one more thing. I’ll be taking Miss Masterton with me to New York. Make sure that she’s at the train. That’s all!’