سرفصل های مهم
بازی برای برد
توضیح مختصر
گلدفینگر داشت با تقلب بازی رو میبرد، ولی باند هم بهش حقه زد و بازی رو برد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پنجم
بازی برای برد
زمین گلف رویال سنت مارکس زمین خیلی سختی بود. قسمتهای زیادی از چمن بلند، سخت و زبر و قسمتهایی ماسهای زیادی وجود داره.
در سوراخ سوم زمین گلف، گلدفینگر توپش رو زد داخل منطقه چمن ناهموار. توپ کنار یک منطقهی چمن کم پشت ایستاد. ضربه زدن به توپ، برای اینکه زمین چمن کم پشت سر راه بود، براش خیلی سخت بود. گلدفینگر لحظهای به توپ نگاه کرد. بعد محکم پاشو گذاشت روی چمن کم پشت و صافش کرد. حالا ضربه زدن به توپ به طرف سوراخ آسون بود.
باند با عصبانیت اخم کرد. دید که گلدفینگر چطور چمن کم پشت رو صاف کرده بود. گلدفینگر تقلب کرده بود. ولی باند میدونست که نمیتونه گلدفینگر رو متهم به تقلب کنه. گلدفینگر انکار میکرد و ممکن بود باند رو به دروغ گفتن متهم کنه.
همینکه به سوراخ پنجم نزدیک شدن، باند آماده یک ضربه سخت میشد. اون چوبش رو تو هوا تاب داد و به یک ضربه خوب به توپ فکر کرد. ولی گلدفینگر یهو یه صدای تیزی از خودش درآورد و باند چوبش رو در یک مسیر اشتباه تاب داد. توپ رو بد زد. به طرف گلدفینگر برگشت. چشمهاش سرد و عصبانی بودن.
گلدفینگر طوری که براش مهم نبود، گفت: “متأسفم. چوبم رو انداختم زمین.”
باند گفت: “دیگه این کارو نکن.” اون چوبش رو داد به هاوکر و بدون این که حرف بزنه به طرف سوراخ بعدی رفت.
گلدفینگر یهو پرسید: “برای چه شرکتی کار میکنی؟”
باند سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه. باید به خاطر میآورد چرا داره اونجا با گلدفینگر گلف بازی میکنه. مأموریت باند این بود که اطلاعات بیشتری درباره گلدفینگر به دست بیاره.
جواب داد: “یونیورسال اکسپورت.”
گلدفینگر پرسید: “و دفتر مرکزیشون کجاست؟” “لندن. رجنتس پارک.”
“چی صادر میکنن؟”
باند گفت: “آه، همه نوع ماشین آلات، شامل سلاحهای ارتشی. ولی کار جالبی نیست. دارم به این فکر میکنم که از کار جدا بشم.”
گلدفینگر گفت: “آه، واقعاً؟”
باند میخواست سوالات بیشتری ازش بپرسه. ولی گلدفینگر دیگه چیزی نگفت. در سوراخ ششم، گلدفینگر دوباره تقلب کرد. یک ضربه بد به توپش زد و توپ رفت داخل قسمت ماسهای. توپ در یک قسمت عمیق و نرم ماسه فرود اومد. ولی بعد، گلدفینگر نرفت توی قسمت ماسهای، اون پرید روی ماسه، کنار توپ و اونجا رو صاف کرد. اون سطح زمین رو صاف کرد. تا وقتی دوباره به توپ ضربه میزنه، به آسونی از تو قسمت ماسهای بیاد بیرون.
باند خیلی دور بود و ندید که گلدفینگر چیکار کرد، ولی همراه باند، هاوکر، دید که گلدفینگر تقلب کرد و عصبانی بود. باند داشت بازی رو میباخت، برای اینکه گلدفینگر عادلانه بازی نمیکرد. بنابراین، هاوکر یه تصمیم گرفت. اون به باند کمک میکرد که بازی رو ببره.
گلدفینگر و باند داشتن به طرف سوراخ دهم میرفتن.
باند پرسید: “چه اتفاقی برای دختر خوب، خانم ماسترتون افتاد؟”
گلدفینگر صاف به جلو خیره شد. چند دقیقهای چیزی نگفت. بعد طوری که براش مهم نیست، گفت: “از کار من جدا شد.”
“آه، واقعاً؟ کجا رفت؟”
گلدفینگر در حالی که دور میشد، گفت: “نمیدونم.”
اونها به بازی ادامه دادن. گلدفینگر داشت میبرد ولی باند چند تا ضربهی عالی زد. بالاخره، فقط دو تا سوراخ دیگه مونده بود - سوراخ هفدهم و هجدهم، تا بازی به پایان برسه.
در سوراخ هفدهم، گلدفینگر توپش رو زد تو قسمت چمن ناهموار و عمیق، و توپ رو گم کرد. گلدفینگر و فولکس دنبال توپ گشتن. باند و هاوکر هم دنبال توپ گشتن.
یهو باند پاشو گذاشت رو چیزی. اون خم شد و توی چمنهای بلند رو نگاه کرد. زیر پاش یک توپ گلف- دونلوپ ۶۵ بود.
گلدفینگر رو صدا زد: “اینهاش!” بعد دوباره به توپ نگاه کرد. “آه. تو با شماره یک بازی میکنی، مگه نه؟”
گلدفینگر گفت: “بله.”
“خب، این شماره ۷ هست.” باند توپ رو برداشت و به گلدفینگر نشون داد.
گلدفینگر گفت: “این توپ نیست.”
توپ تقریباً نو بود- حروف و شمارههای روش تمیز بودن. باند توپ رو گذاشت تو جیبش و رفت تا دنبال توپ گلدفینگر بگرده.
یهو فولکس صدا زد: “آقا، ایناهاش! توپ شما رو پیدا کردم. یک دونلوپ شمارهی یک.”
باند و گلدفینگر به طرف جایی که فولکس ایستاده بود و پایین به توپ اشاره میکرد، رفتن. باند با دقت بهش نگاه کرد. بله، یک دونلوپ شماره ۱ تقریباً نو بود. ولی تو یه موقعیت خیلی خوب بود. گلدفینگر میتونست به آسونی توپ رو از این موقعیت بزنه توی سوراخ.
توپ چطور رفته بود اونجا؟
باند درحالی که با دقت فکر میکرد، دور شد. وقتی گلدفینگر تو زمین چمن ناهموار به توپ ضربه زد، تماشاش کرد. یکی از بهترین ضربههاش در این بازی بود. باند به هاوکر لبخند زد و گفت: “گلدفینگر خیلی خوش شانس بود که توپش رو در اون زمین چمن ناهموار پیدا کرد.”
هاوکر آروم جواب داد: “توپ خودش نبود، آقا. باند پرسید: “منظورت چیه؟”
هاوکر گفت: “دیدم که به فولکس پول داد، آقا. فولکس یه توپ نو تو جیبش داشت. اون توپ رو از تو پای شلوارش انداخت زمین. بعد وانمود کرد که توپ گمشده گلدفینگر رو پیدا کرده.”
باند گفت: “از کجا انقدر مطمئنی، هاوکر؟”
هاوکر لبخند زد.
گفت: “برای اینکه کیف چوبهای گلف شما رو گذاشتم روی توپ گمشده اون.” باند متعجب و شوکه بهش نگاه کرد. هاوکر ادامه داد: “متاسفم، آقا. ولی دیدم که چطور داره بهتون تقلب میکنه. باید کاری میکردم که جلوش رو میگرفتم.”
باند خندید.
گفت: “ممنونم، هاوکر. میدونستم گلدفینگر داره تقلب میکنه. ولی حالا فقط یک راه برای بردن من وجود داره. من هم باید تقلب کنم. و باید بهتر از اون تقلب کنم! ولی چطور؟”
یهو باند یه فکری به ذهنش رسید. توپ گلف دونلوپ شماره هفتی که برداشته بود تو جیبش بود.
باند به آرومی به هاوکر گفت: “بیا. اینو بگیر.” اون دونلوپ شماره ۷ رو گذاشت تو دست هاوکر. “بعد از اینکه گلدفینگر و من توپهامون رو زدیم تو سوراخ هفدهم، برشون دار. بعد دونلوپ شماره ۷ رو به جای شماره یک خودش بده به گلدفینگر. نمیبینه که توپها رو عوض کردی. دو تا توپ تقریباً شبیه هم هستن. و شکل شمارههای ۷ و یک شبیه همه. گلدفینگر شروع به بازی با اون توپی میکنه که مال خودش نیست. معنیش اینه که قوانین بازی رو شکسته.”
هاوکر گفت: “حیله خیلی هوشمندانهایه، آقا.”
در سوراخ هفدهم، هاوکر کاری که باند ازش خواسته بود رو انجام داد. اون توپ دونلوپ شماره یک گلدفینگر رو با توپ دونلوپ شماره ۷ عوض کرد. بعد دونلوپ شماره هفت رو داد به گلدفینگر.
گلدفینگر خیلی خوشحال بود. فکر میکرد داره میبره. فقط یه سوراخ دیگه برای بازی مونده بود- سوراخ هجدهم. گلدفینگر توپش رو گذاشت روی پایه و باند مضطربانه نگاش میکرد. حتماً گلدفینگر میدید که داره با یه توپ دیگه بازی میکنه! ولی گلدفینگر متوجه نشد که اشکالی در کار هست. اون چوبش رو تاب داد و به توپ ضربه زد. توپ در یک محل خوب در مسیر فرود اومد.
باند با یک صدای خرسند گفت: “ضربه خوبی بود.” حالا اون بازی رو میبرد، برای اینکه گلدفینگر به توپ دیگهای ضربه زده بود. گلدفینگر تقلب کرده بود، ولی باند بهش حُقه زده بود. و گلدفینگر نمیدونست!
گلدفینگر توپش رو به آسونی زد تو سوراخ هجدهم. باند سعی نکرد ببره. یک ضربه خیلی بد به توپش زد، به طوری که از سوراخ رد شد. باند باید ضربات بیشتری نسبت به گلدفینگر میزد، بنابراین، بازنده بود. اون توپ خودش و گلدفینگر رو از سوراخ برداشت. صورت گلدفینگر از پیروزی برق میزد. فکر میکرد باند رو شکست داده.
گفت: “واضحه که من بازیکن بهتری نسبت به تو هستم.”
باند در حالی که به توپهای گلف توی دستش نگاه میکرد، گفت: “بله، تو خیلی خوب هستی. یه لحظه صبر کن” باند با یه صدای متعجب گفت. “تو با دونلوپ شماره یک بازی میکنی، مگه نه؟”
“بله، البته. چرا؟”
باند گفت: “متاسفم، ولی داشتی با توپ اشتباه بازی میکردی. این شماره ۷ هست، نه شماره یک.” اون توپ رو داد دست گلدفینگر و گلدفینگر بهش خیره شد. رنگ صورتش پرید و از توپ به باند نگاه کرد، و بعد به توپ نگاه کرد.
باند با ملایمت گفت: “متاسفم. معنیش اینه که تو بازی رو باختی.”
گلدفینگر با عصبانیت شروع به گفتن کرد که: “ولی – ولی –”
باند بدون اینکه چیزی بگه ایستاده و منتظر شد. گلدفینگر گفت: “همراه تو بود که در سوراخ هفدهم این توپ رو داد به من. اون توپ اشتباه داد به من.”
باند گفت: “مطمئنم که حقیقت نداره. هاوکر، تو سهواً توپ اشتباه رو به آقای گلدفینگر ندادی که، مگه نه؟”
هاوکر گفت: “نه، آقا. ولی شاید این اشتباه وقتی آقای گلدفینگر توپش رو در زمین چمن بلند گم کرد، روی داده. شاید به جای دونلوپ شماره ۱، شماره ۷ رو بر داشته.”
گلدفینگر با عصبانیت گفت: “غیرممکنه. دیدید که همراه من شماره یک رو پیدا کرد، نه شماره ۷ رو.”
باند گفت: “متاسفم، ولی من با دقت نگاه نکردم. بابت بازی ممنونم. باید یه روز دوباره بازی کنیم.” و دور شد.
گلدفینگر به آرومی پشت سر باند رفت، چشماش به سردی به پشت باند خیره شده بودن.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FIVE
Playing to Win
The golf course at Royal St Marks is very difficult. There are many areas of long, rough grass and bunkers full of sand.
At the third hole of the course, Goldfinger hit his ball into the rough. The ball stopped beside a large tuft of grass. It was going to be very difficult for him to hit the ball because the tuft was in the way. Goldfinger looked at the ball for a moment. Then he stepped heavily on the tuft and made it flat. Now it was easy to hit the ball towards the hole.
Bond frowned angrily. He’d seen how Goldfinger had flattened the tuft of grass. Goldfinger had cheated! But Bond also knew that he couldn’t accuse Goldfinger of cheating. Goldfinger would deny it and then he would accuse Bond of telling lies.
As they approached the fifth hole, Bond was preparing for a difficult shot. He swung his club high in the air and thought about hitting the ball well. But suddenly Goldfinger made a sharp noise, and Bond swung his club in the wrong way. He hit the ball badly. He turned towards Goldfinger. His eyes were cold with anger.
‘I’m sorry,’ said Goldfinger carelessly. ‘I dropped my club.’
‘Don’t do it again,’ said Bond. He handed his own club to Hawker, and walked to the next hole without speaking.
‘What company do you work for,’ asked Goldfinger suddenly.
Bond tried to control his anger. He had to remember why he was playing golf with Goldfinger. Bond’s mission was to find out more about Goldfinger.
‘Universal Export,’ he replied.
‘And where are their headquarters,’ asked Goldfinger. ‘London. Regent’s Park.’
‘What do they export?’
‘Oh, all kinds of machines, as well as military weapons,’ said Bond. ‘But the work isn’t very interesting. I’m thinking about leaving the job.’
‘Oh, really,’ said Goldfinger.
Bond waited for more questions. But Goldfinger didn’t say anything more. At the sixth hole, Goldfinger cheated again. He made a bad shot and his ball went into a bunker. It landed in a deep, soft part of the sand. But then, Goldfinger didn’t walk down into the bunker, he jumped down and the sand beside the ball became flat. He’d made the ground level. So when he hit the ball again, it came out of the bunker easily.
Bond was too far away to see what Goldfinger had done, out Bond’s caddie, Hawker, had seen how Goldfinger had cheated and he was angry. Bond was losing the game because Goldfinger wasn’t playing fairly. So Hawker made a decision. He would help Bond to win the game.
Goldfinger and Bond were walking towards the tenth hole.
‘What happened to that nice girl, Miss Masterton,’ asked Bond.
Goldfinger stared straight in front of him. For a few minutes he didn’t speak. Then he said carelessly, ‘She left my employment.’
‘Oh, really? Where did she go?’
‘I don’t know,’ said Goldfinger, walking away.
They continued playing. Goldfinger was still winning but Bond played some excellent shots. At last, there were only two more holes to play - the seventeenth and the eighteenth - before the end of the game.
At the seventeenth hole, Goldfinger hit his ball into deep rough grass and lost it. Goldfinger and Foulks started searching for the ball. Bond and Hawker searched too.
Suddenly Bond trod on something. He bent down and looked in the long grass. Under his foot was a golf ball - a Dunlop 65.
‘Here you are,’ he called to Goldfinger. Then he looked at the ball again. ‘Oh. You play with a Number 1, don’t you?’
‘Yes,’ called Goldfinger.
‘Well, this is a Number 7.’ Bond picked up the ball and showed it to Goldfinger.
‘That isn’t my ball,’ said Goldfinger.
The ball was almost new - the words and numbers on it were clear. Bond put it in his pocket and went on searching for Goldfinger’s ball.
Suddenly, Foulks called out, ‘Here you are, sir! I’ve found your ball. A Number 1 Dunlop.’
Bond and Goldfinger walked over to where Foulks was standing and pointing down at a ball. Bond looked at it closely. Yes, it was an almost new, Dunlop Number 1. But it was lying in a very good position. Goldfinger could easily hit the ball into the hole from this position.
How had the ball got there?
Bond walked away, thinking carefully. He watched as Coldfinger hit the ball out of the rough. It was one of his best shots in the game. Bond smiled at Hawker and said, ‘Goldfinger was very lucky to find his ball in that rough.’
‘It wasn’t his own ball, sir,’ replied Hawker calmly. ‘What do you mean,’ asked Bond.
‘I saw him give money to Foulks, sir,’ said Hawker. ‘Foulks had a new ball in his pocket. He dropped the ball down the leg of his trousers. Then he pretended that he’d found Goldfinger’s lost ball’
‘How can you be sure about that, Hawker,’ said Bond.
Hawker smiled.
‘Because I put your bag of golf clubs on top of his lost ball,’ he said. Bond looked surprised and shocked. ‘I’m sorry, sir,’ Hawker went on. ‘But I saw how he was cheating you. I had to do something to stop him.’
Bond laughed.
‘Thank you, Hawker,’ he said. ‘I know that Goldfinger has been cheating. But there’s only one way that I can win now. I shall have to cheat too. And I’ll have to cheat better than him! But how?’
Suddenly Bond had an idea. The Dunlop Number 7 golf ball which he’d picked up was in his pocket.
‘Here,’ said Bond quietly to Hawker. ‘Take this.’ He put the Dunlop Number 7 into Hawker’s hand. ‘After Goldfinger and I have hit our balls into the seventeenth hole, pick them up. Then give Goldfinger this Number 7 Dunlop, instead of his Number 1 Dunlop. He mustn’t see that you have changed the balls. The two balls look almost exactly the same. And the shape of the numbers 1 and 7 are similar. Goldfinger will start playing with a ball that isn’t his own. That means he’ll be breaking the rules of the game.’
‘That’s a very clever trick, sir,’ said Hawker.
At the seventeenth hole, Hawker did as Bond asked. Hechanged Goldfinger’s Dunlop Number 1 ball for the Dunlop Humber 7 ball. Then he gave the Dunlop Number 7 to Goldfinger.
Goldfinger was very pleased. He thought that he was winning. There was only the last hole to play - the eighteenth. Goldfinger placed his ball on the tee and Bond watched him nervously. Surely Goldfinger would see that he was playing with a different ball! But Goldfinger didn’t notice that anything was wrong. He swung his club and hit the ball well. It landed in a good position on the fairway.
‘Good shot,’ said Bond in a pleased voice. Now he would win the game because Goldfinger had hit the wrong ball. Goldfinger had cheated Bond, but Bond had tricked him. And Goldfinger didn’t know!
Goldfinger hit his ball easily into the eighteenth hole. Bond didn’t try to win. He hit his ball badly so that it went past the hole. He had to make more shots than Goldfinger, so that he was the loser. He picked up his own ball and Goldfinger’s ball out of the hole. Goldfinger’s face was shining with triumph. He thought that he’d beaten Bond.
‘It’s clear that I’m a better player than you,’ he said.
‘Yes, you are very good,’ said Bond, glancing at the two golf balls in his hand. ‘Wait a moment,’ he said in a surprised voice. ‘You play with a Dunlop Number 1, don’t you?’
‘Yes, of course. Why?’
‘I’m sorry, but you’ve been playing with the wrong ball,’ said Bond. ‘This is a Dunlop Number 7, not a Number 1.’ He handed the ball to Goldfinger and Goldfinger stared at it. His face went pale as he looked from the ball to Bond, and then back to the ball.
‘I’m sorry. That means you’ve lost the game,’ said Bond softly.
‘But - but -‘ began Goldfinger angrily.
Bond stood and waited, saying nothing. ‘It was your caddie who gave me this ball at the seventeenth hole,’ said Goldfinger. ‘He gave me the wrong ball’
‘I’m sure that’s not true,’ said Bond. ‘Hawker, you didn’t give Mr. Goldfinger the wrong ball by mistake, did you?’
‘No, sir,’ said Hawker. ‘But perhaps the mistake happened when Mr. Goldfinger lost his ball in the long grass. Perhaps he picked up a Dunlop Number 7 instead of a Number 1.’
‘That’s impossible,’ said Goldfinger angrily. ‘You saw that my caddie found a Number 1, not a Number 7.’
‘I’m afraid that I didn’t look closely,’ replied Bond. ‘Thanks for the game. We must play again one day.’ And he started to walk away.
Goldfinger followed Bond slowly, his eyes staring coldly at Bond’s back.