سرفصل های مهم
رئیس دزدان دریایی سنگاپور
توضیح مختصر
الیزابت و ویل برای نجات جک اسپارو و برگردوندن اون از دنیای مردگان، با کمک دوست جک، باربوسا رو از دنیای مردگان برگردوندن و به سنگاپور رفتن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوم
رئیس دزدان دریایی سنگاپور
لرد کاتلر بکت اشتباه میکرد: الیزابت سوان هنوز زنده بود. اون در نیمه راه دنیا بود و دنبال رئیس دزدان دریایی سنگاپور میگشت.
ماهها قبل، وقتی کراکن دنبال جک بود،
الیزابت روی مروارید سیاه با یک بوسه به جک حقه زد. بعد اون رو به کنار کشتی بست، تا اون و ویل بتونن از دست هیولا فرار کنن. اون تماشا کرد که مروارید سیاه و جک اسپارو رفتن ته اقیانوس.
بعدها درباره مرگش حس بدی داشت. با ویل و ملوانان جک، به دیدن تیا پالما رفت. تیا پالما دوست جک بود و میتونست آینده رو ببینه. اون یه زن مرموز بود.
تیا پالما بهشون گفت: “میتونید جک اسپارو رو به دنیای زندگان بیارید. ولی به کمک یک دشمن قدیمی نیاز خواهید داشت…. کاپیتان باربوسا. جک، باربوسا رو کشت، ولی من اونو از دنیای مردگان برگردوندم. اون میتونه بهمون کمک کنه تا جک رو هم برگردونیم.” حالا الیزابت و باربوسا در یک قایق کوچیک در سنگاپور بودن. الیزابت به اون طرف شهر نگاه کرد. یک مکان تاریک و سایهای، پر از راز و رمز و دزدان دریایی و چاقوهای تیز بود.
اون قایق رو به یک پل چوبی بست. یهو یه مرد و دو تا نگهبانهاش از تاریکی بیرون اومدن. یک مرد قد بلند و قوی با چشمهای خشن و سرد و شمشیر تیز بود. اون تای هوآنگ، معاون سائو فنگ، رئیس دزدان دریایی سنگاپور بود.
باربوسا به تای هوآنگ گفت: “فرمانده تو میدونه ما اینجاییم.”
تای هوآنگ گفت: “تو کاپیتان باربوسایی.”
باربوسا موافقت کرد: “بله، و این الیزابت سوانه. و سائو فنگ قول داده ازمون محافظت کنه.”
مرسر و چند تا از مأموران کمپانی تجاری هند شرقی داشتن رد میشدن. هوآنگ منتظر موند تا اونا خیابون رو پیچیدن. بعد گفت: “پشت سرم بیاید.”
در اون نزدیکیها، دو تا مأمور کمپانی روی یک پل قدیمی و شکسته نگهبانی میدادن. ملوانان کاپیتان جک اسپارو زیر اونا توی آب بودن. راجتی سرش رو بلند کرد. چشم سالمش حرکت کرد، در حالی که چشم چوبیش مستقیم به روبرو نگاه میکرد. پینتل، گیبز، کاتون و مارتی پشت سرش بودن. اونها به طرف یک دروازه فلزی شنا کردن و بعد منتظر موندن. میخواستن به مخفیگاه سائو فنگ برن تا به الیزابت و باربوسا کمک کنن.
صدای عجیبی میموند. مأموران کمپانی پریدن روی پاهاشون. یک زن در حالی که یک جعبه چوبی بزرگ رو روی چرخهای صدادار هُل میداد، از تاریکی بیرون اومد. اون لبخند زد و دهن پر از دندونهای سیاهش رو نشون داد. تیا دالما بود. و صدای چرخها بلند بود و صداهای پایین رو پنهان میکرد. دزدهای دریایی شروع به بریدن دروازهی فلزی کرده بودن.
تای هوآنگ، باربوسا و الیزابت رو از توی یه گرمابهی قدیمی به مخفیگاه سائو فنگ برد.
الیزابت، بازوی باربوسا رو لمس کرد. به آرومی پرسید: “خبری از ویل شنیدیم؟”
باربوسا سرش رو تکون داد. گفت: “نه. اون میتونه مراقب خودش باشه. ولی وقتی با سائو فنگی مؤدب باش.”
رئیس دزدان دریایی سنگاپور داشت از حمومش بیرون میومد.
الیزابت به صورتش نگاه کرد. چشمهاش مشکی و سرد بودن. این مرد خطرناک بود!
باربوسا به نرمی گفت: “کاپیتان سائو فنگ.”
سائو فنگ بالا رو نگاه کرد. گفت: “کاپیتان باربوسا! به سنگاپور خوش اومدید. فهمیدم که چیزی از من میخواید؟”
باربوسا جواب داد: “به یه کشتی و چند تا آدم نیاز دارم.”
سائو فنگ به باربوسا نگاه کرد و لبخند زد. گفت: “عجیبه. یه کشتی میخوای… و امروز، نه زیاد دور از اینجا، یه دزد سعی کرد یکی ازمون بدزده.”
سائو فنگ سریع به این طرف اتاق، به طرف یه پیرمرد که چند تا نقشه نگه داشته بود، اومد. به ملایمت گفت: “این نقشهها مسیر دنیای مردگان رو نشون میدن.” صورتشون رو نگاه کرد. “ماجراجویی شما، شما رو میبره اونجا؟”
یهو یک اشاره به دو تا از نگهبانان نزدیک یکی از حمامها کرد. نگهبانها یک نفر رو از زیر آب بیرون کشیدن. زندانیشون، ویل ترنر بود!
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TWO
The Pirate Lord of Singapore
Lord Cutler Beckett was wrong: Elizabeth Swann was still alive. She was half-way across the world, looking for the Pirate Lord of Singapore.
Months earlier, when the Kraken was searching for Jack,
Elizabeth tricked Jack onto the Black Pearl with a kiss. Then she tied him to the side of the ship so she and Will could escape from the monster. She watched the Black Pearl and Jack Sparrow go to the bottom of the ocean.
Later, she felt bad about his death. She went with Will and Jack’s sailors to see Tia Palma. Tia Palma was a friend of Jack’s, and she could see into the future. She was a mysterious woman.
“You can bring Jack Sparrow back to the world of the living,” Tia Palma told them. “But you’ll need the help of an old enemy… Captain Barbossa. Jack killed Barbossa but I brought him back from the dead. He can help us to bring back Jack, too.” Now Elizabeth and Barbossa were in a small boat in Singapore. Elizabeth looked across the city. It was a dark and shadowy place, full of secrets, pirates, and sharp knives.
She tied the boat to a wooden bridge. Suddenly, a man and his two guards stepped out of the darkness. He was tall and strong, with cold, hard eyes and a sharp sword. He was Tai Huang, second in command to Sao Feng, the Pirate Lord of Singapore.
“Your commander knows that we are here,’ Barbossa said to Tai Huang.
“You’re Captain Barbossa,” Tai Huang said.
“Yes,” Barbossa agreed, “and this is Elizabeth Swann. And Sao Feng has promised to protect us.”
Mercer and some East India Trading Company agents were passing. Huang waited until they went around a corner. Then he said, “Follow me.”
Not far away, two Company agents were guarding an old, broken bridge. Captain Jack Sparrow’s sailors were below them in the water. Ragetti lifted his head. His good eye moved, while his wooden eye looked straight in front. Pintel, Gibbs, Cotton, and Marty were behind him. They swam to a metal gate, then they waited. They were going to Sao Feng’s hiding place, to help Elizabeth and Barbossa.
There was a strange noise. The Company agents jumped to their feet. A woman came out of the darkness, pushing a large wooden box on noisy wheels. She smiled and showed a mouthful of black teeth. It was Tia Dalma. The noise of the wheels was loud and hid sounds from below. The pirates started to cut through the metal gate.
Tai Huang took Barbossa and Elizabeth through an old bathhouse to Sao Feng’s hiding place.
Elizabeth touched Barbossa’s arm. “Have we heard anything from Will,” she asked quietly.
Barbossa shook his head. “No. He can protect himself,” he said. “But you-be polite when you’re with Sao Feng.”
The Pirate Lord of Singapore was stepping out of his bath.
Elizabeth looked at his face. His eyes were dark and cold. This man was dangerous!
“Captain Sao Feng,” Barbossa said smoothly.
Sao Feng looked up. “Captain Barbossa,” he said. “Welcome to Singapore. I understand that you want something from me?”
“I need a ship and some men,” Barbossa replied.
Sao Feng looked at Barbossa and smiled. “That’s strange,” he said. “You want a ship… And today, not far from here, a thief tried to steal one from me.”
Sao Feng walked quickly across the room to an old man who was holding some maps. “These maps show the way to the world of the dead,” he said softly. He watched their faces. “Will your adventure take you there?”
Suddenly, he gave a sign to two guards near one of the baths. The guards pulled someone out from under the water. Their prisoner was Will Turner!