واتسون تحقیق می‌کنه

مجموعه: شرلوک هولمز / کتاب: ناپدید شدن بانو فرانسز کارفکس / فصل 1

واتسون تحقیق می‌کنه

توضیح مختصر

شرلوک هولمز یه پرونده درباره‌ی گم شدن یه خانم داره که دوستش واتسون رو به جای خودش برای تحقیق فرستاده

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل اول

واتسون تحقیق می‌کنه

من تو خونه‌ی شرلوک هولمز، تو خیابون بارکر نشسته بودم. اون داشت به پوتین‌های من نگاه می‌کرد.

اون پرسید: “چرا ترکی؟”

جواب دادم: “تو انگلیس درست شدن. دیروز خریدم‌شون.”

اون گفت: “اونو می‌بینم! به هر حال، منظورم پوتین‌هات نبودن. منظورم حموم بود. چرا رفتی حموم ترکی؟”

گفتم: “برای سلامتی خوبه. دنبال یه تغییر بودم.”

“نباید اجازه بدی منشی حموم بندهای پوتینت رو ببنده. خودت بهتر میبندی‌شون.”

من نگاهی به بندهای پوتینم انداختم و متوجه شدم که در واقع گره‌ها کمی متفاوت‌تر از زمانی که من خودم طبق معمول میبندمشون، بسته شدن.

با خودم فکر کردم: “باور نکردنیه! اون حتی به تغییرات جزئی هم دقت میکنه!”

“واتسون، اگه واقعاً دنبال یه تغییری، من یک شغل برات دارم. میتونی به سوئیس بری، من تمام مخارج رو پرداخت می‌کنم. یه پرونده دارم که باید اونجا تحقیقاتش رو انجام بدم. ولی نمی‌خوام این همه راه دراز رو برم. به علاوه، من دستپخت خدمتکار خونه‌ام رو به غذاهای خارجی ترجیح می‌دم. خانم هادسون، نهارهای بی‌نظیری درست میکنه! اگه بخوای میتونی بمونی.”

من جواب دادم: “ممنونم. ولی نمیتونم بمونم. باید برگردم خونه.” ولی به هر حال هولمز سفارش ناهار رو داد.

اون ادامه داد: “فکر می‌کنم اداره کارآگاهی لندن ترجیح میده من توی لندن باشم. مجرم به خصوص هست که از نبود من با خوشحالی بهره میبره. ولی این چیزی نیست که من بخوام حالا در موردش بحث بکنم.”

من گفتم: “دوست دارم بیشتر در موردش بشنوم.”

اون شروع کرد: “خانوم فرانسس کارفاکس، دختر کنتِ روفتونِ مرحوم، تقریبا ۴۰ ساله است. اون نسبت به سنش خیلی زیباست. اون مزیت ثروت رو داره و عیبش اینه که هیچکدوم مال خودش نیست. برادرش، صاحبِ خونه‌ی خانوادگی‌شونه و به همین علت اون آدرس مشخصی نداره و همسری هم نداره. اون مقداری طلا و جواهرات اسپانیایی با ارزش داره که با خودش همه جا میبره. من می‌ترسم که جونش در خطر باشه.”

گفتم: “متوجه نمیشم. خانوم فرانسس کارفاکس تو سوئیسه؟”

اون جواب داد: “سوال جالبیه. اونجاست یا جای دیگه؟ زنده است یا مرده؟ خانواده‌اش آخرین بار پنج هفته قبل ازش خبر گرفتن. اون یه دوست توی انگلیس داره که معمولا بهش نامه مینویسه. اون هیچ نامه‌ای ازش دریافت نکرده .”

پرسیدم: گکسی اونو دیده؟”

“او چهار هفته قبل به بانکی در سوئیس رفته و یک چک به مبلغ ۵۰ پوند به نام خدمتکارش نوشته. اگه اطلاعات بیشتری به دست آوردی، بهم تلگراف بزن.”

هولمز آدرس یه هتل تو لازان رو بهم داد.

“هولمز، آیا تو واقعاً از من می‌خوای که تحقیقات بکنم؟”

“البته. اینجا- من یه بلیط فرست کلاس دارم که تو میتونی برش داری! حالا میتونیم غذامون رو بخوریم؟”

دو روز بعد، من به هتل توی لازان رسیدم. متوجه شدم که خانم فرانسس اغلب اونجا میمونده. اون یه خانم دوست داشتنی بود. اون علاقه‌مند به کتاب بود و معمولاً تنهایی به پیاده‌روی می‌رفت. اون به صاحب هتل گفته بود که تابستون رو هم میمونه، ولی پنج هفته بعد، پیش‌پرداخت رو داده و زودتر از موعد رفته. سرخدمتکار با مستخدمش، ماری، نامزد کرده بوده. و او هیچ چیز درباره نقشه‌ی ترکشون نمی‌دونست تا اینکه یه نامه از طرف نامزدش گرفته. اون تو نامه نوشته بود که داره به ملاقات خانواده‌اش به فرانسه میره تا درباره نامزدیشون بهشون اطلاع بده. من خواستم تا با اون صحبت کنم.

خدمتکار نمی‌تونست چیزی بیشتر از این، درباره خانم فرانسس به من بگه. ماری هیچ وقت درباره مسائل خصوصی کارفرماش صحبت نمی‌کرده. ولی اون یه چیز جالب رو به خاطر آورد: چند روز آخر، قبل از اینکه بره، خانوم غمگین و نگران به نظر می‌رسید. یه مرد با موهای تیره و ریش دیده شده که بازوش رو کنار دریاچه گرفته. ماری فکر کرده که مرد داره تعقیبش میکنه برای اینکه اون رو دوباره نزدیک‌ هتل دیده. کمی بعد از این ماجرا، خانم فرانسس رفته.

اون، آدرس ماری رو تو فرانسه به من داد و به من پیشنهاد کرد که با آژانس مسافرتی توی شهر حرف بزنم.

آژانس مسافرتی، کپی‌های بلیط قطاری رو که به دو تا خانوم انگلیسی روز ترک‌شون فروخته‌ شده رو داشت. مقصد آخر بادن بود. خانمی که پول رو پرداخت کرده بود، اسمش رو نگفت و هیچ آدرسی هم برای چمدون‌هاش نذاشته، و ترجیح داده پیش خودش نگهشون داره.

تو بادن، یه مهمان‌سرای انگلیسی زبان پیدا کردم. مدیر هتل خانم فرانسس رو از روی توصیفات من شناخت. خدمتکارش فقط یه شب موند. خانم، با دو تا مهمون مهربون بود، دکتر شلزینگر و همسرش. دکتر شلزینگر برای استراحت بعد از ناخوشیش تو آفریقا جنوبی به بادن اومده بود. اون یه مرد مذهبی بود و معمولاً با مبلغین اونجا درباره‌ی کارش حرف میزد. خانم کارفاکس، مخصوصاً، خیلی به کارهای مذهبی اونها علاقه نشون میداد و می‌خواست که کمک کنه. آقای شلیزنگر هزینه هتل خانم و سه مهمون دیگه رو پرداخت کرد و گفت که دارن میرن به لندن.

مدیر اضافه کرد:‌ “شما تنها فردی نیستید که دنبال خانم می‌گردید. یه مرد از من درباره‌اش سوال کرد. اون یه مرد بزرگِ ریشو بود. فک کنم انگلیسی بود. ولی نتونستم از لهجه‌اش تشخیص بدم. میتونم بگم که برای مدتی خارج از کشور زندگی کرده.”

مطمئن بودم که مرد یه ارتباطی با ناپدیدی خانم فرانسس داره. به هولمز تلگرام فرستادم تا بهش بگم چقدر سریع دارم مسئله رو حل می‌کنم و اینکه دارم به فرانسه میرم تا با خدمتکار خانوم فرانسس صحبت کنم. در جواب یه تلگراف دریافت کردم که ازم خواسته بود مشخصات گوش چپ دکتر شلیزنگر رو بدم. از فکر عجیب هولمز درباره‌ی جک خوشم نیومد. تصمیم گرفتم به تحقیقاتم ادامه بدم.

خدمتکار تو یه روستای کوچیک زندگی می‌کرد و من خیلی سریع خونه‌اش رو پیدا کردم. وقتی بهش توضیح دادم که خانمش گم شده، خیلی ناراحت شد و هر چیزی رو که نیاز بود بدونم بهم گفت.

اون گفت: “خیلی متاسفم! خانوم از اینکه می‌خواستم برم از دستم خیلی عصبانی بود و ما بحث کردیم. وقتی من ترکش کردم یه نامه بهم داد. یه چک به مبلغ ۵۰ پوند به عنوان کادوی عروسی بود. اون یه خانم مهربونه ولی از وقتی که اون مرد رو کنار دریاچه لازان دید همون آدم سابق نبود!”

پرسیدم: “کدوم مرد؟ برام توصیفش کن.”

همین که اون شروع به توصیف مرد کرد، به قیافه‌ای که توی پنجره ظاهر شد، جیغ کشید.

اون داد کشید: “اونهاش! مردی که دربارش بهتون گفتم! داره تعقیب‌مون می‌کنه!”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER ONE

WATSON INVESTIGATES

I was sitting in Sherlock Holmes’s rooms in Baker Street. He was looking at my boots.

‘Why Turkish?’ he asked.

‘They’re made in England,’ I replied. ‘I bought them yesterday.’

‘I can see that!’ he said. ‘Anyway, I didn’t mean your boots. I meant the bath. Why did you have a Turkish bath?’

‘It’s good for my health,’ I said. ‘I wanted a change.’

‘You shouldn’t let the assistants at the baths tie your boot laces. You tie them better yourself.’

I looked at my laces and saw the knot was in fact tied a little differently to the way I usually tied my knots.

‘Incredible!’ I thought. ‘He notices the smallest differences!’

‘If you really want a change, Watson, I have a job for you. You can go to Switzerland, all expenses paid. I have a case I must investigate there but I don’t want to go too far away. Besides, I prefer my housekeeper’s cooking to the food abroad. Mrs Hudson makes an excellent lunch, if you’d like to stay.’

‘Thank you,’ I replied. ‘But I can’t stop, I must go back home.’ Holmes ordered lunch anyway.

‘I think Scotland Yard would prefer to see me in London,’ he continued. ‘There’s one criminal in particular who will happily take advantage of my absence, but that is not something I can discuss at this moment.’

‘I’d like to hear more,’ I said.

‘Lady Frances Carfax,’ he began, ‘the daughter of the late Earl of Rufton, is around forty years old. She is very beautiful for her age. She has the advantage of wealth and the disadvantage of having none of her own. Her brother owns the family home whereas she has no fixed address and no husband. She has some valuable Spanish jewellery, which she carries with her everywhere. I’m afraid that she may be in danger.’

‘I don’t understand,’ I said. ‘Is Lady Frances Carfax in Switzerland?’

‘An interesting question,’ he replied. ‘Is she there or somewhere else? Is she alive or is she dead? Her family last heard from her more than five weeks ago. She has a friend in England she often writes to. She has had no letters from her.’

‘Has anyone seen her?’ I asked.

‘She went into a bank in Switzerland four weeks ago and wrote a cheque for fifty pounds to her maid. Send me a telegram if you find out more information.’

Holmes gave me an address of a hotel in Lausanne.

‘Holmes, are you really asking me to investigate?’

‘Of course. Here - I have a first class ticket you can have! Now, shall we eat?’

Two days later I arrived at the hotel in Lausanne. I found out that Lady Frances often stayed there. She was a lovely lady. She was interested in books and she often went for walks on her own. She told the owner she was going to stay for the summer, but five weeks later she paid in advance and left early. The head waiter was engaged to her maid, Marie, and he knew nothing of their plans to leave until he received a letter from his fiancee. It said that she was visiting her family in France to tell them about their engagement. I asked to speak to him.

The waiter couldn’t tell me much about Lady Frances. Marie never spoke about her employer’s private matters but he remembered something interesting: in the last few days before she left, the lady seemed sad and worried. A dark-haired man with a beard was seen holding her by the arm near the lake. Marie thought the man was following her because she saw him again near the hotel. Soon after this Lady Frances left.

He gave me Marie’s address in France and suggested I spoke to the travel agency in town.

The travel agency had copies of train tickets that were sold to two English ladies on the day they left. The final destination was Baden. The lady who paid did not leave her name and she did not leave an address for her luggage, which she preferred to keep with her.

In Baden, I found an English-speaking guest house. The hotel manager recognised Lady Frances from my description. Her maid only stayed one night. The lady was friendly with two guests, Dr Shlessinger and his wife. Dr Shlessinger came to Baden to rest after becoming unwell during his time in South America. He was a very religious man and often spoke of his work with the missionaries there. Lady Carfax, in particular, seemed very interested in their missionary work and wanted to help. Dr Shlessinger paid for her hotel bill and the three guests said they were leaving for London.

‘You aren’t the only person looking for the lady,’ the manager added. ‘A man asked me about her. He was a big, bearded man. I think he was English but I didn’t recognise his accent. I’d say he has lived abroad for some time.’

I was sure the man had something to do with Lady Frances’s disappearance. I sent a telegram to Holmes to tell him how quickly I was resolving the matter and that I was leaving for France to speak with Lady Frances’s maid. I received a telegram in return asking for a description of Dr Shlessinger’s left ear. I didn’t like Holmes’s strange idea of a joke. I decided to continue with my investigations.

The maid lived in a small village and I quickly found her house. When I explained that her mistress was missing, she was very upset and told me everything I needed to know.

‘I am so sorry!’ she said. ‘The mistress was angry at me for leaving and we argued. When I left she gave me a letter. There was a cheque for fifty pounds as a wedding present. She is such a kind lady but she has not been the same since she saw that man by the lake in Lausanne!’

‘Which man?’ I asked. ‘Describe him to me.’

Just as she began describing the man, she screamed loudly at a face at the window.

‘There he is!’ she cried. ‘The man I told you about! He’s following us!’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.