سرفصل های مهم
شغل غیرعادی
توضیح مختصر
آقای ویلسونِ موقرمز، یه شغل آسون با درآمد بالا به دست آورده و حالا یهو، اون شغل پایان پیدا کرده. شرلوک هولمز داره روی پرونده کار میکنه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوم
شغل غیرعادی
آقای ویلسون گفت: “من تصمیم گرفتم از اسپالدینگ بخوام تا با من به دفتر اتحادیه مو قرمزها بیاد. من مغازه رو یک روز بستم و با هم به خیابان فلیت رفتیم. اسپالدینگ از داشتن یه روز تعطیل، خوشحال بود.
خیابان فلیت پر از مردهای مو قرمز بود و دادگاه پاپ مثل یک سبد پرتقال میموند. ولی چند تا از مردها، مثل من موهای قرمز براق داشتن. اسپالدینگ همه آدمها رو کنار زد و ما رفتیم داخل دفتر. توی دفتر، چند تا اسباب و اثاثیه، دو تا صندلی ناراحت، یه میز آشپزخونه و یه قفسه کتاب بود. یه مرد قد کوتاه با موهای قرمز روشن روی میز نشسته بود و با مردهای مو قرمز زیادی صحبت میکرد. اون به همشون گفت: «نه» و بعد با من حرف زد. رفتارش دوستانه بود و در دفتر رو پشت سر ما بست.
دستیارم گفت: “ایشان آقای جابز ویلسون هستن و این شغل تو اتحادیه رو دوست دارن.”
مرد گفت: “به نظر موهاش قشنگن، ولی واقعین؟ ما باید دقت کنیم.”
اون یهو موهای من رو تو دستش گرفت و کشید. من داد کشیدم، برای اینکه دردم گرفته بود. “این اشکهای تو چشمات واقعین - معنیش اینه که موهات واقعین. تبریک میگم - این شغل مال شماست!”
اون به گرمی دستم رو فشرد و گفت: “اسم من دانکان روسه، و من منشی اتحادیه هستم. شما که میتونید شروع به کار کنید؟”
من گفتم: “خوب، من فعلاً یک کار دارم.”
دستیارم گفت: “آه، از این بابت نگران نباشید، آقای ویلسون. من میتونم مراقب مغازتون باشم.”
از آقای روس پرسیدم: “ساعتهای کاری چطوره؟”
“از ساعت ۱۰ صبح تا ۲ بعد از ظهر.”
“میدونید، آقای هلمز، من بیشتر کارم رو عصرها انجام میدم. به راحتی میتونستم طرف صبح برای آقای روس کار کنم. و همچنین میدونستم که اسپالدینگ میتونه طرف صبح مراقب مغازه باشه.”
با خوشحالی گفتم: “ساعت کاری خوبه. من باید چیکار کنم؟”
“کار شما اینه که دایره المعارف بریتانیکا رو کپی کنید. شما باید خودکار، جوهر و کاغذ خودتون رو بیارید. و هیچ وقت نباید قبل از ساعت ۲ دفتر رو ترک کنید. میتونید از فردا شروع کنید؟”
من گفتم: “حتماً.”
“صبح روز بعد، من کمی کاغذ خریدم و کارم رو در دادگاه پاپ شروع کردم. آقای روس شروع حرف الف رو در دایرهالمعارف بهم نشون داد و بعد رفت. هر روز من ساعت ۲ کارم رو تموم میکردم. هر هفته آقای روس چهار پوند طلا به من میداد. این کار تقریبا ۸ هفته طول کشید و من تقریباً کپی کردن حرف الف رو تموم کردم. بعد یهو همه چیز تموم شد.”
هولمز پرسید: “تموم شد؟”
“بله، امروز صبح اتفاق افتاد. من ساعت ده رفتم سر کار، ولی در قفل بود. یه تابلوی توجه روی در بود که روش نوشته بود: اتحادیه مو قرمزها
دیگه وجود نداره.
۹ اکتبر، ۱۸۹۰
من و شرلوک هولمز شروع به خنده کردیم.
آقای ویلسون با عصبانیت گفت: “من چیز خنده داری اینجا نمیبینم! اگه فکر میکنید خندهداره، من برم!”
هولمز داد زد: “نه، نه. پرونده شما خیلی غیرعادیه، ولی یه چیز کمی خندهداری دربارش وجود داره. آقای ویلسون، لطفاً ادامه بدید.”
“من از آدمهای توی ساختمون پرسیدم، ولی هیچکس چیزی درباره آقای دانکان روس یا اتحادیه مو قرمزها نمیدونست. من عصبانی و گیج بودم.”
هولمز پرسید: “بعد چیکار کردید؟”
“من رفتم خونه به چهارراه ساکسه-کوبورگ و به اسپالدینگ گفتم. اون تعجب کرده بود و نمیدونست چی بگه. بنابراین تصمیم گرفتم که بیام پیش شما، آقای هولمز، برای این که نمیخوام هفتهای چهار پوند رو از دست بدم!”
هولمز گفت: “این احتمالاً یک پرونده خیلی جدیه.”
“البته که این یه پرونده جدیه، من دارم هفته ۴ پوند از دست میدم.”
“آقای ویلسون، شما نمیتونید انقدر عصبانی باشید، اتحادیه ۳۲ پوند برای ۸ هفته کار به شما پرداخت کرده. و حالا شما چیزهای زیادی درباره حرف الف در دایره المعارف یاد گرفتید. حالا من دوست دارم چند تا سوال از شما بپرسم. آقای وینسنت اسپالدینگ کی برای شما شروع به کار کرد؟”
“تقریبا ۳ ماه قبل.”
“اون چه شکلیه؟”
“اون قد کوتاهه، ولی لاغر نیست و خیلی سریع حرکت میکنه. تقریبا ۳۰ ساله است و یه علامت سفید درست بالای چشمهاش داره.”
هولمز یهو هیجانزده شد.
اون داد زد: “یه نشانه سفید؟ و تو گوشهاش سوراخهایی هم برای گوشواره داره؟”
“بله، داره.”
هولمز در حالی که به صندلیش تکیه میداد، گفت: “همم. خب آقای ویلسون، من میخوام درباره این پرونده فکر کنم. امروز شنبه است - دوشنبه، به جواب میرسم.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TWO
An unusual job
I decided to ask Spaulding to come with me to the Red-Headed League’s offices,’ said Mr Wilson. ‘I closed the shop for the day and we went to Fleet Street. Spaulding was happy to have a holiday.
‘Fleet Street was full of red-haired men, and Pope’s Court looked like a basket of oranges. But few men had bright red hair like mine. Spaulding pushed through all the people and we got to the office. There was little furniture - two uncomfortable chairs, a kitchen table and a bookcase. A small man with bright red hair sat at the table and spoke to lots of red-headed men. He said “No” to all of them, and then he talked to me. He was friendly and closed the door of the office behind us.
‘“This is Mr Jabez Wilson,” said my assistant, “and he would like the job in the League.”
“‘His hair looks fine,” the man said, “but is it real? We must be careful.
‘He suddenly took my hair in his hands and pulled it. I cried out because he hurt me. “You have real tears in your eyes - this means your hair is real. Congratulations - the job is yours!”
‘He shook my hand I warmly and said, “My name is Duncan Ross and I am the Secretary of the League. When can you begin?”
‘“Well, I have a business already,” I said.
‘“Oh, don’t worry about that, Mr Wilson,” said my assistant. “I can look after the shop for you.”
‘“What are the working hours,” I asked Mr Ross.
‘“From ten o’clock in the morning until two o’clock in the afternoon.”
‘You see, Mr Holmes, I do most of my work in the evening. I could easily work for Mr Ross in the morning. And I knew Spaulding could look after the business in the morning.
‘“Those hours are fine,” I said happily. “What must I do?”
‘“Your job is to copy the Encyclopaedia Britannica. You must bring your own pen, ink and paper. And you must never leave the office until two o’clock. Can you start tomorrow?”
‘“Certainly,” I answered.
‘The next morning I bought some paper and started working at Pope’s Court. Mr Ross showed me the beginning of the letter “A” in the encyclopaedia and then he left. Every day I finished work at two o’clock. Each week Mr Ross gave me four pounds in gold. This continued for about eight weeks and I nearly finished copying the letter “A”. Then, suddenly, everything ended.’
‘Ended,’ asked Holmes.
‘Yes, it happened this morning. I went to work at ten o’clock but the door was locked. There was a notice on the door that said: THE RED-HEADED LEAGUE
DOES NOT EXIST ANY MORE
9 October, 1890
Sherlock Holmes and I started laughing.
‘I can’t see anything funny,’ said Mr Wilson angrily. ‘If you think this is funny, I’ll leave!’
‘No, no,’ cried Holmes. ‘Your case is very unusual, but there is something a bit funny about it. Please, Mr Wilson, continue.’
‘I asked the people in the building but no one knew about Mr Duncan Ross or the Red-Headed League. I was angry and confused.’
‘What did you do then,’ asked Holmes.
‘I went home to Saxe-Coburg Square and told Spaulding. He was surprised and did not know what to say. So I decided to come to you, Mr Holmes, because I don’t want to lose four pounds a week!’
‘This is possibly a very serious case,’ said Holmes.
‘Of course it’s a serious case, I’m losing four pounds a week!’
‘You can’t be too angry, Mr Wilson, the League paid you thirty-two pounds for eight weeks’ work. And you learnt many things about the letter “A” in the encyclopaedia. Now, I’d like to ask you some questions. When did Vincent Spaulding start working for you?’
‘About three months ago.’
‘What is he like?’
‘He’s small but not thin, and he moves quickly. He’s about thirty years old and has a white mark just above his eyes.’
Holmes was suddenly excited.
‘A white mark,’ he cried. ‘And does he have little holes in his ears for earrings?’
‘Yes, he does.’
‘Hmmm,’ said Holmes, sitting back in his chair. ‘Well, Mr Wilson, I want to think about this case. Today is Saturday - on Monday I’ll have an answer.’