سرفصل های مهم
رویای کالیفرنیا
توضیح مختصر
ساموئل از تعطیلات برگشته بود و به یه کار نیاز داره تا قرضش رو بده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
رویای کالیفرنیا
داشتم درباره هاوایی خیالپردازی میکردم. خیالپردازی تعطیلاتم رو. در رویام، کنار ساحلی در هاوایی بودم. آفتاب داغ روی صورتم میتابید. صدای دریا اطرافم رو گرفته بود.
ولی همش یک رویا بود. سه هفته قبل در ساحلی در هاوایی دراز کشیده بودم. ولی حالا در هاوایی نبودم. در دفترم در لوس آنجلس خیالبافی میکردم. از تعطیلاتم برگشته بودم و کاری هم نداشتم. کسی نمیخواست استخدامم کنه. هر روز به دفترم میرفتم، ولی تلفن زنگ نمیزد. بنابراین روی صندلی میخوابیدم و درباره هاوایی خیالبافی میکردم.
یه رویای خیلی خوب تو ذهنم داشتم. آفتاب گرم بود. صدای دریا بلند بود و یه زن زیبا کنارم ایستاده بود.
یهو یه صدایی اومد تو رویام. یه نفر اسمم رو صدا میزد.
“آقای ساموئل! آقای ساموئل، بیدار شید! لطفاً، بیدار شید! میخوام باهاتون حرف بزنم.”
چشمام رو باز کردم. در لسآنجلس ماه آوریل بود. آفتاب داغ روی صورتم میتابید. آفتاب از پنجره دفترم به داخل میتابید. و یه زن کنارم ایستاده بود. داشت اسمم رو صدا میزد. ولی از دستم عصبانی بود.
“آقای ساموئل. بیدار شید! چرا ساعت ۱۱:۴۵ صبح خوابیدید؟”
زن تقریبا بیست و پنج ساله بود. موهای بلند تیره داشت. یک پیراهن سبز کوتاه و کت چرمی قهوهای پوشیده بود. یه صورت دوست داشتنی داشت.
با خودم فکر کردم: “شاید این زن یه مشتریه. شاید میخواد استخدامم کنه. شاید یه کاری برام داره.”
به زن لبخند زدم. ولی اون به من لبخند نزد.
پرسید: “شما لنی ساموئل، کارآگاه خصوصی هستید؟”
گفتم: “بله، من لنی هستم. لطفاً بشینید.” به یک صندلی چوبی در سمت دیگه میز اشاره کردم.
زن اطراف دفترم رو نگاه کرد. به مبلمان قدیمی و پنجره کثیف نگاه کرد. به کرکره شکسته و فنجونهای قهوهی پلاستیکی در سطل آشغال نگاه کرد. بعد به من نگاه کرد. اصلاح نکرده بودم. و کت و شلوار و موهام نامرتب بودن. زن چیزی نگفت.
یکباره، یه دستمال از تو جیبش در آورد. گرد و غبار روی صندلی رو پاک کرد و نشست.
گفت: “آقای ساموئل. اسم و آدرستون رو از دفترچه تلفن پیدا کردم. ارزان کار میکنید؟ و کارآگاه خوبی هستید؟”
جواب دادم: “خوب نیستم. بهترین هستم. بهترین کارآگاه خصوصی در لسآنجلس.”
زن خندید. “شوخی میکنید؟ بهترین کارآگاههای خصوصی منشی دارن. و بهترین کارآگاههای خصوصی دفتر کثیف و نامرتب ندارن. ولی میخوام استخدامتون کنم. ممکنه یک کاری برام انجام بدید، آقای ساموئل؟”
پرسیدم: “چه کاری از من میخواید که براتون انجام بدم؟”
از زن خوشم نیومد. بیادب بود. ولی به پول نیاز داشتم. سریعاً به پول نیاز داشتم. هزینه تعطیلاتم در هاوایی هزار دلار شده بود. پول رو قرض کرده بودم. حالا باید پول رو پس میدادم.
هزار دلار رو از بانک قرض نگرفته بودم. از هرمن قرض کرده بودم. هرمن بادیگارد بود. دفترش کنار دفتر من بود. برای ستارههای سینما کار میکرد. خیلی قد بلند بود- بلند تر از دو متر و صد و چهل کیلو وزنش بود. حالا هرمن پولش رو پس میخواست. و وقتی هرمن یه چیزی رو میخواست، همیشه به دست میآورد.
دوباره به زن لبخند زدم.
اون به من لبخند نزد. از روی صندلی بلند شد و به طرف پنجره رفت. دفتر من در طبقه چهارم یک ساختمان قدیمیه.
اون به خیابون نگاه کرد. و بعد برگشت.
اون گفت: “آقای ساموئل، ازتون میخوام شف رو پیدا کنید. اون دیروز صبح غیبش زده. اتفاقی براش افتاده- یه اتفاق بد.”
گفتم: “خیلیخوب. دفترچه و خودکارم رو از توی میز در آوردم. لطفاً مشخصاتش رو برام شرح بدید. ولی باید بهتون یه چیزی بگم. من تقریباً هر کاری انجام میدم. ولی یه کاری هست که انجام نمیدم. دنبال شوهرهایی که غیب زدن نمیگردم. شف شوهرتونه؟”
زن گفت: “نه. شف، شوهرم نیست. شف یه اسبه!”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ONE
California Dreaming
I was dreaming about Hawaii. I was dreaming about my holiday. In my dream, I was on the beach in Hawaii. The hot sun was shining on my face. The sound of the sea was all around me.
But it was a dream. Three weeks ago, I had been lying on a beach in Hawaii. But I was not in Hawaii now. I was dreaming in my office in Los Angeles. I had returned from my holiday and there was no work for me.
Nobody wanted to hire me. I went to my office every day, but the telephone didn’t ring. So I slept in my chair and I dreamt about Hawaii.
I was dreaming a wonderful dream. The sun was hot. The noise of the sea was loud and there was a beautiful woman standing next to me.
Suddenly, there was a voice in my dream. Somebody was calling my name.
‘Mr Samuel! Mr Samuel, wake up! Please, wake up! I want to talk to you.’
I opened my eyes. It was April in Los Angeles. The hot sun was shining on my face. The sun was shining through my office window. And there was a woman standing beside me. She was calling my name. But she was angry with me.
‘Mr Samuel. Wake up! Why are you sleeping at 11/45 in the morning?’
The woman was about twenty-five years old. She had long dark hair. She was wearing a short green dress and a brown leather coat. She had a lovely face.
‘Perhaps this woman is a client,’ I thought. ‘Perhaps she’ll hire me. Perhaps she has a job for me.’
I smiled at the woman. But she did not smile at me.
‘Are you Lenny Samuel, the private detective’ she asked.
‘Yes, I’m Lenny,’ I said. ‘Please sit down.’ I pointed to a wooden chair on the other side of my desk.
The woman looked around my office. She looked at the old furniture and the dirty windows. She looked at the broken blind and the plastic coffee cups in the waste bin. Then she looked at me. I hadn’t shaved. And my suit and hair were untidy. The woman didn’t speak.
Suddenly, she took a handkerchief out of her bag. She wiped the dust from the chair and she sat down.
‘Mr Samuel,’ she said. ‘I saw your name and address in the telephone book. Are you cheap? And are you a good detective?’
‘I’m not good,’ I replied. ‘I’m the best. The best private detective in L.A.’
The woman laughed. ‘Are you joking’ she said. ‘The best private detectives have secretaries. And the best private detectives don’t have dirty, untidy offices. But I want to hire you. Will you do a job for me, Mr Samuel?’
‘What do you want me to do’ I asked.
I didn’t like the woman. She was rude. But I needed money. I needed money quickly. My holiday in Hawaii had cost $1000. I had borrowed the money. Now I had to pay back the money.
I hadn’t borrowed $1000 from a bank. I had borrowed it from Herman. Herman was a bodyguard. His office was next to mine.
He worked for film stars. He was very tall - more than two metres - and he weighed one hundred and forty kilos. Now Herman wanted his money back. And when Herman wanted something, he always got it.
I smiled at the woman again.
She didn’t smile at me. She got up from her chair and walked to the window. My office is on the fourth floor of an old building.
The woman looked down at the street. Then she turned round.
‘Mr Samuel, I want you to find The Chief,’ she said. ‘He disappeared yesterday morning. Something has happened to him - something bad.’
‘OK,’ I said. I took a notepad and a pen out of my desk. ‘Describe him, please. But I must tell you something. I’ll do almost any work.
But there is one thing that I won’t do. I won’t look for husbands who have disappeared. Is The Chief your husband?’
‘No,’ the woman said. ‘The Chief isn’t my husband. The Chief is a horse!’