سرفصل های مهم
فصل دو
توضیح مختصر
دارتانیان به دیدن مسیو دو تروویل رفت و با سه تفنگدار آشنا شد ولی به دنبال دزد نامه اونجا رو ترک کرد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دو
مسیو دو تروویل
روز بعد دارتانیان دیر از خواب بلند شد و به منزلِ مسیو دو ترویل رفت، به این قصد که فرمانده ی تفنگداران رو ببینه.
مسیو دو تروویل که در جوونی به پاریس اومده بود، وضعیتش شباهت زیادی به دارتانیان داشت و سخت و صادقانه تلاش کرده بود که این درجه ی فرماندهی تفنگداران رو به دست بیاره.
پدر دارتانیان اون رو سومین مرد مهم فرانسه، بعد از پادشاه و کاردینال محسوب می کرد.
لوئی سیزدهم هنوز جوان بود و با کاردینال ریشیلیوی مسن، با هم بر فرانسه حکومت می کردند؛ گرچه هر کدوم ارتش تفنگدارانِ خودشون رو داشتن.
با اینکه پادشاه و کاردینال بیشترِ عصرها با هم شطرنج بازی می کردن، نگهبون هاشون اغلب با هم می جنگیدن.
گاهی دعواهاشون حالت نزاع داشت و گاهی هم دوئل بود؛ گرچه همه اینها براشون غیرقانونی بود.
گرچه هنوز دوئل کردن، محبوب ترین راه برای حل اختلاف ها بود و دارتانیان دوست داشت طبق سفارش پدرش، که هر تعداد که می تونه دوئل کنه.
وقتی دارتانیان به منزل مسیو دو تروویل رسید، سالنش پر از تفنگدارها و مردمی بود که منتظرِ شرفیابی به حضور فرمانده بودن.
دارتانیان هرگز قبلاً چیزی مثل این رو ندیده بود و خیلی تحتِ تاثیر قرار گرفت.
با این وجود، نترسید و رفت وسطِ جمعیت.
گروهی متشکل از چهار تفنگدار در پله ها بودن که شمشیرزن بودن و وقتی دارتانیان فهمید که اونها از شمشیرهای واقعی استفاده می کنن و واقعاً همدیگه رو با اون ها زخمی می کنن، از تعجب نفسش بند اومد.
وقتی از پله ها پایین می اومد، شنید که بعضی از تفنگدارها داستان های عشقی میگن که این باعث شد از خجالت سرخ بشه و بقیه شون داستان هایی از زندگی خصوصی کاردینال می گفتن، که اون رو ترسوند؛ چون پدرش بهش یاد داده بود که به کاردینال احترام بذاره.
جرات نداشت که به این جور صحبت ها ملحق بشه.
خودش رو به یه خدمتکار معرفی کرد و درخواست شرفیابی به حضور مسیو دو تروویل کرد.
در حینی که منتظر بود، متوجه شد که یکی از تفنگدارها حمایلِ (اسلحه بند) زیبایی پوشیده.
فقط قسمت جلوش قابل مشاهده بود، چون یک شنلِ قرمز هم پوشیده بود.
همه حمایلش رو تحسین می کردن.
سعی کرد که بهشون بی محلی کنه ولی اونها همگی بهش خندیدن.
یکی شون گفت پورتوس این رو از اون خانمی که دیشب باهاش دیدمت گرفتی.
پورتوس جواب داد: خودم خریدمش.
بالاخره باید پولم رو برای یه چیزی خرج کنم.
دوازده پیستول می ارزه.
درست نمی گم آرامیس؟
آرامیس خیلی جوونتر و ظریف اندام تر از پورتوس بود و کم حرف تر هم بود.
به هر حال همه کاری که باید انجام می داد، این بود که سری تکون بده تا همه باورش کنن.
بعد آرامیس با ادعای اینکه راهب بروکسل هست، مطلبی رو در مورد جاسوسِ شخصیِ کاردینال، روشفورت گفت.
و حرفش رو با صحبت کردن در مورد ملکه ادامه داد که پورتوس حرفهاش رو به حسابِ توهین به ملکه گذاشت.
کارِ این دو مرد، نزدیک بود به نزاع بکشه که ناگهان در باز شد و خدمتکاری صدا زد: مسیو دو تروویل منتظر مسیو دارتانیان هستند.
دارتانیان وارد اتاق شد که مسیو دو ترویل رو که خیلی خشمگین به نظر می رسید، ببینه.
او خوشحال از اینکه به یاد دوران جوانیِ گاسکُنی خودش افتاده بود، با دارتانیان احوال پرسی کرد.
اما واضح بود که هنوز داره به چیزی که عصبانیش کرده بود، فکر می کنه.
ناگهان به سمت در رفت و صدا زد: آتوس!
پورتوس!
آرامیس!
البته دارتانیان تا حالا دیگه، دو تاشون رو که حالا با عجله وارد اتاق شدن می شناخت.
مسیو دو تروویل خیلی غضبناک بود.
پادشاه خشمگین هستن چون کاردینال بهشون گفته که بعضی از نگهبانها مجبور شدن بعضی از شما تفنگدارها رو به خاطر بر هم زدن نظم و آرامش دستگیر کنن!
هردوی شما و همینطور آتوس اونجا بودید.
آتوس کجاست؟
پورتوس جواب داد: آتوس مریضه.
حرفت رو باور نمی کنم!
اون احتمالاً زخمی شده یا حتا مرده.
هیچکس چیزی به من نمی گه!
شما باید این رفتار احمقانه رو کنار بذارید و کمی مثل گاردهای کاردینال باشید.
اون ها به خودشون اجازه نمی دن که دستگیر بشن!
شیش تا نگهبان، شیش تا تفنگدار رو دستگیر کردن!
این چطور امکان داره؟
پورتوس توضیح داد.
اونها ناگهانی و غافلگیرانه ما رو دستگیر کردن و پیش از اینکه ما فرصت کنیم شمشیر بکشیم، دو نفرمون رو کشتن.
آتوس جراحات بدی برداشت و نتونست مبارزه کنه و ما هم مجبور شدیم تسلیم بشیم.
من رو می بخشید قربان؛ ولی ما که نمی تونیم در همه ی مبارزاتمون پیروز بشیم.
آرامیس اضافه کرد: وقتی شمشیر من شکسته شد، با شمشیرهای خودشون چند تاشون رو زخمی کردم.
به نظر می رسید که مسیو دو تروویل، با این اخبار کمی راضی تر شد.
گفت: حتماً کاردینال اغراق کرده.
ضربه ای به در خورد و آتوس وارد اتاق شد.
خیلی رنگ پریده بود ولی وانمود می کرد که زخمی نشده.
مسیو دو تروویل به خاطر شجاعتش ازش تعریف کرد؛ ولی بعدش این تفنگدار زخمی از هوش رفت.
مسیو دو تروویل پزشک خبر کرد و اون گفت مشکل فقط از دست دادن خون هست.
بعد مسیو دو تروویل توجهش رو معطوف به دارتانیان کرد و جویای حال پدرش و روستاشون شد.
بهش قول داد که کمکش کنه که یک تفنگدار بشه ولی باید ابتدا به مدت دو سال در گردان دیگه ای خدمت کنه؛ مگر اینکه بتونه خودش رو به روش دیگه ای اثبات کنه.
دارتانیان در مورد توصیه نامه ش، که در مونگ ازش دزدیدن، بهش گفت.
وقتی دارتانیان اسم بانو رو آورد، مسیو دو تروویل به این مطلب خیلی علاقه مند شد.
از دارتانیان جزئیات بیشتری در توصیف اون غریبه خواست.
مسیو دو تروویل با خودش فکر کرد که به نظرم اون هنوز در بروکسل باشه.
به دارتانیان گفت اگه دوباره دیدیش، از سر راهش کنار برو و دور شو ازش.
اون خیلی خطرناکه.
ولی درست در همون لحظه، دارتانیان از پنجره به بیرون نگاه کرد و همون مردی رو دید که در مونگ نامه ش رو دزدیده بود.
این بار دیگه از دستم در نمیره!.
همین طور که از اتاق بیرون دوید، این جمله رو فریاد زد.
متن انگلیسی فصل
Chapter two
Monsieur de Treville
The next day, D’Artagnan rose late and went to Monsieur de Treville’s house, intending to meet the Captain of the musketeers.
Monsieur de Treville himself had come to Paris as a young man, much like D’Artagnan, and had worked hard and faithfully to achieve the rank of Captain of the Musketeers.
D’Artagnan’s father considered him to be the third most important man in France, after the King and the Cardinal.
King Louis XIII was still a young man, and he and the older Cardinal Richelieu ruled France together, although each had their own army of musketeers.
Although the King and the Cardinal played chess together most evenings, their bodyguards often fought each other.
Sometimes the fights were brawls and sometimes they were duels, although these had been outlawed.
Dueling, however, was still a popular way of solving differences, and D’Artagnan was eager to fight as many duels as he could, in accordance with his father’s advice.
When D’Artagnan arrived at Monsieur de Treville’s house, the hall was crowded with musketeers and other people waiting for an audience with the Captain.
D’Artagnan had never seen anything like this before and was very impressed.
However, he was not afraid and moved into the middle of the crowd.
There was a group of four musketeers sword-fighting on the stairs, and D’Artagnan gasped when he realized that they were using real swords and actually scratching each other with them.
On the landing of the stairs, he heard some musketeers telling love stories that made him blush and others telling stories about the Cardinal’s private life which made him afraid, since his father had taught him to respect the Cardinal.
He did not dare to join in these conversations.
He introduced himself to a servant and requested an audience with Monsieur de Treville.
While he waited, he noticed one of the musketeers wearing a beautiful shoulder-belt.
Only the front was visible, however, because he also wore a red cape. Everybody was admiring his shoulder-belt.
He tried to ignore them, but they all laughed at him.
You got it from that woman I saw you with last night, Porthos, said one.
I bought it myself, replied Porthos.
I have to spend my money on something, after all.
It cost twelve pistoles.
Isn’t that true, Aramis?
Aramis was much younger and smaller than Porthos and said very little.
However, all he had to do was nod, and everybody believed him.
Then Aramis told a story about the Cardinal’s private spy, Rochefort, retending to be a monk in Brussels.
He went on to speak about the Queen, and Porthos thought he insulted her.
The two men were about to fight, when the door suddenly opened and a servant called out, Monsieur de Treville awaits Monsieur D’Artagnan!
D’Artagnan entered the room to find Monsieur de Treville looking very angry.
He greeted D’Artagnan, pleased to be reminded of his own Gascon youth.
However, it was clear that he was still thinking about whatever had made him angry.
He suddenly went to the door and called out, Athos!
Porthos!
Aramis!
D’Artagnan, of course, already knew two of these men, who now came quickly into the room.
Monsieur de Treville was furious.
The King is angry because the Cardinal told him that some of his guards had to arrest some of you musketeers for disturbing the peace!
Both of you were there and so was Athos.
Where is Athos?
Athos is ill, replied Porthos.
I don’t believe that!
He is probably wounded or even dead.
Nobody tells me anything!
You must stop this stupid behavior and be more like the Cardinal’s guards.
They would not allow themselves to be arrested!
Six guards arrested six musketeers!
How is that possible?
Porthos explained.
They caught us by surprise and killed two of us before we had time to draw our swords.
Athos was badly wounded and could not fight, and we had to surrender.
I’m sorry, Sir, but we can’t win every battle!
I stabbed a couple of them with their own swords after I broke mine, added Aramis.
Monsieur de Treville seemed a little more pleased with this news.
The Cardinal must have been exaggerating, he said.
There was a knock at the door, and Athos came in.
He was very pale but pretended that he was not wounded.
Monsieur de Treville complimented him on his courage, but then the wounded musketeer fainted.
Monsieur de Treville called a doctor, who said the problem was merely loss of blood.
Monsieur de Treville then turned his attention to D’Artagnan and inquired about his father and his village.
He promised that he would help him become a musketeer but that he had to serve two years in another regiment first, unless he could prove himself in some other way.
D’Artagnan told him about the letter of introduction that had been stolen from him in Meung.
Monsieur de Treville became very interested in this story when D’Artagnan mentioned the name of Milady.
He asked D’Artagnan for a detailed description of the stranger.
I thought he was still in Brussels, said Monsieur de Treville to himself.
If you ever see him again, he said to D’Artagnan, keep out of his way.
He is very dangerous.
At that very moment, however, D’Artagnan looked out of the window and saw the man who had stolen his letter in Meung.
He won’t escape me this time!
he shouted, as he rushed out of the room.
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.