سرفصل های مهم
فصل هشت
توضیح مختصر
مادام بوناسیو به ملکه گفت که شوهرش رو برای پس گرفتن الماسها از دوک راهی میکنه ولی بوناسیو قبول نکرد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هشت
چه کسی به لندن میره؟
پادشاه نمی دونست که چرا کاردینال دوباره در مورد الما س ها بهش یادآوری کرده؛ برای همین تصمیم گرفت که ملکه رو ملاقات کنه و ببینه که می تونه بفهمه چه اتفاقی داره می افته.
به همون منوالِ همیشه سر صحبت رو باز کرد.
به دوستانش انتقاد کرد و در مورد کارهایی که اونا در قصر انجام می دادن، اعتراض کرد؛ ملکه هم با بردباری گوش می داد، چون به این اعتراض ها عادت داشت.
اما بالاخره خسته شد.
اذیت شد و از پادشاه خواست که دیگه شکایت نکنه و خواسته ش رو بهش بگه.
پادشاه از عصبانیتش تعجب کرد و بهش گفت که به زودی یک مجلس رقص برگزار میشه و اون می خواد که ملکه اون الماس هایی رو که بهش داده، استفاده کنه.
چون خودش هم اون موقع دلخور شده بود، یادش رفت که کاردینال ازش خواسته که تا شبِ قبل از مجلس، اشاره ای به الماس ها نکنه.
ملکه خیلی ترسید و نزدیک بود از وحشت، غش کنه.
فکر کرد که کاردینال همه چیز رو می دونه و در مورد ملاقاتِ دوکِ باکینگهام و این موضوع که ملکه قبل از رفتنش الماس ها رو بهش داده، به پادشاه گفته.
رنگ از رخش پرید و با تکیه دادن به یک میز کوچیک تعادلش رو حفظ کرد.
پادشاه دید که اون بدجوری تحتِ تاثیر این سوال قرار گرفته و بدون اینکه دلیلش رو بدونه، از این وضعیت لذت برد.
مجلس رقص کی برگزار میشه؟
ملکه با صدایی ضعیف و لرزان این سوال رو پرسید.
پادشاه جواب داد: مطمئن نیستم؛ ولی از کاردینال می پرسم.
کاردینال پیشنهادِ این مجلس رقص رو داده؟
در حالی که چشمانش از ترس گشاد شده بود، این سوال رو پرسید.
پادشاه جواب داد: خب بله؛ اون پیشنهاد داد.
و پیشنهادِ اینکه من از الماس ها استفاده کنم هم از طرف اون بود؟
خب اگه همین طور باشه مگه چی میشه؟
جرم نیست که اون پیشنهاد کنه که شما از الماس ها استفاده کنید، مگه نه؟
وقتی پادشاه از اتاق بیرون رفت، ملکه داشت از ترس بیهوش می شد.
تا در بسته شد، ملکه نشست و شروع به گریستن کرد.
هق هق کنان گفت: کاردینال همه چی رو می دونه و زودی به پادشاه میگه و اونم منو از بین می بره، منم که دوستی ندارم که کمکم کنه؛ نمی دونم چکار کنم.
کنار یک صندلی زانو زد و شروع به راز و نیاز کرد و بعدش بی اختیار به گریه افتاد.
علیا حضرت، آیا کاری هست که من بتونم برای کمک بهتون انجام بدم؟
وقتی ملکه این صدا رو شنید، شگفت زده شد و ترسید و اطراف رو نگاه کرد که ببینه این صدا از کجا میاد؛ چون فکر می کرد که توی اتاق تنهاست.
اون مادام بوناسیو بود ولی به خاطر اینکه اشک در چشمهاش جمع شده بود، فوراً نتونست بشناسدش.
وقتی پادشاه وارد اتاق شده بود، مادام بوناسیو چند تا لباس رو در کمد آویزون کرده بود؛ ولی تا پادشاه اونجا بود، جرات نکرده بود از اتاق بیرون بره.
در نتیجه همه ی مکالمه ی اون ها رو شنیده بود و حالا به ملکه اطمینان داد که اون دوستشه و حاضره هر کاری که می تونه برای نجاتش انجام بده.
شما اون الماس هایی رو که پادشاه در موردشون صحبت می کرد، به دوک باکینگهام دادید؛ درسته؟
وقتی ملکه فهمید که یک نفرِ دیگه هم هست که همه چی رو در مورد الماس ها می دونه، باز شروع به لرزیدن کرد؛ ولی مادام بوناسیو باز بهش اطمینان داد که اون دوستشه و هر کاری که بتونه، برای برگردوندن الماس ها انجام می ده.
مادام بوناسیو گفت: باید در اسرعِ وقت، یک پیام به دوکِ باکینگهام بفرستیم و ازش بخوایم که با حداکثرِ سرعتِ ممکن، اون الماس ها رو برگردونه.
بله، ولی من هیچکس رو ندارم که به لندن بفرستم؛ چون پادشاه و کاردینال، همه ی دوستای من رو بیرون کردن.
علیا حضرت، شما می تونید به من اعتماد کنید تا براتون یه پیک پیدا کنم.
شوهرِ من مردِ خیلی خوبیه و هر چیزی رو که ازش بخوام، بدون اینکه هیچ سوالی بپرسه، انجام میده.
ملکه تصمیم گرفت که بهش اعتماد کنه و نامه ای برای مسیو بوناسیو نوشت که به دوکِ باکینگهام تحویل بده.
اون رو به مادام بوناسیو داد و نیز بهش انگشتر ارزشمندی رو که برادرش، پادشاهِ اسپانیا بهش داده بود، داد که باهاش، پولِ سفر شوهرش به لندن رو بپردازه.
مادام بوناسیو نامه رو در پیراهنش پنهان کرد و بیست دقیقه بعد در خونه ش بود.
دید که شوهرش، صبورانه منتظرشه.
اون نمی دونست که بوناسیو کاردینال رو دیده و یکی از وفادارترین حامیان اون شده؛ برای همین وقتی بهش گفت که با رسوندن یک نامه به لندن، می تونه کلی پول به دست بیاره، متعجب شد که دید اون بلافاصله قبول نکرد.
مسیو بوناسیو خودش رو یکی از دوستانِ کاردینال می دونست که نیازی نداره با انجام دادن چنین کارهای سختی، پول به دست بیاره.
پز داد که یکی از دوستانِ شخصیِ کاردینالِ بزرگه و کیسه ی پولی رو که کاردینال بهش داده بود، به همسرش نشون داد.
مادام بوناسیو به اصرارش برای بردن نامه به لندن ادامه داد؛ ولی بوناسیو نپذیرفت.
تهدیدش کرد که ملکه رو تحریک می کنه که دستگیرش کنه و بندازتش توی زندونِ باستیل؛ ولی اون از کاردینال بیشتر از ملکه می ترسید و باز هم قبول نکرد.
اما بوناسیو یک هو یادش اومد که کاردینال و کنت دو روشفورت ازش خواسته ن که هر قدر که ممکنه از همسرش اطلاعات کسب کنه.
سعی کرد که بیشتر از قضیه ی اون نامه سر در بیاره، ولی تا شروع به سوال پرسیدن کرد، مادام بوناسیو مشکوک شد و دیگه چیزی بهش نگفت.
مسیو بوناسیو گفت باید یه دوستی رو ببینه و از خونه خارج شد.
مادام بوناسیو در اتاق نشست و نمی دونست که بعدش باید چکار کنه.
به ملکه قول داده بود که شوهرش این کار رو انجام میده.
همین که اون جا نشست، صدایی از سقف شنید.
اون دارتانیان بود، که با گذاشتن گوشش روی کفِ اتاق، به گفتگوی اونا گوش می داد.
مادام بوناسیو لطفاً بذارید بیام توی اتاقتون تا کمکتون کنم!
متن انگلیسی فصل
Chapter eight
Who Will Go to London?
The King wondered why the Cardinal had reminded him about the diamonds again, so he decided to visit the Queen and see whether he could find out what was happening.
He opened the conversation as he usually did.
He criticized her friends and complained about the things that they did in the palace, and the Queen listened quietly because she was used to these complaints.
Eventually, however, she grew tired of it. She became annoyed and asked the King to stop complaining and tell her what he wanted.
The King was surprised by her anger and told her that there was soon to be a ball, and he wanted her to wear the diamonds he had given her.
Because he himself was now annoyed, he forgot that the Cardinal had asked him not to mention the diamonds until the night before the ball.
The Queen was dismayed and almost fainted with terror.
She imagined that the Cardinal knew everything and that he had told the King about the visit of the Duke of Buckingham and the fact that she had given him the diamonds before he left.
She went very pale and supported herself by leaning on a small table.
The King saw that she was badly affected by his question and enjoyed it without knowing the reason for it.
When is the ball to be held?
she asked weakly and in a trembling voice.
I am not sure, replied the King, but I will ask the Cardinal.
Did the Cardinal propose the ball?
she asked, her eyes widening in fear.
Well, yes, he did, replied the King.
And did he also suggest that I should wear the diamonds?
So what if it was?
It is no crime for him to suggest that you wear the diamonds, is it?
The Queen almost fainted with fear as the King left the room.
As soon as the door was closed, she sat down and began to cry.
The Cardinal knows everything, and he will tell the King soon, and he will destroy me, and I have no friends to help me, and I don’t know what to do, she sobbed.
She knelt down by a chair and began to pray and then to weep uncontrollably.
Is there anything I can do to help Your Majesty?
The Queen was surprised and afraid when she heard this voice and looked around to see where it came from since she thought that she was alone in the room.
She saw Madame Bonacieux but did not recognize her immediately through the tears in her eyes.
Madame Bonacieux had been hanging some dresses in the cupboard when the King had entered the room, and she had not dared to come out while he was there.
Consequently, she had heard the entire conversation and now assured the Queen that she was her friend and was ready to do anything she could to help her.
You gave those diamonds that the King was talking about to the Duke of Buckingham, didn’t you?
When the Queen realized that somebody else knew all about the diamonds, she began to tremble again, but Madame Bonacieux assured her again that she was a friend and that she would do whatever she could to get the diamonds back.
We need to send a message to the Duke of Buckingham as soon as we can, she said, and ask him to return the diamonds as quickly as possible.
Yes, but I have nobody to send to London because the King and the Cardinal have sent all my friends away.
Your Highness, you can trust me to find a messenger for you.
My husband is a very good man, and he will do anything I ask him to do without asking any questions.
The Queen decided to trust her and wrote a letter for Monsieur Bonacieux to deliver to the Duke of Buckingham.
She gave it to Madame Bonacieux and also gave her a valuable ring which had been given to her by her brother, the King of Spain, so that she would have some money to pay for her husband’s journey to London.
Madame Bonacieux hid the letter in her dress, and ten minutes later, she was home.
There, she found her husband patiently waiting for her.
She did not know that he had seen the Cardinal and had become one of his most loyal supporters, so when she told him that he could earn a lot of money by delivering a letter to London, she was surprised that he did not immediately agree.
Monsieur Bonacieux thought of himself as a friend of the Cardinal who did not need to earn money by doing such difficult tasks.
He began to boast about being the great Cardinal’s personal friend and showed his wife the bag with money that the Cardinal had given him.
Madame Bonacieux persisted in asking him to take the letter to London, but he refused.
She threatened him, saying that she would get the Queen to arrest him and put him in the Bastille, but he was more afraid of the Cardinal than of the Queen, and he continued to refuse.
However, he suddenly remembered that the Cardinal and Count de Rochefort had asked him to get as much information from his wife as possible.
He tried to find out more about the letter, but as soon as he began to ask questions, Madame Bonacieux became suspicious and told him no more.
Monsieur Bonacieux left the house, saying he had to visit a friend.
Madame Bonacieux sat in the room, wondering what to do next.
She had promised the Queen that her husband would do it.
As she sat there, she heard a voice from the ceiling.
It was D’Artagnan, who had been listening to the conversation with his ear to the floor.
Madame Bonacieux, please let me into your room, and I will help you!
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.