فصل دهم

مجموعه: کارآگاه هرکول پوآرو / کتاب: بعد از مراسم / فصل 10

فصل دهم

توضیح مختصر

سوزان ترتیبی داد که دوشیزه گلچریست به یورکشایر بره و از مائود مراقبت کنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دهم

سوزان ماشینش رو به پارکینگ دست‌های پادشاه روند، که کنار دایملری که با راننده آماده حرکت بود، پارک کرد. داخلش یک آقای محترم خارجی مسن با سبیل خیلی بزرگ بود.

بعد از شام، سوزان از دوشیزه گلچریست درباره دیدار عموش با کورا سؤال کرد.

“اونا با هم خوب کنار میومدن؟”

“آه، بله. اون گفت خیلی پیر شده- فکر می‌کنم گفت خرفت شده.”

“ولی تو فکر نمی‌کردی اون پیر و خرفته؟”

“خب، نه با نگاه کردن. ولی باهاش زیاد حرف نزدم من اونا رو با هم تنها گذاشتم.”

دوشیزه گلچریست از اون زن‌هایی بود که پشت در گوش می‌ایستن؟ سوزان مطمئن بود، صادقه، ولی…

“اصلاً هیچ کدوم از حرفاشون رو نشنیدید؟

سوزان پرسید

بعضی وقت‌ها تو این کلبه‌های کوچیک نمیتونی جلوی به گوش خوردن رو بگیری، و حالا که اونا مردن، برای خانواده خیلی مهمه که بدونیم در اون دیدار چی گفته شده.”

دوشیزه گلچریست با سر تصدیق کرد. “فکر می‌کنم درباره سلامتی آقای آبرنتی حرف می‌زدن و خب، فکرهای مشخصی که داشت. اون آدم‌های دیگه رو مقصر مشکلات سلامتیش می‌دونست. فکر کنم چیز رایجی در آدم‌های پیره. خاله‌ی من…”

سوزان حرفش رو قطع کرد “بله خدمتکارهای عموم از افکارش ناراحت بودن…

گمون می‌کنم به خدمتکارها مشکوک بود؟ منظورم از مسموم کردنشه؟”

“نمی‌دونم. من واقعاً نمی‌دونم.” ولی به سوزان نگاه نکرد، پس شاید دوشیزه گلچریست بیشتر از اونی که می‌خواست قبول کنه میدونست.

سوزان تصمیم گرفت دیگه چیزی در مورد موضوع تا بعد نگه و به جاش پرسید: “برنامه‌های خودتون برای آینده چی هست؟”

“خب، به آقای انتوایستل گفتم خوشحال میشم تا موقعی که همه چیز اینجا معلوم بشه، بمونم و می‌خواستم از شما بپرسم احتمالاً چقدر طول میکشه، برای اینکه البته، باید شروع کنم دنبال یک کار دیگه به عنوان مصاحب بگردم.”

سوزان لحظه‌ای فکر کرد. “واقعاً اینجا کار زیادی برای انجام نیست ولی می‌خواستم بهتون بگم امیدوارم حقوق سه ماه رو قبول کنید.”

“از سخاوت شماست، خانم بنکس. ممنونم. و ممکنه بگید با یکی از اقوام شما بودم و رضایت‌بخشیم رو اثبات کردم؟”

“آه، البته.”

“نمیدونم باید بپرسم یا نه.” دست‌های دوشیزه گلچریست شروع به لرزیدن کردن و سعی کرد صداش رو ثابت نگه داره. “ولی ممکنه به اتفاقی که اینجا افتاده یا حتی به یک اسم اشاره نکرد؟”

سوزان خیره شد. “نمی‌فهمم.”

“برای اینکه یه قتل بوده. قتلی که توی روزنامه‌ها چاپ شد و همه دربارش خوندن. ممکنه آدم‌ها فکر کنن دو تا زن با هم زندگی می‌کردن و یکی از اونها کشته شده شاید مصاحب این کار رو کرده. این منو به شدت نگران کرده، خانم بنکس، فکر کردن به این که شاید هیچ وقت نتونم یه شغل دیگه به دست بیارم- نه از این نوع. و چه کار دیگه‌ای میتونم انجام بدم؟”

سوزان یهو متوجه درموندگی این زن که برای به دست آوردن شغل وابسته به نظرات خوب آدم‌های دیگه بود، شد. درست بود که دوشیزه گلچریست از مرگ کورا لنسکوئنت هیچ سودی نمی‌برد- ولی کی میدونست.

سوزان با اعتماد به نفس معمولش صحبت کرد. وقتی دوشیزه گلچریست بلند شد که فنجون‌های قهوه‌شون رو به آشپزخونه ببره، گفت: “نگران نباشید.

مطمئنم میتونم یک شغل در بین دوستانم براتون پیدا کنم. هیچ مشکلی نخواهد بود.”

و فقط چند لحظه بعد فکری به ذهنش اومد. سوزان به خودش گفت؛ البته. عالی میشه! و به طرف تلفن رفت.

کمی بعد از اون سوزان رفت آشپزخونه. “داشتم با عمو تیموتی حرف می‌زدم. میخوای به یورکشایر بری و از زنعموم مراقبت کنی؟ همونطور که میدونی، افتاده و مچ پاش شکسته. میتونی آشپزی کنی و مراقب زنعمو مائود باشی.”

دوشیزه گلچریست تقریباً از هیجان قوری قهوه رو انداخت. “آه، ممنونم، ممنونم واقعاً خیلی مهربونید. من در مراقبت از آدم‌های بیمار خوبم و مطمئن میتونم عموتون رو مدیریت کنم و وعده‌های غذایی خوب کمی براش بپزم. واقعاً لطف کردید، خانم بنکس و ممنونم.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TEN

Susan drove her car to the King’s Arms’ car park where she left it by a chauffeur-driven Daimler which was preparing to go out. Inside it was an elderly foreign gentleman with a large moustache.

After supper, Susan questioned Miss Gilchrist about her uncle’s visit to Cora.

‘Did they get on well together?’

‘Oh, yes. She did say that he had got very old - I think she said senile.’

‘But you didn’t think he was senile?’

‘Well, not to look at. But I didn’t talk to him much, I left them alone together.’

Was Miss Gilchrist the kind of woman who listened at doors? She was honest, Susan felt sure, but.

‘You didn’t hear any of their conversation?’ Susan asked. ‘Sometimes, in these small cottages, you can’t avoid overhearing, and now that they are dead, it’s really important to the family to know what was said at that meeting.’

Miss Gilchrist nodded. ‘I think they were talking about Mr Abernethie’s health - and certain - well, ideas, he had. He blamed his ill-health on other people. A common thing, I believe, in the old. My aunt.’

‘Yes,’ Susan interrupted, ‘my uncle’s servants were upset by his thinking. It was the servants he suspected, I suppose? Of poisoning him, I mean?’

‘I don’t know. I - really don’t know.’ But she looked away from Susan, so perhaps Miss Gilchrist knew more than she was willing to admit.

Susan decided not to say any more on the subject until later and asked instead, ‘What are your own plans for the future?’

‘Well, I told Mr Entwhistle I would be happy to stay on until everything here was cleared up and I wanted to ask you how long that was likely to be, because, of course, I must start looking about for another job as a companion.’

Susan thought for a moment. ‘There’s really not very much to be done here, but I wanted to tell you - that I hope you’ll accept three months’ salary.’

‘That’s very generous of you, Mrs Banks. I do appreciate it. And you would say that I had been with a relation of yours and that I had - proved satisfactory?’

‘Oh, of course.’

‘I don’t know whether I ought to ask it.’ Miss Gilchrist’s hands began to shake and she tried to steady her voice. ‘But would it be possible not to - to mention what happened here - or even the name?’

Susan stared. ‘I don’t understand.’

‘Because it’s murder. A murder that’s been in the papers and that everybody has read about. People might think, “Two women living together, and one of them is killed - perhaps the companion did it.” It’s been worrying me terribly, Mrs Banks, thinking that perhaps I’ll never get another job - not of this kind. And what else is there that I can do?’

Susan suddenly realized the desperation of this woman who was dependent on other peoples’ good opinion to get a job. It was true that Miss Gilchrist did not benefit from Cora Lansquenet’s death - but who would know that?

Susan spoke with her usual confidence. ‘Don’t worry,’ she said, as Miss Gilchrist got up to take their coffee cups into the

kitchen, ‘I’m sure I can find you a job amongst my friends. There won’t be any difficulty.’

And just moments later an idea came to her. Of course, Susan said to herself. That would be perfect! And she went to the telephone.

Soon afterwards Susan went into the kitchen. ‘I’ve just been talking to my Uncle Timothy. Would you like to go to Yorkshire and look after my aunt? She fell and broke her ankle, as you know. You could cook and look after Aunt Maude.’

Miss Gilchrist almost dropped the coffee pot in her excitement. ‘Oh, thank you, thank you - that really is kind. I am really good at looking after sick people, and I’m sure I can manage your uncle and cook him nice little meals. It’s really very kind of you, Mrs Banks, and I do appreciate it.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.