سرفصل های مهم
فصل سیزدهم
توضیح مختصر
بازرس مورتون به ملاقات پوآرو میره.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل سیزدهم
بازرس مورتون صاف رفت سر اصل مطلب. گفت: “مجبور شدم بیام لندن
و آدرستون رو پیدا کردم، مسیو پوآرو. علاقمند بودم شما رو در رسیدگی روز پنجشنبه ببینم، و اومدم بپرسم اصلاً میتونید کمکی بهمون بکنید یا نه. حتماً چیزی شما رو آورده بود اونجا، مسیو پوآرو، پیشرفتهایی هم وجود داشته.” و درباره کیک عروسی سمی بهش گفت.
پوآرو نفسی عمیق و آروم کشید. “میخواستم آقای انتوایستل مراقب دوشیزه گلچریست باشه. همیشه احتمال حمله بهش وجود داشت. ولی باید قبول کنم انتظار سم رو نداشتم.”
“ولی چرا فکر میکردید ممکنه بهش حمله بشه؟”
پوآرو گفت: “همش در مراسم ختم شروع شده. یا اگه بخوایم دقیقتر بگیم، بعد از مراسم ختم.” داستانی که آقای انتوایستل بهش گفته بود رو براش تعریف کرد. و بعد پوآرو ادامه داد: “این تلاش برای ساکت کردن دوشیزه گلچریست یک اشتباهه. تا الان دو تا حادثه وجود داره که نیاز هست بیشتر تحقیقات کنید.”
“بله. خوب، اگه پستچی کیک عروسی رو آورده باشه، به نظر عجیب میرسه که کسی تا بعد از اینکه این آقای گوتری اومده، متوجه بسته نشده. البته، داریم کنترلش میکنیم. اون میتونست بسته رو جایی که دوشیزه گلچریست پیداش کرده، گذاشته باشه. حالا، آقای جورج کراسفیلد روز بعد در اون منطقه بوده. درباره اون چی میدونید، مسیو پوآرو؟”
“نه اونقدری که میخوام بدونم.”
“این طوره، مگه نه؟ فهمیدم آدمهای خیلی زیادی هستن که به وصیتنامهی مرحوم آقای آبرنتی علاقه دارن. امیدوارم به معنی بررسی همهی اونها نباشه!”
“اطلاعات کمی دارم که ممکنه شما نداشته باشید. طبیعتاً من هیچ اختیاری در سؤال کردن از این آدمها ندارم. در حقیقت، عاقلانه نمیشد که این کار رو بکنم.”
مورتون گفت: “من خودم به آرومی حرکت میکنم. نمیخوام تا وقتی بخوام به کسی هشدار بدم.”
پوآرو لبخند زد. “روش کار عاقلانهای هست. من خودم به اندربی هال میرم. آدمهایی هستن که اونجا بهشون توجه دارم. وانمود میکنم میخوام باور دارم، یه خونهی بزرگ حومه شهر برای پناهندگان خارجی بخرم. نمایندهی ک.م.م.س.م.پ خواهم بود.”
، پرسید: “و ک.م.م.س.م.پ چی هست؟”
مورتون که گیج شده بود
“کمک ملل متحد به سازمان مرکزی پناهندگان. به نظر مناسب میرسه این طور فکر نمیکنید؟ و اندربی هال درست مناسبه. البته، به خانم هلن آبرنتی حقیقت رو میگم و کمکش رو میخوام.”
بازرس مورتون لبخند زد.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER THIRTEEN
Inspector Morton came straight to the point. ‘I had to come to London,’ he said. ‘And I found your address, Monsieur Poirot.
I was interested to see you at the inquest on Thursday and I came to ask if you could help us at all. Something must have brought you down there, Monsieur Poirot, and there have been developments.’ And he told him about the poisoned wedding cake.
Poirot took a deep, slow breath. ‘I warned Mr Entwhistle to look after Miss Gilchrist. An attack on her was always a possibility. But I must admit that I did not expect poison.’
‘But why did you think she might be attacked?’
Poirot said, ‘It begins, all this, at a funeral. Or rather, to be exact, after the funeral.’ And he told the story as Mr Entwhistle had told it to him. Then Poirot continued, ‘This attempt to silence Miss Gilchrist, it is a mistake. For now there are two events which you need to investigate further.’
‘Yes. Well, if the postman did deliver the wedding cake, it seems odd that the parcel wasn’t noticed until after this Mr Guthrie came. We’re checking up on him, of course. He could have placed that parcel where Miss Gilchrist found it. Now, Mr George Crossfield was in the area next day. What do you know about him, Monsieur Poirot?’
‘Not as much as I would like to.’
‘It’s like that, is it? There are quite a lot of people who are interested in the late Mr Abernethie’s will, I understand. I hope it doesn’t mean investigating all of them!’
‘I have a little information which you may not have. Naturally I have no authority to ask these people questions. In fact, it would not be wise for me to do so.’
‘I will go slowly myself,’ said Morton. ‘I don’t want to warn anyone until it suits me to.’
Poirot smiled. ‘A very wise way of working. For myself I go to Enderby Hall. It is people that I am interested in. I will pretend to buy, I believe, a big country house for foreign refugees. I will represent U.N.A.R.C.O.’
And what’s U.N.A.R.C.O.?’ asked Morton, puzzled.
‘The United Nations Aid for Refugee Centre Organization. It sounds appropriate, do you not think? And Enderby Hall might be just right. I will, of course tell Mrs Helen Abernethie the truth and ask for her help.’
Inspector Morton smiled.