سرفصل های مهم
فصل پانزدهم
توضیح مختصر
مائود و تیموتی آبرنتی تصمیم گرفتن به اندربی هال برن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پانزدهم
در خونهی مائود و تیموتی آبرنتی، دوشیزه گلچریست با عجله رفت تو راهرو تا به تلفن که پشت راهپلهها بود، جواب بده.
به مائود صدا زد: “خانم هلن آبرنتی صحبت میکنه.”
“بهش بگو دارم میام.” مائود به خاطر مچ پای شکستش به آرومی از پلهها پایین اومد.
دوشیزه گلچریست به آرومی گفت: “خیلی متأسفم که مجبور شدی بیای پایین، خانم آبرنتی. میرم بالا و سینی قهوهی آقای آبرنتی رو میارم.”
تیموتی با عصبانیت به دوشیزه گلچریست نگاه کرد. وقتی سینی رو برمیداشت، پرسید: “کی پشت تلفنه؟”
“خانم هلن آبرنتی.”
“آه،
فکر کنم یک ساعتی حرف بزنن! اون پرده رو کنار بزن، ممکنه؟ و کجا داری میری؟”
“زنگ در جلو زده شد، آقای آبرنتی.”
تیموتی وقتی دوشیزه گلچریست سریع از اتاق خارج شد، گفت: “من چیزی نشنیدم.” چند لحظه بعد، اومد پیش مائود آبرنتی که هنوز پشت تلفن بود، که بگه: “متأسفم که حرفتون رو قطع میکنم،
راهبه است،
داره پول جمع میکنه.”
مائود تو تلفن گفت: “فقط یک لحظه، هلن و به دوشیزه گلچریست گفت: “تازه به کلیسای محلهمون پول دادم.”
دوشیزه گلچریست دوباره با عجله رفت.
مائود مکالمهاش رو تموم کرد و اومد تو راهروی جلو. دوشیزه گلچریست کاملاً بیحرکت کنار در نشیمن ایستاده بود. وقتی مائود باهاش صحبت کرد، پرید.
“مسئلهای که وجود نداره، مگه نه، دوشیزه گلچریست؟”
“آه، نه، خانم آبرنتی داشتم به چیزی فکر میکردم…”
مائود آبرنتی با درد از پلهها به اتاق شوهرش بالا رفت.
“هلن بود. اندربی هال قطعاً فروخته شده. هلن پیشنهاد میده که قبل از اینکه بره، ممکنه بخوایم بریم و اونجا رو ببینیم. درباره اینکه چطور بوی رنگ سلامتی تو رو تحت تأثیر قرار میده، ناراحت بود. خدمتکارها هنوز اونجان، بنابراین ممکنه بخوای راحت باشی.”
تیموتی که داشت با عصبانیت نگاه میکرد، حالا سرش رو با تأیید تکون داد. گفت: “هلن خیلی با ملاحظه است. ولی ممکنه حرکت برام خیلی زیاد باشه.”
مائود گفت: “شاید ترجیح بدی به یه هتل بری، عزیزم. یه هتل خوب خیلی گرونقیمته ولی وقتی پای سلامتی تو در میونه…”
تیموتی حرفش رو قطع کرد. “ما میلیونر نیستیم، مائود. چرا وقتی هلن خیلی با مهربونی پیشنهاد داده که میتونیم به اندربی هال بریم، به هتل بریم؟ در حقیقت به خاطر پیشنهاد اون نیست! دوست دارم قبل از اینکه بمیرم، مکان قدیمی رو دوباره ببینم. بله، یک نقشهی عالیه. وقتی اینجا نیستیم، نقاشها میتونن کارشون رو تموم کنن و این زنه گیلسپی میتونه اینجا بمونه و مراقب خونه باشه.”
مائود گفت: “اسمش گلچریسته.”
تیموتی دستش رو تکون داد و گفت مهم نیست که اسمش چیه.
دوشیزه گلچریست گفت: “نمیتونم اینکارو بکنم!” داشت میلرزید. “به سادگی نمیتونم تنها اینجا بمونم. من هیچ وقت زن مضطربی نبودم- ولی حالا از اینکه تنهای تنها اینجا بمونم، وحشتزدم.”
مائود گفت: “البته. از حماقتم بود- بعد از اتفاقی که در لیتچت سنت ماری افتاد.”
“گمان میکنم این. منطقی نیست، میدونم. ولی حتی اون راهبه که اومد دم در هم وحشتزدهام کرد. آه عزیزم، وضعم خرابه…”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FIFTEEN
At Maude and Timothy Abernethie’s house, Miss Gilchrist had hurried out to the hall to answer the telephone, which was behind the staircase.
‘It’s Mrs Helen Abernethie speaking,’ she called up to Maude.
‘Tell her I’m just coming.’ Maude came down the stairs slowly because of her broken ankle.
Miss Gilchrist said quietly, ‘I’m so sorry you’ve had to come down, Mrs Abernethie. I’ll just go up and get Mr Abernethie’s coffee tray.’
Timothy looked at Miss Gilchrist angrily. As she picked up the tray he asked, ‘Who’s that on the telephone?’
‘Mrs Helen Abernethie.’
‘Oh? I suppose they’ll talk for an hour! Pull that curtain aside, will you? And - Where are you going?’
‘It’s the front doorbell, Mr Abernethie.’
‘I didn’t hear anything,’ Timothy said as Miss Gilchrist quickly left the room. Moments later she came up to Maude Abernethie, who was still on the telephone, to say, ‘I’m so sorry to interrupt. It’s a nun. Collecting.’
Maude Abernethie said into the telephone, ‘Just a moment, Helen,’ and to Miss Gilchrist, ‘I only give money to our local church.’
Miss Gilchrist hurried away again.
Maude finished her conversation and came into the front hall. Miss Gilchrist was standing completely still by the sitting room door. She jumped when Maude spoke to her.
‘There’s nothing the matter, is there, Miss Gilchrist?’
‘Oh no, Mrs Abernethie, I was thinking about something.. .’
Maude Abernethie climbed the stairs painfully to her husband’s room.
‘That was Helen. Enderby Hall is definitely sold. Helen suggests that we might like to go there for a visit before it goes. She was very upset about the way the smell of the paint is affecting your health. The servants are there still, so you could be looked after comfortably.’
Timothy, who had been looking angry, now nodded his head approvingly. ‘It’s thoughtful of Helen,’ he said. ‘But moving might be too much for me.’
‘Perhaps you’d prefer a hotel, dear,’ said Maude. ‘A good hotel is very expensive, but where your health is.’
Timothy interrupted. ‘Maude, we are not millionaires. Why go to a hotel when Helen has very kindly suggested that we could go to Enderby? Not that it’s really for her to suggest! And I would like to see the old place again before I die. Yes, it is an excellent plan. The painters can finish while we are away and that Gillespie woman can stay here and look after the house.’
‘She’s called Gilchrist,’ said Maude.
Timothy waved a hand and said that it didn’t matter what her name was.
‘I can’t do it,’ said Miss Gilchrist. She was shaking. ‘I simply can’t stay here all alone. I’ve never been a nervous woman - but now I’d be terrified to be all alone here.’
‘Of course,’ said Maude. ‘It’s stupid of me - after what happened at Lytchett St Mary.’
‘I suppose that it’s. it’s not logical, I know. But even that nun coming to the door startled me. Oh dear, I am in a bad way.’