فصل بیست و دوم

مجموعه: کارآگاه هرکول پوآرو / کتاب: بعد از مراسم / فصل 22

فصل بیست و دوم

توضیح مختصر

پوآرو می‌فهمه که دوشیزه گلچریست بوده که کورا رو به خاطر یک نقاشی از وارمیر به قتل رسونده.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل بیست و دوم

تلگراف اون روز عصر حدود ساعت شش رسید، و بعد هرکول پوآرو حضار رو جمع کرد و شروع به صحبت کرد. “معما حل شده. بذارید اول چند نکته‌ی مختلف که توسط آقای انتوایستل عالی به توجه من رسونده شده رو مرور کنم.

اول، آقای ریچارد آبرنتی ناگهانی میمیره. دوم، بعد از مراسم خاکسپاریش، خواهرش کورا لنسکوئنت میگه: «اون به قتل رسیده، مگه نه؟». سوم، خانم لنسکوئنت کشته میشه. بعد، دوشیزه گلچریست بعد از خوردن یک تکه کیک عروسی که با آرسنیک سمی شده بود، بیمار میشه. این مرحله‌ی بعدی در توالی هست.

من چیزی پیدا نکردم که اثبات کنه آقای آبرنتی مسموم شده بود. همینطور چیزی هم پیدا نکردم که اثبات کنه مسموم نشده بود. ولی بدون شک کورا لنسکوئنت اون سؤال شوکه‌کننده رو پرسیده بود،

و بدون شک خانم لنسکوئنت به قتل رسیده بود. حالا، راننده‌ی پست شدید معتقده که کیک عروسی رو تحویل نداده. اگه اینطوره، پس بسته با دست گذاشته شده، و گرچه نمی‌تونیم یک “شخص ناشناس” رو مستثنا کنیم، ولی باید اون آدم‌هایی که قادر بودن بسته رو جایی که پیدا شده بذارن رو هم در نظر بگیریم. اونها؛ خود دوشیزه گلچریست، البته، سوزان بنکس، آقای انتوایستل و آقای گوتری- یک منتقد هنر، و یک راهبه یا راهبه‌ها که سر زدن پول جمع کنن، بودن.

دوشیزه گلچریست از مرگ ریچارد آبرنتی سودی نمیبره، و از مرگ خانم لنسکوئنت خیلی کم میبره، و دوشیزه گلچریست از مسمومیت آرسنیک به بیمارستان برده شده.

سوزان بنکس از مرگ ریچارد سود میبرد، و خیلی کم از مرگ خانم لنسکوئنت. ممکنه باور داشته باشه که دوشیزه گلچریست مکالمه‌ی بین کورا لنسکوئنت و ریچارد آبرنتی رو که به اون اشاره شده، شنیده. به همین خاطر ممکنه به این نتیجه رسیده باشه که دوشیزه گلچریست باید کشته بشه. گذشته از همه‌ی اینها، از خوردن کیک عروسی امتناع کرده.

آقای انتوایستل از مرگ هیچ کدوم از اونها سود نمی‌برد- ولی کنترل قابل توجهی بر امور آقای آبرنتی داشت و به سادگی می‌تونست دلایلی وجود داشته باشه که چرا ریچارد آبرنتی نباید بیشتر زندگی کنه. ولی ممکنه بگید اگه این آقای انتوایستل بود که نگران بود، چرا باید می‌اومد پیش من؟

و من بهش جواب میدم- این اولین بار نیست که یک قاتل انقدر از خودش مطمئن هست.

حالا به آقای گوتری می‌رسیم. اگه آقای گوتری واقعاً آقای گوتری هست- منتقد هنر- پس اون رو مبرا میکنه. همین در مورد راهبه هم صدق میکنه، اگه واقعاً یک راهبه هست. سؤال اینه: این آدم‌ها خودشون هستن، یا یک شخص دیگه؟

و به نظر میرسه- یک نفر ممکنه بهش بگه- یک الگوی عجیب از یک راهبه در تمام این ماجرا وجود داره. یک راهبه به در خونه آقای تیموتی آبرنتی میاد و دوشیزه گلچریست باور داره همون راهبه‌ای هست که تو خونه کورا دیده. همچنین یک راهبه یا راهبه‌ها روز قبل از اینکه آقای آبرنتی بمیره هم سر زدن.

جنبه‌های دیگه‌ی پرونده توجه من رو جلب کردن: دیدار یک منتقد هنر، بوی رنگ روغن، یک کارت پستال منظره از بندر پلفلکسان و بالاخره یک دسته گل مومی.

فکر کردن به این چیزها بود که من رو به حقیقت سوق داد. ریچارد آبرنتی ناگهانی مرد، ولی اگه به خاطر حرف‌هایی که خواهرش کورا در مراسم خاکسپاری گفت، نبود، ممکن بود هیچ دلیلی برای مظنون شدن به قتل وجود نداشته باشه. شما همه، اون حرف‌ها رو باور کردید برای اینکه کورا لنسکوئنت همیشه مشهور به گفتن حقیقت در لحظات سخت بود.

و حالا به سؤالی میرسم که ناگهان از خودم پرسیدم: شما همه کورا لنسکوئنت رو چقدر خوب می‌شناختید؟ و جواب، به هیچ عنوان هست! در حقیقت اون روز فقط سه نفر حاضر بودن که واقعاً کورا رو می‌شناختن. لنس‌کامب، خدمتکار، که پیر هست و تقریباً کور خانم مائود آبرنتی که فقط چند بار حول و حوش تاریخ عروسی خودش اونو دیده و خانم هلن آبرنتی که بیش از ۳۰ سال بود اونو ندیده بود.

بنابراین به خودم گفتم: «فرض کنیم این کورا نبود که اون روز به مراسم ختم اومده بود.»”

منظورتون اینه که این عمه کورا نبود که به قتل رسیده، بلکه شخص دیگه‌ای بود؟”

سوزان پرسید: “

“نه، نه، این کورا لنسکوئنت بود که به قتل رسیده. ولی این کورا لنسکوئنت نبود که به مراسم ختم اومده بود. زنی که اون روز اومده بود، فقط با یک هدف اومده بود- تا در ذهن اقوامش این فکر رو ایجاد کنه که ریچارد آبرنتی به قتل رسیده.”

“چرا؟ هدفش چی بود؟”

مائود پرسید:

“که توجه رو از قتل خود کورا لنسکوئنت به طرف دیگه بکشه برای اینکه اگه کورا می‌گفت ریچارد به قتل رسیده و روز بعد خودش کشته می‌شد، پس باور میشد که مرگش نتیجه چیزی هست که گفته. ولی اگه کورا به سادگی، بدون اینکه درباره مرگ ریچارد اظهارنظر کنه به قتل می‌رسید، و اگه دزدی پلیس رو قانع نمی‌کرد، پس احتمالاً ظن روی زنی می‌افتاد که خونه رو باهاش شریکه.”

دوشیزه گلچریست اعتراض کرد “آه، واقعاً اظهار نمی‌کنید که من به خاطر یه تیکه جواهر و چند تا نقاشی آبرنگ بی‌ارزش مرتکب قتل شدم؟”

پوآرو گفت: “نه. ولی یکی از اون نقاشی‌های آبرنگ بندر پلفلکسان رو نشون میداد، که همونطور که خانم بنکس متوجه شده بود، از یک کارت پستال منظره کپی شده بود، که اسکله قدیمی رو هنوز در اون محل نشون میداد. با این حال، خانم لنسکوئنت همیشه از زندگی نقاشی می‌کشید. آقای انتوایستل اشاره کرد که بوی رنگ روغن از توی کلبه می‌اومد. شما می‌تونید نقاشی بکشید، مگه نه دوشیزه گلچریست؟ و داشتید از روی یه عکس دیگه نقاشی می‌کردید. شما زیاد درباره نقاشی میدونید. فرض کنیم یکی از تابلوهایی که کورا در حراجی خریده بود، واقعاً با ارزش بود. فرض کنیم اون تشخیص نداده بود، ولی شما داده بودید. شما می‌دونستید اون منتظر دیدار یک منتقد هنری خیلی شناخته شده است. بعد برادرش ناگهان مرد و یک نقشه به ذهن شما اومد. آسون بود که توی چای صبحش داروی خواب بریزید و در مدتی که شما نقش اون رو در اندربی بازی می‌کردید، اون رو برای تمام روز مراسم خاکسپاری بیهوش نگه داره. اون خیلی زیاد درباره روزهای بچگیش حرف زده بود. بنابراین برای شما آسون بود که اتفاقات و اشیا رو به خاطر بیارید. شما لباس‌های کورا رو با اُپِل پوشیده بودید که بلندتر نشونتون بده و تِل چتری مصنوعی. و کورا ادا و اطوارهای مشخصی داشت که شما همشون رو با دقت جلوی آینه تمرین کرده بودید.

ولی فراموش کرده بودید که تصویر آینه برعکسه وقتی شما کپی بی‌نقص حرکت سر یک وری کورا رو در شیشه دیدید، متوجه نشدید که در حقیقت به سمت اشتباه هست. شما دیده بودید که کورا سرش رو به سمت راست خم میکنه ولی سر شما به طرف چپ خم شده بود تا اون نتیجه رو در آینه ایجاد کنه.

این چیزی بود که هلن آبرنتی رو لحظه‌ای که شما سؤال مشهورترین رو پرسید، گیج کرده بود. به نظرش چیزی اشکال داشت. من خودم اون شبی متوجه شدم که رزاموند شین یک اظهارنظر غیر منتظره درباره اتفاقی که همچین موقع‌هایی میفته، کرد. همه به گوینده نگاه می‌کنن. بعد از صحبت درباره تصویر آینه، فکر می‌کنم هلن آبرنتی جلوی آینه امتحان کرده. احتمالاً به کورا فکر کرده به خاطر آورده که کورا چطور عادت داشت سرش رو به راست خم کنه این کار رو کرده بود و به آینه نگاه کرده بود- که البته متوجه شده روز مراسم خاکسپاری اشکال چی بود. مصمم بود همین که صبح روز بعد بیدار شد، کشفش رو به آقای انتوایستل بگه. ولی یه نفر که عادت داشت زود بیدار بشه، پشت سرش رفته طبقه پایین و از سرش زده.

حالا همچنین بهتون میگم که خانم آبرنتی جدی بیمار نیست. به زودی قادر خواهد بود داستان خودش رو بهمون بگه. گذشته از اون، هر لحظه‌ آماده بودی قبول کنی که به مکالمه‌ی بین ریچارد و خواهرش گوش دادی. چیزی که در حقیقت بهش گفته بود، بدون شک، این حقیقت بود که زیاد زنده نمیمونه و جمله‌ای که در نامه‌ای که بعد از رسیدن به خونه براش نوشته بود رو توضیح میده. راهبه هم یکی دیگه از اظهار عقیده‌های شما بود. راهبه‌هایی که روز رسیدگی به کلبه سر زده بودن، باعث شد به ذهنتون خطور کنه که به راهبه‌ای اشاره کنید که همه جا شما رو تعقیب میکنه و وقتی ازش استفاده کردید که نگران بودید بشنوید مائود آبرنتی چی داره به جاریش در اندربی میگه. و همچنین برای اینکه می‌خواستید باهاش برید اونجا و خودتون بفهمید که چه ظن‌هایی وجود داره. مسموم کردن شدید و نه کشنده‌ی خودتون با آرسنیک، یک ترفند خیلی قدیمی هست و باعث شد بازرس مورتون بهتون مشکوک بشه.”

“ولی نقاشی؟ اون چی بود؟”

رزاموند گفت:

پوآرو به آرومی یک تلگراف رو باز کرد. “امروز صبح آقای انتوایستل به خونه‌ی آقای تیموتی آبرنتی رفت که به نقاشی‌های اتاق دوشیزه گلچریست نگاه کنه. اون می‌خواست نقاشی بندر پلفلکسان رو ببره لندن و بره پیش آقای گوتری که من با تلگراف باهاش ارتباط برقرار کرده بودم. طرح نقاشی عجولانه پلفلکسان از رویه برداشته شده بود و نقاشی اصلی نمایان شده بود.”

تلگراف رو بالا گرفت و خوند:

“قطعاً یک وارمیر هست. گوتری.”

یهو دوشیزه گلچریست صحبت کرد. “من می‌دونستم اون یک وارمیر هست. اون نمی‌دونست! اون همیشه درباره اندربی حرف می‌زد و اینکه وقتی بچه بود چیکار میکرد. نمیدونید چقدر خسته‌کننده است به کسی که چند ساعت پشت سر هم و هر روز درباره‌ی یک چیز حرف میزنه، گوش بدی. خسته‌کننده- خسته‌کننده- خسته‌کننده. و چیزی که منتظرش باشی، وجود نداره. و بعد- یک وارمیر! یک وارمیر دیگه اخیراً بالای پنج هزار پوند فروخته شده بود!”

“به خاطر ۵ هزار پوند کشتیش؟” صدای سوزان شوکه بود.

پوآرو گفت: “پنج هزار پوند پول یک چایی‌خونه میشه…”

دوشیزه گلچریست گفت: “بالاخره، فهمیدی. می‌خواستم اسمش رو درخت نخل بذارم،

و میزهای چوبی داشته باشه و صندلی‌هایی با کوسن‌های راه راه قرمز و سفید.”

تا چند لحظه چای‌خونه‌ای که قرار نبود هیچ وقت وجود داشته باشه، واقعی‌تر از اتاق نشیمن اندربی به نظر رسید.

این بازرس مورتون بود که سکوت رو با تقاضا از دوشیزه گلچریست که باهاش بره، شکست.

گفت: “آه، قطعاً. نمیخوام مشکلی ایجاد کنم. گذشته از همه اینجا، اگه نتونم درخت نخل رو داشته باشم، در حقیقت دیگه هیچی مهم نیست…”

از اتاق باهاش بیرون رفت و سوزان که هنوز صداش می‌لرزید، گفت: “هیچ وقت تصور یه قاتل خانوم صفت رو نمی‌کردم. وحشتناکه…”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWENTY TWO

The telegram came about six o’clock that evening, and then Hercule Poirot gathered his audience and began speaking. ‘The puzzle is solved. Let me first, go over the various points which were brought to my attention by the excellent Mr Entwhistle.

‘First, Mr Richard Abernethie dies suddenly. Secondly, after his funeral, his sister Cora Lansquenet says, “He was murdered, wasn’t he?”

Thirdly Mrs Lansquenet is killed. Then Miss Gilchrist becomes ill after eating a piece of wedding cake, which was poisoned with arsenic. That is the next step in the sequence.

‘I have found nothing to prove that Mr Abernethie was poisoned. Equally, I have found nothing to prove that he was not. But Cora Lansquenet undoubtedly asked that shocking question. And undoubtedly Mrs Lansquenet was murdered. Now, the post van driver strongly believes that he did not deliver that wedding cake.

If that is so, then the parcel was left by hand and though we cannot exclude a “person unknown” - we must consider those people who were able to put the parcel where it was found. Those were: Miss Gilchrist herself, of course; Susan Banks; Mr Entwhistle and Mr Guthrie, an art critic; and a nun or nuns who called to collect money.

‘Miss Gilchrist did not benefit by Richard Abernethie’s death and in only a very small way by the death of Mrs Lansquenet - and Miss Gilchrist was taken to hospital with arsenic poisoning.

‘Susan Banks did benefit from Richard Abernethie’s death, and in a small way from Mrs Lansquenet’s. She might have believed that Miss Gilchrist had overheard a conversation between Cora Lansquenet and Richard Abernethie which referred to her. Because of that she might have decided that Miss Gilchrist must be killed.

She did, after all, refuse to eat the wedding cake.

‘Mr Entwhistle did not benefit by either of the deaths - but he did have considerable control over Mr Abernethie’s affairs, and there could easily be some reason why Richard Abernethie should not live too long. But - you will say - if it is Mr Entwhistle who was worried, why should he come to me?

And that I will answer - it is not the first time that a murderer has been too sure of himself.

‘We now come to Mr Guthrie. If Mr Guthrie is really Mr Guthrie, the art critic, then that clears him. The same is true for the nun, if she is really a nun. The question is: are these people themselves, or are they somebody else?

‘And there seems to be a strange - pattern - one might call it - of a nun all through this business. A nun comes to the door of Mr Timothy Abernethie’s house and Miss Gilchrist believes it is the same nun she has seen at Cora’s house. Also a nun, or nuns, called here the day before Mr Abernethie died.

‘Other features of the case caught my attention: the visit of an art critic, a smell of oil paint, a picture postcard of Polflexan harbour, and finally a bouquet of wax flowers.

‘It was thinking about these things that led me to the truth. Richard Abernethie died suddenly - but there would have been no reason to suspect murder if it had not been for the words said by his sister Cora at his funeral. You all believed them because Cora Lansquenet had always been famous for speaking the truth at difficult moments.

‘And now I come to the question that I suddenly asked myself: How well did you all know Cora Lansquenet? And Not well at all is the answer! There were actually only three people present that day who really knew Cora.

Lanscombe, the butler, who is old and almost blind; Mrs Maude Abernethie who had only seen her a few times round about the date of her own wedding; and Mrs Helen Abernethie who had not seen her for over thirty years.

‘So I said to myself: “Supposing it was not Cora Lansquenet who came to the funeral that day?’”

‘Do you mean that it wasn’t Aunt Cora who was murdered, but someone else?’ Susan demanded.

‘No, no, it was Cora Lansquenet who was murdered. But it was not Cora Lansquenet who came to the funeral. The woman who came that day came for one purpose only - to create in the minds of his relations the idea that Richard Abernethie had been murdered!’

‘Why? What was the point of it?’ Maude asked.

‘To draw attention away from the murder of Cora Lansquenet herself For if Cora says that Richard has been murdered, and the next day she herself is killed, then her death will be believed to be the result of what she said.

But if Cora had simply been murdered without making her comment about Richard’s death, and if the “robbery” did not convince the police, then suspicion would be likely to fall on the woman who shared the house with her.’

Miss Gilchrist protested, ‘Oh really, you don’t suggest I’d commit a murder for a piece of jewellery and a few worthless watercolours?’

‘No,’ said Poirot. ‘But one of those watercolours represented Polflexan harbour which, as Mrs Banks realized, had been copied from a picture postcard which showed the old pier still in position. Yet Mrs Lansquenet painted always from life. Mr Entwhistle had mentioned there being a smell of oil paint in the cottage. You can paint, can’t you, Miss Gilchrist?

And you had been painting over another picture. You know a lot about painting. Supposing that one of the pictures that Cora bought at a sale was a really valuable one. Supposing that she did not recognize it, but that you did. You knew she was expecting a visit from a well-known art critic. Then her brother died suddenly - and a plan comes into your head.

It was easy to put a sleeping drug in her morning tea that would keep her unconscious for the whole of the day of the funeral whilst you played her part at Enderby.

She talked a lot about her childhood days so it was easy for you to “remember” incidents and objects. You were wearing Cora’s clothes, with padding to make you look larger, and a false fringe. And Cora had certain mannerisms, all of which you had practised carefully before a mirror.

‘But you forgot that a mirror image is reversed. When you saw in the glass the perfect reproduction of Cora’s sideways movement of the head, you didn’t realize that it was actually the wrong way round. You saw Cora tilting her head to the right - but your own head was tilted to the left to produce that effect in the mirror.

‘That was what puzzled Helen Abernethie at the moment when you asked your famous question. Something seemed to her “wrong”. I realized myself the other night when Rosamund Shane made an unexpected comment about what happens on such an occasion.

Everybody looks at the speaker. After the talk about mirror images, I think Helen Abernethie experimented before her mirror. She probably thought of Cora, remembered how Cora used to tilt her head to the right, did so, and looked in the mirror - when, of course, she realized just what had been wrong on the day of the funeral. She was determined to tell Mr Entwhistle of her discovery as soon as she woke next morning.

But someone who was used to getting up early followed her downstairs and hit her on the head.

‘I may as well tell you now that Mrs Abernethie is not seriously ill. She will soon be able to tell us her own story. That aside, at any moment you were prepared to admit that you had listened to a conversation between Richard and his sister. What he actually told her, no doubt, was the fact that he had not long to live, and that explains a phrase in the letter he wrote to her after getting home. The “nun” was another of your suggestions.

The nuns who called at the cottage on the day of the inquest suggested to you a mention of a nun who was “following you round”, and you used that when you were anxious to hear what Maude Abernethie was saying to her sister-in-law at Enderby. And also because you wished to go with her there and find out for yourself just what suspicions there were.

To poison yourself, badly but not fatally, with arsenic, is a very old trick- and made Inspector Morton suspicious of you.’

‘But the picture?’ said Rosamund. ‘What was it?’

Poirot slowly unfolded a telegram. ‘This morning Mr Entwhistle went to Mr Timothy Abernethie’s house to look among the pictures in Miss Gilchrist’s room.

He was to take the one of Polflexan Harbour to London and go to Mr Guthrie whom I had contacted by telegram. The hastily painted sketch of Polflexan was removed from the surface and the original picture was exposed.’

He held up the telegram and read:

‘Definitely a Vermeer. Guthrie.’

Suddenly, Miss Gilchrist spoke. ‘I knew it was a Vermeer. She didn’t know! She was always talking about Enderby, and what they did there as children. You don’t know how boring it is, listening to somebody saying the same things, hour after hour and day after day. Boring - boring - boring.

And nothing to look forward to. And then - a Vermeer! Another Vermeer sold recently for over five thousand pounds!’

‘You killed her for five thousand pounds?’ Susan’s voice was shocked.

‘Five thousand pounds,’ said Poirot, ‘would have paid for a tearoom.’

‘At least,’ Miss Gilchrist said, ‘you understand. I was going to call it the Palm Tree. And have wooden tables - and little chairs with striped red and white cushions.’

For a few moments, the tearoom that would never be, seemed more real than the sitting room at Enderby.

It was Inspector Morton who broke the silence by asking Miss Gilchrist to go with him.

‘Oh, certainly,’ she said. ‘I don’t want to give any trouble. After all, if I can’t have the Palm Tree, nothing really seems to matter very much.’

She went out of the room with him and Susan said, her voice still shaken, ‘I’ve never imagined a ladylike murderer. It’s horrible.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.