سرفصل های مهم
فصل سوم
توضیح مختصر
بائولوف در نبرد با دیو اون رو شکست میده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل سوم
حالا که بائولوف اونجا بود، جو جدیدی از نشاط و امید در هاروت هال حاکم بود. نوشیدن و خنده ادامه داشت تا اینکه وقتش فرا رسید که هروتگار و ملکهاش سالن رو ترک کنن.
هروتگار میدونست گرندل اون شب میاد و برای قهرمان آرزوی موفقیت کرد:
این اولین باری هست که اجازه میدم شخص دیگهای از هاروت هال دفاع کنه. امشب به خوبی ازش محافظت کن و مواظب دشمن باش.’
خدا به دانمارکیها کسی رو داده بود که میتونست از اونها در برابر شیطان محافظت کنه. بائولوف زرهش رو نزد یک سرباز گذاشت و بهش گفت خوب ازش مراقبت کنه. بعد آمادهی خواب شد و با افتخار گفت: من در جنگ با گرندل از هیچ سلاحی استفاده نمیکنم. اون بسیار قویه، اما با کمک خدا بر اون غلبه خواهم کرد.’
بائولوف دراز کشید و گتهای اون هم استراحت کردن. هیچ کس انتظار نداشت بئوولف هرگز به کشور خودش برگرده، اما خدا در حال آمادهسازی پیروزی برای اون بود. گتها به دلیل قدرت تنها یک انسان پیروز میشن.
یکمرتبه گرندل از تاریکی بیرون اومد. در آهنین سالن رو باز کرد و وارد ساختمان بزرگ شد. پر از نفرت بود. هنگامی که گراندل وارد شد، مخفیانه و سریع از کنار نگهبانانی که خواب بودن عبور کرد. گرندل فکر میکرد اون شب مردان بسیاری خواهد کشت، اما روزهای قتلش رو به پایان بود.
بائولوف در تاریکی مشغول تماشای دیو بود. ناگهان دیو مردی رو گرفت که خوابیده بود. بدن مرد رو گاز گرفت و خون همه جا فواره کشید. بعد به سمت بائولوف حرکت کرد.
بائولوف از تختش بیرون پرید و شروع به کشتی گرفتن با دیو کرد. دیو علیه جنگجو مبارزه کرد، اما بائولوف محکم گرفته بودش. گرندل سعی کرد فرار کنه، اما نتونست خودش رو از چنگ بائولوف رها کنه. انسان و دیو در جنگ به هم قفل شده بودن و سر و صدای جنگ اونها در سراسر سالن به گوش میرسید. گرندل ناگهان فریاد بلندی زد - این فریاد شکست بود. انسان دیو رو شکست داده بود.
بائولوف نمیخواست گرندل زنده سالن رو ترک کنه. افرادش حالا بیدار بودن و با شمشیرهاشون به کمک قهرمان خود شتافتن. اونها نمیدونستن که دیو توسط هیچ شمشیری آسیب نمیبینه. اون علیه سلاحهای انسانی جادو داشت.
حالا گرندل شروع به ضعیف شدن کرد. بائولوف هنوز نگهش داشته بود و دیو در عذاب بود. زخمهایی که بائولوف به اون وارد کرده بود بسیار وحشتناک بودن. اون بازو و شونهی دیو رو از جا کند. سرانجام دیو از سالن فرار کرد. در تاریکی ناپدید شد، اما در حال مرگ بود و این رو میدونست.
صبح روز بعد جنگجویان از همه جا برای بحث در مورد نبرد اومدن. آثار خون دیو رو در خارج از سالن روی زمین دیدن. مکانی رو که دیو در آب فرو رفته بود و غرق شده بود دیدن. روحش به جهنم رفته بود. جنگجویان شجاعت بائولوف رو ستودن. گفتن در کل دنیا هیچ مردی شجاعتر از اون وجود نداره.
یکی از شاعران پادشاه شروع به سرودن شعری به افتخار جنگجوی گت کرد. این شاعر داستان سیگموند اژدهاکش رو تعریف کرد و بائولوف رو با اون قهرمان مقایسه کرد.
پادشاه هروتگار با ملکهاش ولثتو وارد سالن شد. به بقایای بازو و شانه گرندل نگاه کرد، و بعد کلمات زیر رو بیان کرد:
‘ما باید خدا رو برای این پیروزی شکر کنیم. چندی پیش، به نظر میرسید که این خونه همیشه با خون قربانیان گرندل اداره میشه، اما خدا بائولوف رو به اینجا آورد و بائولوف به چیزی دست یافت که ما دانمارکیها نمیتونستیم.’
برگشت و مستقیماً با قهرمان گت صحبت کرد:
حالا به تو به چشم پسرم نگاه میکنم. تمام ثروتی که میخوای رو بهت میدم. امیدوارم خداوند همیشه ازت محافظت کنه و بهت پاداش بده.’
حالا بائولوف به پادشاه پاسخ داد:
‘ما از این ماجراجویی بزرگ جان سالم به در بردیم. کاش، میتونستید جسدش رو اینجا در سالن ببینید. من میخواستم با استفاده از قدرتم اون رو به زمین بزنم، و بعد جون رو از بدنش خارج کنم. هرچند از دست من فرار کرد، و خدا اجازه داد این اتفاق بیفته. دیو بازو و شونهاش رو اینجا نزد من گذاشت و این هزینه سنگینی برای آزادیش بود. اگر تا حالا نمرده باشه، به زودی به دلیل اون آسیبدیدگی میمیره. بعد میره پیش خدا و به خاطر شرارتش قضاوت میشه.’
آنفرس به بازو و شونهی دیو نگاه کرد، و ساکت بود. حالا نمیتونست از بائولوف انتقاد کنه.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER THREE
There was a new atmosphere of cheerfulness and hope in Heorot Hall now that Beowulf was there. The drinking and laughter continued until it was time for Hrothgar and his queen to leave the Hall.
Hrothgar knew that Grendel would come that night, and he wished the hero good luck:
This is the first time I have let anyone else defend Heorot Hall. Guard it well tonight, and be careful of the enemy.’
God had given the Danes someone who could protect them from the demon. Beowulf left his armor with a soldier, and told him to look after it well. Then he prepared for sleep, saying proudly: ‘I will not use any weapons in the battle with Grendel. He is very strong, but with God’s help I will overcome him.’
Beowulf lay down, and his Geats rested as well. No one expected that Beowulf would ever return to his own country, but God was preparing a victory for him. The Geats would win because of the strength of one man alone.
Suddenly Grendel came out of the darkness. He opened the iron door of the Hall and entered the great building. He was full of hate. Once inside, Grendel moved secretly and quickly past the guards who were asleep. Grendel thought he would kill many men that night, but his days of murder were coming to an end.
Beowulf was watching the demon in the darkness. Suddenly the demon took hold of a man who was sleeping. He bit into the man’s body, and the blood flowed everywhere. Then he moved towards Beowulf.
Beowulf leapt up from his bed and began to wrestle with the demon. The demon struggled against the warrior, but Beowulf held on to him tightly. Grendel tried to escape, but he could not free himself from Beowulf’s grasp. Man and demon were locked together in the fight, and the noise of their battle could be heard all over the Hall. Suddenly Grendel gave a great cry - it was the cry of the defeated. The man had beaten the demon.
Beowulf did not want to let Grendel leave the Hall alive. His men were awake now, and they rushed to help their hero with their swords. They did not know that the demon could not be hurt by any sword. He had magic against human weapons.
Now Grendel began to weaken. Beowulf still held on to him, and the demon was in agony. The injuries that Beowulf gave him were terrible. He pulled the demon’s arm and shoulder off. At last the demon fled the Hall. He disappeared into the darkness, but he was dying and he knew it.
The next morning warriors came from everywhere to discuss the battle. They saw the traces of his blood on the ground outside the Hall. They saw the place where the demon had dived into the water and drowned. His soul had gone to Hell. The warriors praised Beowulf’s courage. They said there was no braver man than him in the whole world.
One of the king s minstrels began to compose a poem in honor of the Geat warrior. The poet told the story of Sigemund the dragon-killer, and compared Beowulf to that hero.
King Hrothgar came into the hall with his queen Wealhtheow. He looked at the remains of Grendel’s arm and shoulder, and then he spoke the following words:
‘We must thank God for this victory. A little while ago, it seemed that this house would always run with the blood of Grendel’s victims. But God brought Beowulf here, and Beowulf has achieved something that we Danes could not do.’
He turned and spoke directly to the Geat hero:
‘I now think of you as if you were my son. I will give you all the wealth that you want. I hope that God will always protect you and reward you.’
Now Beowulf replied to the king:
‘We have survived this great adventure. I wish, all the same, that you could have seen his body here in the Hall. I wanted to use my strength to make him fall down, and then to squeeze the life out of him. He escaped me, however, and God allowed it to happen. The demon left his arm and shoulder here with me, and that was a heavy price to pay for his freedom. He will soon be dead because of that injury, if he is not dead already. Then he will go before God and receive judgment for his wickedness.’
Unferth looked at the demon’s arm and shoulder, and he was quiet. He could not criticise Beowulf for anything now.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.