سرفصل های مهم
دوشنبه، بیست و یکم سپتامبر ۱۹۴۲
توضیح مختصر
خانواده حموم ندارن و در جاهای مختلف خودشون رو میشورن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل ششم
دوشنبه، بیست و یکم سپتامبر ۱۹۴۲
خانم وان دان وحشتناکه. میگه من زیاد حرف میزنم. غذا رو تو ظرف نگه نمیداره، میذاره تو قابلمهی آشپزی بمونه تا خراب بشه. و ظرفم نمیشوره.
آقای کلیمن کتاب میاره برام بخونم و من هم تکالیف مدرسهام رو شروع کردم. برای زبان فرانسوی سخت کار میکنم و پیتر انگلیسی یاد میگیره. پیم- پدرمون رو پیم صدا میزنیم- از من میخواد در درسهای هلندی کمکش کنم.
اشتباهات وحشتناکی میکنه! من و اون روی تاریخ خانواده هم کار میکنیم و شجرهنامهمون رو میکشیم، بنابراین میدونم اقوامم کی هستن.
خانم وان دان همین الان وارد اتاق شد. سریع دفتر خاطراتم رو بستم.
“ان، میتونم نگاهی بهش بندازم؟”
“نه، خانم وان دان.”
“فقط صفحهی آخر؟”
“نه، نه حتی صفحهی آخر، خانم وان دان.”
کم موند بمیرم صفحه پر از چیزهای بیادبانه در مورد اون بود!
یکشنبه، بیست و هفتم سپتامبر ۱۹۴۲
من و مامان امروز بحث کردیم، ولی من زدم زیر گریه. نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم. بابا همیشه با من خوبه و خیلی بهتر درکم میکنه. احساس میکنم من و مامان مثل غریبهها هستیم.
روحیه خانم وان دان بده و همه چیزش رو قفل میکنه. فکر میکنه من دختر بدیم و همیشه میگه: “اگه ان دختر من بود. خوشحالم که نیستم!
سهشنبه، بیست و نهم سپتامبر ۱۹۴۲
سعی کن این رو تصور کنی. حموم نداریم، بنابراین همه آب میبریم تا در جاهای مختلف خودمون رو بشوریم! پیتر میره آشپزخونهی دفتر که در شیشهای داره. آقای وان دان آب گرمش رو میبره طبقهی بالا تا بتونه خصوصی باشه.
خانم وان دان هنوز حموم نکرده نمیتونه تصمیم بگیره بهترین جا برای حموم کجاست! پدر میره تو دفتر خصوصی و مادر آشپزخونه. من و مارگوت دفتر جلو رو شریک میشیم. پردهها رو میکشیم و اونجا در تاریکی خودمون رو میشوریم!
چهارشنبه یه نفر در دفتر طبقهی پایین تعمیرات میکرد. کل روز نتونستیم از دستشویی و آب استفاده کنیم.
من و پدر ظرف مناسبی رو پیدا کردیم که میشد به جای دستشویی ازش استفاده کرد! کل روز مجبور بودیم بیحرکت بشینیم و یک کلمه هم نگیم! این سختترین چیز برای من بود!
متن انگلیسی فصل
CHAPTER SIX
Monday, 21 September 1942
Mrs van Daan is awful. She says that I talk too much. She won’t save food in a dish - she leaves it in the cooking pot so that it gets spoiled. And she doesn’t do any washing up.
Mr Kleiman brings me books to read, and I’ve begun my schoolwork. I’m working hard at French, and Peter is learning English. Pim - our name for father - wants me to help him with his Dutch lessons.
He makes terrible mistakes! He and I are also working on our family history, and drawing our family tree, so I am learning about all my relations.
Mrs van Daan walked into the room just now. I shut the diary quickly.
‘Anne, can’t I just look at it?’
‘No, Mrs van Daan.’
‘Just the last page?’
‘No, not even the last page, Mrs van Daan.’
I nearly died - that page was full of rude things about her!
Sunday, 27 September 1942
Mother and I had a ‘discussion’ today, but I burst into tears. I can’t help it. Daddy is always nice to me, and he understands me much better. I feel that Mother and I are like strangers to each other.
Mrs van Daan is in a bad mood, and is locking all her things up. She thinks that I am spoilt, and always says, ‘If Anne was my daughter.’ I’m glad that I’m not!
Tuesday, 29 September 1942
Try to imagine this. We haven’t got a bathroom, so we all take our water away to wash in different places! Peter goes in the office kitchen, which has a glass door. Mr van Daan carries his hot water upstairs so that he can be private.
Mrs van Daan hasn’t had a bath yet - she can’t decide which is the best place for it! Father goes into the private office and Mother into the kitchen. Margot and I share the front office. We close the curtains and wash ourselves there in the dark!
On Wednesday someone was doing repairs in the office downstairs. We couldn’t use the toilet or use water all day.
Father and I found a suitable pot which we could all use as a toilet! We had to sit still all day and not say a word! That was the most difficult thing for me.