معما حل میشه

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: قتل در رو مورگو / فصل 4

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

معما حل میشه

توضیح مختصر

دوپین توضیح میده قاتلان چطور وارد خونه و ازش خارج شدن.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ۴

معما حل میشه

دوپین ادامه داد: “حالا بیا تصور کنیم در اتاق رو مورگ هستیم. اولین چیزی که باید دنبالش بگردیم چیه؟ راه فرار قاتلان. مادام لسپانای و دخترش توسط ارواح کشته نشدن. پس قاتلان چطور فرار کردن؟ حالا بیا راه احتمالی خروج رو بررسی کنیم. یک چیز روشنه. وقتی گروه از پله‌ها بالا می‌اومدن، قاتل‌ها یا در اتاقی بودن که مادمازل لسپانای رو پیدا کردن یا اتاق کناری. بنابراین فقط در دو اتاق باید دنبال خروجی بگردیم. پلیس آپارتمان رو کامل جستجو کرده. اما وقتی اونجا بودیم، تصمیم گرفتم جستجوی خودم رو انجام بدم.

“هر دو دری که از اتاق به راهرو می‌رفتن با کلیدهایی از داخل قفل شده بودن. بعد دودکش‌ها هستن. همونطور که قبلاً دیدیم، اینها به قدری کوچک هستن که نمیشه شخصی از اونها بالا بره. در حقیقت برای بالا رفتن یک گربه هم خیلی کوچک هستن. بنابراین تنها خروجی احتمالی که باقی می‌مونه پنجره‌ها هستن. قاتلان نمی‌تونستن از پنجره‌های جلوی خونه فرار کنن چون کسی در خیابان اونها رو می‌دید. بنابراین از پنجره‌های اتاق پشتی رفتن.

“در این اتاق دو تا پنجره وجود داره. یکی از اونها کاملاً قابل مشاهده است. من این پنجره رو بررسی کردم و متوجه شدم که با میخ بسته است. بلند کردنش غیرممکن بود. بعد پنجره‌ی دیگه رو بررسی کردم. این هم با میخ بسته بود. پلیس از این نتیجه گرفت که قاتلان برای فرار از پنجره‌ها استفاده نکردن. حتی اگر موفق به بلند کردن پنجره‌ها شده باشن، نمی‌تونن دوباره میخ رو از بیرون بزنن روش. بنابراین پلیس حتی برای برداشتن میخ از پنجره دوم تلاش هم نکرد. اما من می‌دونستم که پنجره‌ها تنها راه خروج هستن.

“من به پنجره اول رفتم و به سختی میخ رو بیرون آوردم. وقتی میخ خارج شد، بلند کردن پنجره آسون‌تر شد. اما پلیس حق داشت. جایگزینی میخ از خارج غیرممکن بود. بعد به پنجره دیگه رفتم. دقیقاً مثل پنجره‌ی اولی بود. یک بار دیگه میخ رو کشیدم. اما وقتی بیرون کشیدمش. دیدم چیزی که در دست دارم فقط بخشی از میخ هست. پنجره رو بلند کردم و دیدم قسمت پایین میخ در آستانه پنجره باقی مونده. میخ شکسته بود و دیدم که شکستگی خیلی قدیمیه. حالا همه چیز رو فهمیدم. این پنجره فقط قفل به نظر می‌رسید. و وقتی قاتلان از بیرون بستنش، میخ یک بار دیگه محکم به نظر می‌رسید. پلیس این رو ندید چون پنجره‌ی دوم رو امتحان نکرد. از ظاهرش حدس زده بودن اون هم به طور ایمن قفل شده.

سؤال بعدی اینه که قاتلان چطور از طبقه‌ی چهارم اومدن پایین. قبل از اینکه بریم داخل آپارتمان مادام لسپانای، در اطراف ساختمان قدم زدم. در کمتر از دو متری پنجره‌ای که در موردش صحبت کردم، یک میله برق وجود داره که به زمین میرسه. از این میله دسترسی به خود پنجره غیرممکنه. اما بعد کرکره‌های روی پنجره‌‌ها وجود داره. این کرکره‌ها خیلی جالب هستن. اونها به صورت یک در منفرد هستن، اما قسمت بالایی از میله‌های چوبی افقی تشکیل شده که جای دست عالی هستن. عرض هر کرکره حدود یک متر هست، به این معنی که اگر کاملاً به طرف دیوار کشیده بشن، کرکره‌ی پنجره‌ی ما کمتر از یک متر از میله برق فاصله داره. ممکنه شخصی با قدرت و چابکی زیاد بتونه از میله‌ی برق بپره روی کرکره. بعد می‌تونست با استفاده از پاهاش خودش رو از دیوار بلند کنه و کرکره رو ببنده. و اگر پنجره باز بود حتی می‌تونست وارد اتاق بشه.

“اما بعد از همه‌ی اینهایی که گفتم، می‌خوام چابکی فوق‌العاده‌ی لازم برای انجام این کار رو در نظر بگیری. ممکنه اما - و نکته‌ی مهم اینه - برای انجام این کار باید چابکی تقریباً شبیه حیوانات داشته باشی.

“حالا باید دو تا واقعیت عجیب که داریم رو کنار هم قرار بدیم. اولی این عمل چابکی حیوان مانند هست که در موردش صحبت کردم. دوم صدای فوق‌العاده عجیب و غریبیه که شاهدان در موردش صحبت کردن، صدایی که هم تیز بود و هم خشن و هم نابرابر. و البته به یاد داری که هیچ کدوم از شاهدان نمی‌تونستن در مورد کشور مبداش به توافق برسن.”

اون موقع احساس کردم تقریباً می‌فهمم که دوپین چی میگه اما نمی‌تونستم ارتباط نهایی رو برقرار کنم.

دوپین ادامه داد: “می‌بینی، كه من تمركز تحقیقم رو از نحوه‌ی خروج قاتلان به نحوه‌ی ورود اونها تغییر دادم. چون معتقدم در هر دو مورد از یک مسیر استفاده كردن. اما حالا اجازه بده داخل آپارتمان رو در نظر بگیریم. اینجا، نکته‌ی عجیب اینه که چرا قاتلان طلا رو نبردن. تقریباً تمام ۴۰۰۰ فرانکی که موسیو مینیو دربارش صحبت کرد، در کیسه‌هایی روی زمین بودن. پول نمی‌تونه انگیزه باشه. این فقط یک اتفاق بود که پول در همون روز قتل‌ها به خونه آورده شده بود. تصادفات عجیب‌تری از این هر روز در زندگی ما رخ میده. اگر طلا انگیزه واقعی بود، قاتل باید پاک دیوانه باشه. غیرممکنه باور کنیم بعد از قتل این دو زن فراموش کرده طلا رو برداره.

“بنابراین حالا سه نکته داریم: صدای عجیب، چابکی باورنکردنی و عدم وجود انگیزه‌ای برای قتل‌ها.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER 4

The Mystery Unfolds

Dupin continued, “Let us now imagine that we are in the room in the Rue Morgue. What is the first thing we should look for? The way the murderers escaped. Madame L’Espanaye and her daughter were not killed by ghosts. So how did the murderers escape? Let us now examine the possible means of exit. One thing is clear. When the party came up the stairs, the assassins were either in the room where they found Mademoiselle L’Espanaye or the room next to it. So we have only two rooms to look for exits. The police have made a complete search of the apartment. But when we were there, I decided to make my own search.

“Both doors going from the rooms into the corridor were locked with the keys inside. Then there are the chimneys. As we have already seen, these are too small to permit a person to climb up them. In fact they are too small to permit a cat to climb up them. So the only possible exit that remains are the windows. The murderers couldn’t escape through the windows at the front of the house because somebody in the street would see them. Therefore they passed through the windows in the back room.

“There are two windows in this room. One of them is completely visible. I examined this window and found that it was nailed shut. It was impossible to raise it. Then I examined the other window. It too was nailed shut. The police concluded from this that the murderers did not use the windows to escape. Even if they did manage to raise the windows they could not replace the nail again from the outside. So the police did not even try to remove the nail from the second window. But I knew that the windows were the only means of exit.

“I went to the first window and with difficulty I took the nail out. Once the nail was out it was easy to raise the window. But the police were right. It was impossible to replace this nail from the outside. Then I turned to the other window. It looked exactly the same as the first. Once again I pulled the nail. But when I took it out. I saw that what I had in my hand was only a part of the nail. I raised the window and saw that the bottom part of the nail remained in the window sill. The nail was broken and I saw that the fracture was very old. Now I understood everything. This window only appeared to be locked. And when the assassins closed it from the outside, the nail once again appeared secure. The police didn’t see this because they didn’t try the second window. They assumed from its appearance that it too was securely locked.

“The next question is how the murderers got down from the fourth floor to the ground. Before we went up to Madame L’Espanaye’s apartment, I had a walk around the building. Less than two metres from the window I have just spoken about, there is a lightning rod which runs to the ground. From this rod it is impossible to reach the window itself. But then there are the shutters on the windows. These shutters are very interesting. They are in the form of a single door, but the top part is composed of horizontal wooden bars which provide excellent hand-holds. Each shutter is about a metre wide, which means that if it is extended fully back to the wall, the shutter of our window is less than a metre from the lightning rod. It is possible that someone with great strength and agility could jump from the lightning rod to the shutter. Then he could use his feet to push himself from the wall and close the shutter. And if the window was open he could even enter the room.

“But after all I have said, I want you to consider the extraordinary agility necessary to do this. It is possible but - and here is the important point - you would need to have an almost animal-like agility to do it.

“Now we must put together the two peculiar facts we have. The first is this act of animal-like agility that I have just spoken about. The second is the extremely peculiar voice that the witnesses spoke about, the voice that was both shrill and harsh, and also unequal. And of course you remember that none of the witnesses could agree about its country of origin.”

At that point I felt that I almost understood what Dupin was saying but I could not make the final connection.

“You see,” Dupin continued, “that I have moved the focus of my investigation from how the assassins got out to how they got in. Because I believe they used the same route in both cases. But now let us consider the inside of the apartment. Here, the peculiar thing is why the assassins did not take the gold. Almost all the 4,000 francs that Monsieur Mignaud talked about were in bags on the floor. This money cannot be the motive. It is simply a coincidence that the money was delivered to the house on the same day as the murders. Stranger coincidences than this happen every day of our lives. If the gold was the real motive, then the murderer must be a complete idiot. It is impossible to believe that after murdering the two women, he forgot to take the gold.

“So now we have three points: the strange voice, the incredible agility and the absence of any motive for the murders.”

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.