مجموعه کتاب های متوسط ، کتاب 3 : شازده کوچولو
دربارهی این کتاب:
This is a childish book created for adults. This novel is written in the easy style, but it has a deep philosophical sense. Each reader can find answers to the questions that he had been searching for. The main character of the story is the Little Prince. He arrived from a small distant planet. He had been travelling to different planets and finally he reached the Earth. Here he met the second character. This acquaintance became a key action in this book. Through the contact with the Earthling the Little Prince brings us eternal truth, so much love and sincerity. The things that nowadays are almost forgotten. The novel was translated into 180 languages and it belongs to the TOP100 greatest books of the XX century. The story also has many film adaptations and theater performances.
این شامل 27 زیر است:
این کتاب زیبا باسخنان خلبانی آغاز میشود که از علاقه اش به نقاشی در کودکی وسپس منع شدنش از آن میگوید.
خلبان پس از فرود اضطراری، با آدم کوچولویی جذاب و مصمم مواجه شد که ازش میخواست گوسفندی برایش بکشد.
خلبان فهمید که شازده کوچولواز سیاره دیگری به زمین آمده . شازده کوچولو از ایده بستن گوسفندش متعجب شد.
خلبان فهمید شازده کوچولو از یک سیارک آمده. ویژگیهای عجیب آدم بزرگها را گفت؛ شازده کوچولو را کشید.
خلبان از خطر رشد بائوبابها در سیاره شازده کوچولو باخبر شد و یک نقاشی هشدار دهنده از آنها کشید.
خلبان فهمید سرگرمی شازده کوچولو در سیاره اش، به ویژه درهنگام ناراحتی ،تماشای غروب خورشید بوده است.
خلبان درمانده شده بود، سوالهای شازده کوچولو را تاب نیاوردو دلش راشکست سپس سعی کرد از او دلجویی کند.
شازده کوچولوی دلتنگ از گلش به خلبان گفت، از زیبایی و غرورش، از ترسهاش و از حرفهای آخرش.
شازده کوچولو موقع ترک سیاره آتشفشانها رو پاک کرد و با گلش خداحافظی کرد درحالی که هر دو متاسف بودند.
شازده کوچولو از سیارکی دیدن کرد که تنها سکنه اش فردی بود که توهم پادشاهی بر تمام دنیا را داشت .
در سیارک بعدی مرد خودپسندی را دید که همیشه در انتظار ستایشگری بود که او را تحسین کند.
در سیارک بعدی مستی بود که می مینوشیدکه شرمندگی ناشی از می نوشیدنش رافراموش کند دیداری غم انگیز بود.
در سیارک دیگر، تاجری سکونت داشت که مدام درحال شمردن ستارگانی بودکه خود را صاحبشان میدانست.
در سیارک دیگر، مردی مدام چراغ سیاره را روشن و خاموش میکرد. از اوبیش از ساکنان سیارات قبل،خوشش آمد.
در سیارک بعدی جغرافیدانی ساکن بود که از وضعیت سیاره خود هیچ نمیدانست. چون همیشه منتظر جستجوگر بود.
زمین که سیاره بعدی است، دو میلیارد انسان دارد و روشن شدن چراغهایش درشب به زیبایی رقص باله است.
در سفر به سیاره زمین در صحرای آفریقا فرود آمد و با ماری ملاقات کرد که میگفت میتواند به او کمک کند.
در بیابان به گلی رسید و سراغ آدمها را از او گرفت. او گفت آنها دائم در حرکتند چون ریشه ای ندارند.
از کوه بلندی بالا رفت و سلام کرد ولی هر چه میگفت جز پژواک صدای خودش را نمیشنید و بسیار شگفت زده شد.
به گلستانی پر از گلهای سرخ رسید و فهمید گلش به او دروغ گفته است که یگانه گل دنیاست و به تلخی گریست.
با روباهی مواجه شد که از او خواست اهلیش کند. روباه خیلی چیزها به او یاد داد و رازی را برایش فاش کرد.
به سوزنبانی رسید که میگفت آدم بزرگها عجول و ناراضی اند و فقط کودکان خوشبختندو میدانند چه میخواهند.
به فروشنده ای رسید که قرصی میفروخت که با خوردنش نیازی به نوشیدن آب نبود وباعث صرفه جویی در وقت میشد.
پس از اتمام آخرین قطره آب، در پی یافتن چاهی در آن بیابان، به راه افتادند و گفتگوهای زیبایی داشتند.
آبی که یافتند فراتر از هر نوشیدنی و به شیرینی عید بود.خلبان فهمید که شازده کوچولو اورا اهلی کرده.
شازده کوچولو از ماری خواست تا نیشش بزندتا بدون جسم بتواند سبک سفرکند؛ خلبان بیچاره نتوانست مانع شود.
خلبان هنوز کاملاً تسکین نیافته. از شما میخواهد که اگرشازده کوچولو رادیدید، خبر دهید و خوشحالش کنید.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.