فصل پانزدهم

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شازده کوچولو / فصل 15

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل پانزدهم

توضیح مختصر

در سیارک بعدی جغرافیدانی ساکن بود که از وضعیت سیاره خود هیچ نمیدانست. چون همیشه منتظر جستجوگر بود.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح خیلی سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل پانزدهم

سیاره ششم ده برابر بزرگتر از قبلی بود. پیرمردی توش زندگی میکرد که کتابهای قطوری مینوشت.

وقتی چشمش به شازده کوچولو افتاد، با تعجب گفت: آهان این هم یک جستجوگر؛ شازده کوچولو روی میز نشست نفس نفس میزد. چون مسیر بسیار طولانی و دور و درازی رو طی کرده بود.

پیرمرد ازش پرسید: تو از کجا میایی؟

شازده کوچولو پرسید: اون کتاب بزرگ چیه؟ باهش چکار میکنید؟

پیرمرد جواب داد: من یک جغرافیدانم. جغرافیدان چیه؟

محققی هست که میدونه که دریاها، رودخونه ها، شهرها، کوهها و بیابونها، کجا قرار گرفته ان؟

شازده کوچولو گفت: خیلی جالبه. بالاخره یک نفرو پیدا کردم که یک شغل واقعی داره. و به اطراف سیارک جغرافی دان خیره شد.

هیچوقت چنین سیاره باشکوهی ندیده بود. گفت سیاره شما خیلی زیباست. آیا هیچ اقیانوسی داره؟

جغرافی دان گفت: نمیتونم بگم.

شازده کوچولو که مایوس شده بود گفت: آه. کوه چی؟

جغرافیدان گفت: اینم نمیتونم بگم.

دریا، رودخونه و کوه چطور؟

جغرافی دان گفت که اینا رو هم نمیتونم بهت بگم.

ولی تو یک جغرافی دانی.

درسته ولی من که جستجوگر نیستم. هیچ جستجوگری توی سیاره من نیست. یک جغرافی دان نمیره دوره بیفته و شهرها، رودخونه ها، کوهها، دریاها، اقیانوسها و بیابونها رو ببینه.

یک جغرافی دان خیلی مهمتر از اینکه که پرسه بزنه و اطراف رو بینه. اون هیچوقت مطالعه اش رو ترک نمیکنه. ولی جستجوگرا رو به حضورش میپذیره. ازشون سوال میپرسه

و چیزهایی که اونا به خاطر میارن رو مینویسه. اگه خاطرات یکی از جستجو گران به نظرش جالب برسه اون وقت در مورد خصوصیات اخلاقی اون جستجو گر پرس و جو میکنه.

برای چی؟

چون پژوهشگری که دروغ میگه باعث فاجعه در کتب جغرافی میشه. و همین طور جستجوگری که خیلی مست میکنه و شراب مینوشه.

شازده کوچولو دوباره پرسید: چرا؟ زیرا آدمهای مست دو برابر میبینن. و اونوقت جغرافیدان در مورد جایی که فقط یک دونه کوه و جود داره مینویسه دو تا کوه.

شازده کوچولو گفت: من کسی رو میشناسم که جستجو گر بدی میشه.

ممکنه. خب بعد از اینکه خوبی خصوصیات اخلاقی جستجوگر ثابت شد، یک تحقیقی درباره کشفش صورت میگیره.

با رفتن و دیدن اکتشافش؟

نه اینکار خیلی دشواره است. از جستجوگر درخواست میشه که دلیل و برهان بیاره. برای مثال اگه اون ادعا میکنه که کوه بزرگی رو کشف کرده ازش خواسته میشه که سنگهای بزرگی رو از اون کوه بیاره.

جغرافی دان ناگهان به هیجان اومد. راستی تو از راه دوری اومدی. تو یک جستجوگری. تو باید سیارکت رو برای من توصیف کنی.

دفترش رو باز کرد؛ مدادش رو تراشید. معمولاً گزارشهای جستجو گران رو ابتدا با مداد مینویسند و منتظر میمونن تا دلیل برهان ارائه کنه؛ اگه ادعاهاشون اثبات شد اون موقع از جوهر استفاده میشه.

جغرافیدان مشتاقانه گفت: خب بگو.

شازده کوچولو کفت: خب جایی که من زندگی میکنم خیلی جالب نیست. خیلی کوچیکه. سه تا آتشفشان داره که دو تاشون فعالن و یکیشون خاموشه. ولی آدم که نمیدونه.

جغرافی دان گفت:آره آدم که نمیدونه چی میشه.

من یک گل هم دارم.

جغرافیدان گفت: ما گلها رو ثبت نمیکنیم.

چرا نمیکنید؟ اونها که زیباترین چیزن.

چون گلها فانی هستن.

فانی یعنی چه؟

جغرافیدان گفت: جغرافیا بهترین کتابها هستن. اونا هیچوقت اعتبار شون رو از دست نمیدن. خیلی نادره که یک کوه جاشو عوض کنه.

خیلی کمیابه که آب یک اقیانوس خشک بشه. ما چیزای پایدار و جاودانه رو مینویسیم.

شازده کوچولنو میون صحبتش پرید که: ولی آتشفشانهای خاموش میتونن به زندگی برگردن و فعال بشن. فانی یعنی چی؟

جغرافیدان گفت: آتشفشانها چه خاموش باشن چه روشن، فرقی برای ما ندارن. برای ما خود کوه، موضوع اصلی به حساب میاد. که تغییر نمیکنه.

شازده کوچولو که هیچوقت توی زندگیش بی خیال سوالی که یک بار پرسیده بود، نمیشد، پرسید: فانی یعنی چه؟

یعنی چیزی که تهدید به ازبین رفتن حتمی میشه.

گل من هم در معرض نابودی حتمیه؟ البته .

شازده کوچولو در دلش گفت: گل من فانیه و برای دفاع از خودش در برابر دنیا، فقط چهار تا تیغ داره. و اونوقت من اونو تک و تنها تو خونه ام رها کردم.

این اولین باری بود که دچار اضطراب و ناراحتی میشد. ولی تونست دوباره به خودش مسلط بشه. پرسید: شما کجا رو برای دیدن به من پیشنهاد میکنید؟

جغرافیدان جواب داد: سیاره زمین. اون اعتباری برای خودش داره.

و شازده کوچولو در حالی که همچنان به گلش فکر میکرد به راهش ادامه داد.

متن انگلیسی فصل

Chapter fifteen

The sixth planet was ten times bigger than the last. It was inhabited by an old gentleman who wrote enormous books.

“Ah, here comes an explorer,” he exclaimed when he caught sight of the little prince, who was feeling a little winded and sat down on, the desk. He had already traveled so much and so far!

“Where do you come from” the old gentleman asked him.

“What’s that big book” asked the little prince. “What do you do with it?”

“I’m a geographer,” the old gentleman answered. “And what’s a geographer?”

“A scholar who knows where the seas are, and the rivers, the cities, the mountains, and the deserts.”

“That is very interesting,” the little prince said. “Here, at last, is someone who has a real profession!” And he gazed around him at the geographer’s planet.

He had never seen a planet so majestic. “Your planet is very beautiful,” he said. “Does it have any oceans?”

“I couldn’t say,” said the geographer.

“Oh,” the little prince was disappointed. “And mountains?”

“I couldn’t say,” said the geographer.

“And cities and rivers and deserts?”

“I couldn’t tell you that, either,” the geographer said.

“But you’re a geographer!”

“That’s right,” said the geographer, “but I’m not an explorer. There’s not one explorer on my planet. A geographer doesn’t go out to describe cities, rivers, mountains, seas, oceans, and deserts.

A geographer is too important to go wandering about. He never leaves his study. But he receives the explorers there. He questions them

and he writes down what they remember. And if the memories of one of the explorers seem interesting to him, then the geographer conducts an inquiry into that explorer’s moral character.”

“Why is that?”

“Because an explorer who told lies would cause disasters in the geography books. As would an explorer who drank too much.”

“Why is that” the little prince asked again. “Because drunkards see double. And the geographer would write down two mountains where there was only one.”

“I know someone,” said the little prince, “who would be a bad explorer.”

“Possibly. Well, when the explorer’s moral character seems to be a good one, an investigation is made into his discovery.”

“By going to see it?”

“No, that would be too complicated. But the explorer is required to furnish proofs. For instance, if he claims to have discovered a large mountain, he is required to bring back large stones from it.

” The geographer suddenly grew excited. “But you come from far away! You’re an explorer! You must describe your planet for me!”

And the geographer, having opened his logbook, sharpened his pencil. Explorers’ reports are first recorded in pencil; ink is used only after proofs have been furnished.

“Well” said the geographer expectantly.

“Oh, where I live,” said the little prince, “is not very interesting. It’s so small. I have three volcanoes, two active and one extinct. But you never know.”

“You never know,” said the geographer.

“I also have a flower.”

“We don’t record flowers,” the geographer said.

“Why not? It’s the prettiest thing!”

“Because flowers are ephemeral.”

“What does ephemeral mean?”

“Geographies,’’ said the geographer, “are the finest books of all. They never go out of fashion. It is extremely rare for a mountain to change position.

It is extremely rare for an ocean to be drained of its water. We write eternal things.”

“But extinct volcanoes can come back to life,” the little prince interrupted. “What does ephemeral mean?”

“Whether volcanoes are extinct or active comes down to the same thing for us,” said the geographer. “For us what counts is the mountain. That doesn’t change.”

“But what does ephemeral mean” repeated the little prince, who had never in all his life let go of a question once he had asked it.

'’It means, ‘which is threatened by imminent disappearance.’”

“Is my flower threatened by imminent disappearance?” “Of course.”

“My flower is ephemeral,” the little prince said to himself, “and she has only four thorns, with which to defend herself against the world! And I’ve left her all alone where I live!”

That was his first impulse of regret. But he plucked up his courage again. “Where would you advise me to visit” he asked.

“The planet Earth,” the geographer answered. “It has a good reputation.”

And the little prince went on his way, thinking about his flower.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.