سرفصل های مهم
فصل سوم
توضیح مختصر
پس از دستگیری و همکاری استفانو، پاتریک از پاراگوئه به کشور پورتوریکو در آمریکای شمالی منتقل شد.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل سه
بازگشت به آمریکای شمالی
بانو استفانو داشت دیوونه میشد. چند تا از همسایه ها تماس گرفته بودن و درباره ماموران پلیس که ماشینشون رو مقابل خونه شون پارک کرده بودن بهش خبر داده بودن. اهمیت نمیداد که شوهرش توی اداره چکار کرده بود. اما فکری که همسایه ها ممکن بود بکنن براش مهم بود.
نصف شب رفت خوابید. ساعت سه صبح زنگِ در رو زدن و جک که روی کاناپه خوابش برده بود، جواب داد. چهار تا مامور بودن فوری هامیلتون جینز، معاون رییس پلیس رو شناخت.
آقایون به اتاق نشیمن استفانو رفتن و نشستن. جینز گفت: ما روی پرونده لانیگان کار میکنیم. باخبر شدیم که افراد شما گرفتنش. حقیقت داره؟
نه. استفانو خونسردیش روحفظ کرد.
من آماده ام که دستگیرت کنم.
برای چی؟استفانو پرسید.
مخفی کردن آدمی که تحت تعقیب دولته. عدم همکاری با تحقیقات دولت. ما میتونیم هر چی رو که لازم داریم بگیریم. من فقط میخوام تو رو بندازم تو زندون؛ بعد بقیه شرکت و موکلینت رو هم دستگیر میکنیم.
بعدها بسته به اینکه لانیگان رو بگیریم یا نه، به اتهامات رسیدگی میکنیم. متوجهی؟
آره. فکر کنم.
لانیگان کجاست؟جینز پرسید. میخوامش. همین حالا.
استفانو لحظه ای فکر کرد. توی این موقعیت، همکاری کردن فکر خوبی به نظر میرسه. شاید اگه امکان زندگی در زندان به پاتریک داده بشه، پولا رو رو کنه.
بسیار خب. بیست و چهار ساعت به من فرصت بدیدتا من لانیگان رو تحویلتون بدم. و تهدید به دستگیری من رو هم تموم کنید.
قبوله. باید بدونم که کجا میتونم گیرش بیارم.
یک هواپیما به آسونسیونِ پاراگوئه بفرستید.
بهتره که حالش خوب باشه. اگه هر اثری روی بدنش باشه شما مسئول هستید.
جینز و ماموراش رفتن. استفانو با گای تماس گرفت. مُقُر میاد؟ چی میدونید؟پرسید.
کمی. پولا هنوز هستن. نمیدونه کجا هستن. اونا رو یک خانمی توی ریو مدیریت میکنه یک وکیل. آدمای اُزمار در ریو الان دارن دنبالش میگردن.
استفانو دستور داد: هر کاری رو که دارین میکنین متوقف کنید. بذارید دکتر ازش مراقبت کنه و کاری کنه که اون خوب و سالم به نظر برسه. در اسرع وقت ببریدش به آسونسیون (پایتخت پاراگوئه در آمریکای جنوبی). اف.بی.آی جریان ما رو میدونه. مطمئن باشید که آسیب نبینه.
آسیب نبینه؟ من پنج ساعته که دارم میکشمش.
فقط چیزی که میگم رو انجام بدین. زنه رو هم پیدا کنید.
گای به افرادش گفت که کمی آب به پاتریک بدن. اونا طنابها رو از مچ دست و پاش بریدن و سیم ها، بندها و صفحات فلزی رو هم کندن. دکتر سوختگی های روی بدنش رو درمان کرد و داروهایی هم برای دردش داد.
بعدش به یک ون بردنش و روی صندلی عقب گذاشتنش و به سمت فرودگاه آسونسیون راه افتادن.
فردا صبح سوار یک هواپیماش کردن و یک دکتر نیروی هوایی اختیار زندانی رو به دست گرفت. وقتی هواپیما به پایگاه نظامی بیرون سن خوانِ پورتوریکو رسید، پاتریک رو به بیمارستان مرکزی بردن. بعد از حدود چهار سال و نیم به خاک آمریکا برگشته بود.
جک استفانو در دفتر واشنگتنش توسط پلیس دستگیر شد و به دفتر جینز برده شد. اون قسم خورد که پاتریک هیچ چیزی در مورد پولها بهشون نگفته.
وقتی آزاد شد، به هتلی رفت و به بنی اریکا، موکلی که نه میلیون دلارش دزدیده شده بود زنگ زد.
شصت میلیون دلار از اون پول، مال خودش بود و سی میلیون دیگه مال وکلاش، بوگان، ویترانو و همکاراشون در شرکت حقوقی قدیم پاتریک بود. ولی این پول قبل از اینکه به حساب اریکا برسه، ناپدید شده بود.
یک ساعت بعد، اریکا و استفانو در یک هتل دیگه هم رو ملاقات کردن. من قراره دستگیر بشم؟اریکا پرسید.
احتمالاً نه، ولی مواظب باش.
هنوز دختره رو پیداش نکردین؟
نه هنوز. افرادمون در ریو، باباش رو پیدا کردن، ولی نه اون حرف زده. نه دفتر وکالتش. اونا میگن که اون برای کاری رفته بیرونِ شهر.
پاتریک دقیقاً چی گفت؟اریکا پرسید.
استفانو جواب داد: هنوز نوار رو گوش ندادم. ولی به گفته گای، اون بعد از پنج ساعت شکنجه، حرف زده. گفت که پولا همشون هنوز همونجان، تو بانکای مختلف مخفی شدن؛ ولی نمیدونه کدوم بانکا.
دختره پولها رو کنترل کرده. پاتریک اسمش رو بهمون گفت. افراد گای فوراً به ریو زنگ زدن ولی دختره درحال حاضر غیبش زده.
متن انگلیسی فصل
Chapter three
Return to North America
Mrs. Stephano was going crazy. Several neighbors had called about the FBI agents parked in front of their house. She didn’t care what her husband did at the office. She did, however, care a lot about what the neighbors might think.
She went to bed at midnight. At 3 A.M. the doorbell rang, and Jack, who had fallen asleep on the sofa, answered it. Four agents were there, and he quickly recognized Hamilton Jaynes, Assistant Director of the FBI.
The men went to Stephanos living room and sat down. Jaynes said, “We’re working on the Lanigan case. We’ve been informed that your people have him. Is this true?”
“No.” Stephano remained calm.
“I’m prepared to arrest you.”
“What for?” Stephano asked.
“Hiding a person wanted by the government. Lack of cooperation with the government’s investigation. We’ll include anything we need to. I just want to put you in jail; then we’ll arrest the rest of your firm and your clients.
We’ll take care of the indictments later, depending on whether or not we get Lanigan. Do you understand?”
“Yes. I think so.”
“Where’s Lanigan?” Jaynes asked. “I want him. Now.”
Stephano thought for a moment. In these circumstances, cooperation sounded like good idea. If Patrick was given a choice of life in prison, he might make the money appear.
“All right. Give me twenty-four hours, and I’ll give you Lanigan. And you stop threatening to arrest me.”
“Agreed. I need to know where to pick him up.”
“Send a plane to Asuncion, Paraguay.”
“He’d better be OK. If he has any marks on his body, you’ll be responsible.”
Jaynes and his agents left. Stephano called Guy. “Is he talking? What do you know?” he asked.
“A little. The money still exists. He doesn’t know where it is. It’s controlled by a woman in Rio, a lawyer. Osmar’s people in Rio are looking for her now”
“Stop whatever you’re doing,” Stephano instructed. “Get the doctor to take care of him and make him look good. Drive him to Asuncion as soon as possible. The FBI knows about us. Make sure he’s not hurt.”
“Not hurt? I’ve been trying to kill him for five hours.”
“Just do as I say. And find the woman.”
Guy told the men to give Patrick some water. They cut the ropes from his wrists and ankles and removed the wires, tape, and metal plates. The doctor treated the burns on his body and gave him drugs for the pain.
Then they took him to the van, laid him on the back seat, and drove to the airport in Asuncion.
The next morning, they put him on a plane, and an Air Force doctor took possession of the prisoner. When the plane arrived at a Navy base outside San Juan, Puerto Rico, Patrick was taken to the base hospital. After almost four and a half years, he was back on US land.
Jack Stephano was arrested by the FBI in his Washington office and taken to Jaynes’s office. He swore Patrick had told them nothing about the money.
When he was released, he went to a hotel and called Benny Aricia, the client whose ninety million dollars had been stolen.
Sixty million dollars of that money was his; the other thirty million was for his lawyers - Bogan, Vitrano, and their partners in Patrick’s old law firm. But the money had disappeared before it reached Aricia’s account.
An hour later, Aricia and Stephano met at another hotel. “Am I going to be arrested?” Aricia asked.
“Probably not, but be careful.”
“Have you found the girl yet?”
“Not yet. Our people in Rio found her father, but he wouldn’t talk. Neither would her law firm. She’s out of town on business, they say.”
“What exactly did Patrick say?” Aricia asked.
“I haven’t heard the tape yet,” Stephano replied. “But according to Guy, he talked after five hours of torture. He said the money was all still there, hidden in various banks, but he doesn’t know which banks.
The girl has control of the money. He told us her name. Guy’s men immediately called Rio, but she’d already disappeared.”
مشارکت کنندگان در این صفحه
مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.