فصل هشتم

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شریک / فصل 8

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل هشتم

توضیح مختصر

دو پلیس، استفانو را مورد بازجویی قرار دادند. او به توصیه وکیلش، سعی کرد تا حد امکان، حقیقت را بگوید.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح متوسط

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل هشت

ماجرای استفانو

وکیل استفانو بهش توصیه کرد که مقررات و پلیس رو بپذیره و مقاومت نکنه.

تا اتهامات جنایی که برعلیه ش هستن، فسخ بشن و دیگه اتهامی هم بر موکلینش نباشه.

هر چیزی رو که درباره جستجو و دستگیری پاتریک لانیگان میدونست به پلیس گفت.

استفانو خیلی راحت بنی اریکا رو قانع کرد که قراره پلیس به زودی دستگیرش کنه.

متقاعد کردن پاول اترسون و بیمه مونارچ سیِّرا و فرانک جیل در بیمه پوشش شمالی کار سخت تری بود.

جینز مامورایی به هر دو شرکت فرستاد تا سوالهایی در مورد جست و جو و دستگیری پاتریک لانیگان بپرسن.

هر دو تا ظهر با استفانو تماس گرفتن و بهش گفتن که کاملاً با پلیس همکاری کنه.

استفانو به مدت چهار سال با این اشخاص کار کرده بود.

اون تقریباً یک میلیون دلار به دست آورده بود، دو و نیم میلیون هم از پول موکلهاش خرج کرده بود و میتونست ادعای موفقیت کنه.

اونا لانیگان رو پیدا کرده بودن.

نود میلیون رو پیدا نکرده بودن، ولی اون پول هنوز بود و خرج نشده بود.

فرصت برای بازیابیش وجود داشت.

بنی اریکا برای دیدن استفانو به دفترش اومد.

سه بار به نوار شکنجه گوش داد.

مطمئن بود که پاتریک چیزایی رو که میدونست گفته بود، ولی کافی نبود.

پاتریک میدونست که یه روزی دستگیر میشه؛ برای همین بود که پولا رو پیش اون دختر( ایوا) گذاشت، که از همه، حتا از خودِ پاتریک، پنهانشون کنه.

نقشه ی عالی ای بود.

هزینه پیدا کردن دخترِ چقدر میشه؟

از استفانو پرسید.

فکر کنم صد هزار؛ بدون هیچ تضمینی.

ما هیچ نمیدونیم که اون کجاست، ولی میدونیم که اهلِ کجاست.

و میدونیم که احتمالاً به بیلاکسی میره.

پلیس میدونه که ما هنوز داریم میگردیم؟

نه.

و اگه دخترِ رو پیدا کنی چی؟

استفانو گفت: وادارش میکنیم حرف بزنه و هر دو خندیدن.

استفانو صادقانه خیال داشت که بیشتر چیزایی رو که میدونه بگه.

چیزای کمی میدونست- فقط اسم وکیل برزیلی ای که پولا پیشش بودن.

حالا ایوا غیبش زده بود و پاتریک فکر میکرد که پلیس تعقیبش میکنه.

پولا متعلق به اونا نبود.

و پاتریک نمیخواست که پای پلیس به زندگیش باز شه.

خانم استفانو به شدت، آشفته بود.

اگه دوباره، به سرعت دفترش رو باز نمیکرد، از کار بیکار میشد.

پس برنامه داشت که اونچه رو که میخواستن بشنون، بهشون بگه؛ بیشترش رو البته.

پول بنی رو بگیره و دخترِ رو تعقیب کنه.

شاید شانس بیاره.

و چند تا نیرو به نیواورلئان بفرسته تا وکیل لانیگان رو زیر نظر بگیرن.

پلیس نیازی نداشت که این جزئیات ریز رو بدونه.

استفانو پشت میز دفتر پلیس نشست و وکیلش هم کنارش بود.

شرکت شما چه کارایی میکنه؟

آندربیل پرسید.

استفانو گفت: خیلی کارا.

آدما رو زیر نظر میگیره.

اطلاعات جمع میکنه.

اشخاص گمشده رو پیدا میکنه.

شما استخدام شدید که پاتریک لانیگان رو پیدا کنید؟

بله.

در 28 مارچ 1992.

کی استخدامتون کرد؟

بنی اریکا، همون مردی که پولش دزیده شده.

بعد از اینکه استخدام شدین چه کار کردین؟

بلافاصله به ناسو در باهاما پرواز کردم که با مدیر بانکی که دزدی در اونجا اتفاق افتاده بود ملاقات کنم.

چرا اریکا یک حساب بیرون از ایالات متحده داشت؟

خب اون پول، نود میلیون دلار بود.

هیچ کس نمیخواد که چنین پولی تو بانکی در بیلاکسی سردر بیاره.

اون پول از کجا اومده بود؟

از اینجا، واشنگتن.

انتقال تلگرافی پول از ساعت نه و نیم صبح روز 26 مارچ 1992 شروع شد.

در ساعت ده و ربع، به بانک ایالات متحده رسید، که در اونجا به مدت نه دقیقه، پیش از اینکه به بانکی در مالتا منتقل بشه، موند.

و از اونجا به پاناما منتقل شد.

پولا چطوری از بانک به بیرون فرستاده شدن؟

یک شخصی که ما فکر میکنیم آقای لانیگان بود، دستورالعمل انتقال اشتباهی پولا رو از وکلای مشتری های من، گروه گذشته ش، تدارک دید و مسیر پولا رو تغییر داد.

اون صبحی که پولا فرستاده شدن، اون خودش رو به عنوان داگ ویترانو، یکی از شرکاش جا زد.

یک پاسپورت عالی و یک گواهینامه رانندگی داشت و همه چیز رو در مورد پولایی که از واشنگتن منتقل شده بودن میدونست.

پاتریک نامه ای از طرف شرکت داشت که بهش اجازه میداد که برای شرکت پول دریافت کنه و بعد اون پول رو به بانک مالتا بفرسته.

البته بقیه شرکا فکر میکردن که اون مرده.

اونا هیچ دلیلی نداشتن که مشکوک بشن که کسی دنبال پولهاست.

توافقنامه ای که این نود میلیون رو بوجود اورده بود، خیلی محرمانه بود، و فقط اشخاص معدودی میدونستن که پولا دقیقاً کی، یا به کجا فرستاده شده.

خب پس شما رفتید به بیلاکسی که به دنبال سرنخها بگردید و فهمیدین که دفاتر وکالت، شنود میشن.

بله همین کار رو کردیم.

ما دو تا کار داشتیم: اول اینکه آقای لانیگان و پولها رو پیدا کنیم، و دوم اینکه بفهمیم که اون چطوری اون پولا رو دزدیده.

بیست و دو میکروفون مخفی در هر دفتر بود؛ تو هر تلفنی، هر دفتری، زیر هر میزی.

فهمیدین که سیگنال میکروفون ها به کجا میرن؟

پلیس (آندربیل) پرسید.

نه.

ولی من فکر میکنم که اون یه قایق اجاره کرده بود.

اون به مکانی احتیاج داشت که توش مخفی بشه و صحبتها رو گوش بده.

قایق ساده و امنه.

دفتر فقط ششصد متر از ساحل فاصله داره و یک عالمه قایق اونجا هستن.

آیا هیچ سند و مدرکی دارین که اون از یه قایق استفاده کرده؟

ما یه شرکت کوچیک در آلاباما پیدا کردیم که در تاریخ 11 فوریه 1992، همون روزی که لانیگان دفن شد؛ یک قایق بادبانی رو به مردی اجاره داده.

ما عکسی رو به سرپرست نشون دادیم.

گفت شاید اون پاتریک بوده، ولی نمیتونست مطمئن باشه.

ریش نداشت، موهاش تیره بود، عینک زده بود و اضافه وزن داشت.

کارِ قایق به کجا رسید؟

بچه ای که توی اسکله کار میکنه گفت که اون مرد، بیست و چهارم یا بیست و پنجم مارچ قایق رو به ساحل آورد و بعدش غیبش زد.

پاتریک کجا رفت؟

منطقه رو ترک کرد.

اسم داگ ویترانو رو روی خودش گذاشت.

در بیست و پنجم به ناسو پرواز کرد و از بلیطهایی با نام ویترانو استفاده کرد.

ساعت نه، همون ساعتی که بانک باز میشه، در بانک حاضر بود.

پولها رو منتقل کرد و یک پرواز برای ساعت دو و سی دقیقه بعد از ظهر به نیویورک گرفت.

بعد دیگه از اسم ویترانو استفاده نکرد و یه اسم دیگه انتخاب کرد.

بعدش دیگه گمش کردیم.

همون موقعی که استفانو داشت در واشنگتن با پلیس صحبت میکرد، بنی اریکا و گای، تو اتاقهاشون در بیلاکسی مستقر شدن.

معتقد بودن که دخترِ(ایوا) مجبور میشه که به اونجا بیاد.

پاتریک که جایی نمیرفت.

پس دخترِ مجبور بود که بیاد پیشش.

و اونا باید تا میومد، دستگیرش میکردن.

ازمار و افرادش هنوز توی ریو بودن و همون مکانها رو هر روز زیرِ نظر داشتن.

اگه دخترِ برمیگشت، میدیدنش.

بنی اریکا در سال 1985 به عنوان مامور شرکت پیات و روکلند به ساحل منتقل شده بود؛ شرکتی که یک پیمانکار نظامی بزرگ با سابقه دندان گردی و ادعاهای دروغین بود.

یکی از شعبه های کوچیکشون یک قرارداد دریایی نهصد و نود میلیون دلاری بسته بود که بنی مسئولش بود.

اون هیچ خوشش نمی اومد که با دولت قرارداد ببنده؛ همینطور از زندگی کردن در بیلاکسی هم بیزار بود.

در 1988 برای یک شغل دیگه درخواست داد ولی رد شد.

اون لایحه ی ادعاهای دروغین رو مطالعه کرد.

این لایحه مردم رو ترغیب میکرد که اجحاف و هزینه گزاف گرفتن در قراردادهای دولتی رو گزارش بدن.

بعد پیش چارلز بوگان رفت که اون کمکش کنه که شکایتی رو برای تسلیم کردن به دولت، تنظیم کنه.

شکایت در سپتامبر 1990 با این ادعا تنظیم شد که این شرکت، ششصد میلیون دلار در حق مردم اجحاف کرده.

اگه بنی میتونست این ادعا رو اثبات کنه، پونزده درصدِ این مقدار پول رو میگرفت و یک سومش هم به جیبِ موسسه حقوقی میرفت.

بوگان اطلاعاتی به مطبوعات داد و کسب و کار شرکت خوابید.

بعد از یک سال شرکت پیات و روکلند قبول کرد که این ششصد میلیون دلار رو بپردازه.

بنی آماده شده بود که پول خودش رو بگیره و بوگان و شرکاش هم آماده بودن که از سهمشون، استفاده کنن.

بعدش پاتریک غیبش زد و پول اونا هم از دست رفت.

نفر بعدی که از استفانو سوال پرسید، وارِن بود.

گروهتون کِی شکل گرفت؟

وارن پرسید.

بعد از اینکه پاتریک رو در نیویورک گم کردیم، منتظر موندیم.

هیچ اتفاقی نیفتاد.

من با بنی اریکا ملاقاتی داشتم و اون قبول کرد که یک میلیون دلار بپردازه که برای جستجو، بودجه کنیم.

بعد من با افرادی از بیمه های مونارچ سیِّرا و پوشش شمالی دیدار کردم.

بیمه پوشش شمالی تا همون موقع هم دو و نیم میلیون دلار به اون زن بیوه، پرداخت کرده بود.

نمیتونستن اون زن رو برای پس گرفتن پول، تحت تعقیب قانونی قرار بدن؛ چون مدارک محکمی مبنی بر اینکه پاتریک هنوز زنده است وجود نداشت.

اونا قبول کردن که به ما نیم میلیون بدن.

بیمه مونارچ سیِّرا شرکت حقوقی رو در مقابل دزدی پرسنل و شرکا بیمه کرد.

اونا باید چهار میلیون دلار به شرکت میپرداختن و قبول کردن که یک میلیون دیگه هم بپردازن که برای جست و جو بودجه کنن.

پولا چطوری خرج شدن؟

برای حقوقها، سفر، پاداشها و خدمات شرکتم.

چیز زیادیش باقی نمونده.

از پاداشها برام بگید.

ما به یکباره صد هزار دلار پیشنهادِ پاداش دادیم برای هرگونه اطلاعاتی درباره ناپدید شدن پاتریک لانیگان.

به مدت چندین ماه چیزی نشنیدیم ولی بعد در آگست 92 بوگان یک تماسی داشت از وکیلی که موکلش یه چیزایی میدونست.

موکلش زن جوونی بود ک در یک کتابفروشی کار میکرد.

یه وقت در ژانویه 92، اون زن متوجه یه مشتری در بخش سفر و زبان میشه.

وقتی یک مشتری دیگه وارد فروشگاه میشه، اون سعی میکنه که پشت یک قفسه پنهان بشه، ولی مرد دیگه اون رو میبینه.

مردِ گفت: پاتریک خیلی وقته که هم رو ندیدیم و در مورد مشاغل حقوقیشون با هم صحبت کردن.

اونی که اسمش پاتریک بود، آشفته بود و به محض اینکه تونست، از فروشگاه رفت.

سه شب بعد، برگشت یک دوره کتاب زبان انتخاب کرد، پولش رو پرداخت و سریع رفت.

سه هفته بعد از این ماجرا، دخترِ تو روزنامه میبینه که پاتریک لانیگان توی یک سانحه ماشین وحشتناک کشته شده و عکسش رو میتونه تشخیص بده.

بعد، شش هفته بعد، مطلب پولای گمشده مطرح شد.

وقتی اون از موضوع پاداش مطلع میشه، میره پیش وکیلش.

خب زبانی که اون میخواست چی بود؟

پرتغالی برزیلی.

متن انگلیسی فصل

Chapter eight

Stephano’s Story

Stephano’s lawyer advised him to accept the FBI’s arrangement.

The criminal charges against him would be dropped, and there would be no charges against his clients.

He would tell the FBI everything he knew about the search for and capture of Patrick Lanigan.

Stephano had easily persuaded Benny Aricia that the FBI was going to arrest him soon.

It was more difficult to persuade Paul Atterson at Monarch-Sierra Insurance and Frank Jill at Northern Case Insurance.

Jaynes sent agents to both offices to ask questions about the search for and capture of Patrick Lanigan.

Both called Stephano by noon and told him to fully cooperate with the FBI.

For four years Stephano had worked with these men.

He’d earned almost a million dollars, he’d spent another 2/5 million of his clients’ money, and he could claim success.

They’d found Lanigan. They hadn’t found the ninety million, but it hadn’t been spent. There was a chance of recovering it.

Benny Aricia came to see Stephano in his office.

He’d listened to the torture tape three times.

He was certain Patrick had told what he knew, and it wasn’t enough.

Patrick knew he’d someday be caught; that’s why he’d placed the money with the girl, who hid it from everyone - including Patrick. It was a great plan.

How much will it take to find her?

he asked Stephano.

I’d guess a hundred thousand, with no guarantees.

We have no idea where she is, but we know where she’s from.

And we know she’ll probably go to Biloxi.

Will the FBI know we’re still looking?

No.

And if you find her?

We’ll make her talk, Stephano said, and they smiled.

Stephano honestly planned to tell most of what he knew.

He knew little - just the name of the Brazilian lawyer who had the money.

Now she’d disappeared, and he doubted the FBI would follow her.

The money didn’t belong to them. And he wanted the FBI out of his life.

Mrs Stephano was extremely anxious.

If he didn’t reopen his office quickly, he’d be out of business.

So, he planned to tell them what they wanted to hear, most of it anyway.

He’d take Benny’s money and chase the girl.

Maybe he’d get lucky.

And he’d send some men to New Orleans to watch Lanigan’s lawyer.

The FBI didn’t need to know these little details.

Stephano sat at a table in the FBI office, his lawyer beside him.

What does your company do?

asked Underbill.

Lots of things, Stephano said.

Watch people. Get information. Find missing persons.

Were you hired to find Patrick Lanigan?

Yes. On March 28, 1992.

Who hired you?

Benny Aricia, the man whose money was stolen.

What did you do after you were hired?

I immediately flew to Nassau in the Bahamas to meet with the manager of the bank where the theft took place.

Why did Aricia have an account outside the US?

It was ninety million dollars.

Nobody wanted the money to appear in a bank in Biloxi.

Where did it come from?

Here, in Washington.

The wire began at nine-thirty on the morning of March 26, 1992.

At fifteen minutes after ten, it reached the United Bank, where it sat for nine minutes before it was wired to a bank in Malta.

From there, it was wired to Panama.

How did the money get wired out of the bank?

Someone, Mr Lanigan we think, prepared false wiring instructions from my client’s lawyers, his old firm, and rerouted the money.

On the morning the money was wired, he presented himself as Doug Vitrano, one of his partners.

He had a perfect passport and driver’s license, and he knew all about the money which was being wired from Washington.

He had a paper from the office giving him permission to accept the money for the firm and then wire it to the bank in Malta.

The other partners, of course, thought he was dead.

They had no reason to suspect anyone was after the money.

The settlement which produced the ninety million was extremely secret, and only a few people knew exactly when or where the money was wired.

So you went to Biloxi to look for clues, and you found that the law offices were bugged.

We did.

We had two jobs: first, to find MrLanigan and the money, and second, to find out how he’d stolen it.

There were twenty-two bugs in the offices - in every phone, in every office, under every desk.

Did you find out where the signals went? he asked.

No. But I think he rented a boat.

He needed a place to hide and listen to the conversations.

A boat is simple and safe.

The office is only 600 meters from the beach, and there are a lot of boats out there.

Do you have any evidence he used a boat?

We found a small company in Alabama that rented a sailboat to a man on February 11, 1992, the day Lanigan was buried.

We showed the manager a picture.

He said maybe it was Patrick, but he couldn’t be positive.

The beard was gone, the hair was dark, and he wore glasses and was overweight.

What happened to the boat?

A kid working at the dock said the man brought the boat back on either March 24 or 25 and was never seen again.

Where did Patrick go?

He left the area.

He took the name of Doug Vitrano.

On the twenty-fifth he flew to Nassau, using tickets in Vitrano’s name.

He was at the bank when it opened at nine o’clock.

He moved the money and took a flight to New York at 2:30 PM.

Then he stopped using Vitrano’s name and used another.

We lost him.

While Stephano talked in Washington, Benny Aricia and Guy settled in rooms in Biloxi.

They believed the girl would have to come there.

Patrick wasn’t going anywhere. She’d have to come to him.

And they had to catch her when she did.

Osmar and his boys were still in Rio, watching the same places each day.

If she came back, they’d see her.

Benny Aricia had moved to the Coast in 1985 as an officer of Piatt & Rockland, a big defense contractor with a history of overbilling and false claims.

One of their small divisions had received a 990 million dollar Navy contract, and Benny was responsible for it.

He hated contracting with the government, and he hated living in Biloxi.

In 1988 he asked for a different job and was denied.

He studied the False Claims Act.

This encouraged people to report overbilling in government contracts.

Then he went to Charles Bogan for help filing a claim with the government.

The lawsuit was filed in September of 1990 with the allegation that 600 million dollars had been overbilled.

If Benny could prove this, he’d receive 15 percent of that amount, and one-third of that would go to the law firm.

Bogan gave information to the press, and the company lost business.

After a year, Piatt & Rockland agreed to repay the 600 million dollars.

Benny got ready to receive his fortune, and Bogan and the partners got ready to spend theirs.

Then Patrick disappeared, and so did their money.

Stephano’s next questioner was Warren.

When did your group form?

he asked.

After we lost Patrick in New York, we waited.

Nothing happened.

I’d met with Benny Aricia, and he’d agreed to pay a million dollars to finance the search.

Then I met with people from Monarch-Sierra and Northern Case.

Northern Case had already paid 2/5 million to the widow.

They couldn’t sue to get it back because there wasn’t strong evidence he was still alive.

They agreed to give us half a million.

Monarch-Sierra carried the law firm’s insurance, protecting them from theft by its employees and partners.

They had to pay four million dollars to the firm and agreed to pay another million to finance the search.

How was the money spent?

On salaries, travel, rewards, and the services of my firm.

Not much is left.

Tell me about the rewards.

We immediately offered a 100,000 dollar reward for any, information about the disappearance of Patrick Lanigan.

We heard nothing for months, and then in August of 92 Bogan got a call from a lawyer whose client knew something.

His client was a young woman who worked in a book store.

Sometime in January of ‘92 she noticed a customer in the travel and language section.

When another customer entered the store, he tried to hide behind a shelf, but the other man saw him.

Patrick, it’s been a long time, he said, and the two men talked about their law careers.

The one called Patrick was anxious and left as soon as he could.

Three nights later, he came back, picked out a language course, paid for it, and left quickly.

Three weeks after that, the girl saw in the paper that Patrick Lanigan had been killed in a terrible car crash, and she recognized his picture.

Then, six weeks later, there was a story about the stolen money. When she learned about the reward, she went to her lawyer.

So what was the language?

Brazilian Portuguese.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.