فصل چهارم

مجموعه: کتاب های متوسط / کتاب: شریک / فصل 4

کتاب های متوسط

42 کتاب | 625 فصل

فصل چهارم

توضیح مختصر

داوران تصمیم گرفتن پاتریک رو به یک زندان مخوف بفرستند. بیمه درصدد پس گرفتن بیمه عمر، از ترودی بود.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح سخت

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل چهار

بیلاکسی

از زمان ناپدید شدن پاتریک، اون چهار همکاری که در شرکتش باقی مونده بودن، مشکلاتی داشتن یک عالمه الکل نوشیدن و کلی با هم جر و بحث کردن. اونا پاتریک رو در تاریخ یازدهم فوریه 1992 دفن کرده بودن.

ولی شش هفته بعد، اون به نحوی، پولاشون رو دزدید. پولایی که تا حالا برای خونه های جدید، قایق های بزرگ و ویلاهایی در کارائیب خرج میکردن. حالا ناامیدانه سعی میکردن که این پول رو بر گردونن.

وقتی مامور کاتر وارد دفتر شد، بوگان و ویترانو پشت میزشون بودن.

گفت: ما پاتریک رو گرفتیم.

این دو همکار شوکه شدن. چطور پیداش کردین؟ مطمئنید که خودشه؟ویترانو پرسید.

مطمئنیم. ما پیداش نکردیم. بهمون دادنش. کسی رو به اسم جک استفانو میشناسین؟

هردوشون زیر لب گفتن: بله.

باهاش کار می کنین؟

هر دو سر تکون دادن.

شما خوش شانسید. افراد استفانو، پاتریک رو پیدا کردن. شکنجه ش کردن، تقریباً کشته بودنش؛ بعد دادنش به ما.

پولا چی؟بوگان پرسید.

ما هیچ چی در مورد پولا نمیدونیم. استفانو رو زیر نظر میگیریم. شاید اون به پولا برسوندمون.

ویترانو و بوگان، خیره به میز مونده بودن و فکر میکردن. پاتریک نود میلیون دلار رو دزدیده بود؛ پول خیلی زیادیه برای اینکه یک آدم خرجش کنه. میلیونها دلارش باید هنوز باقی مونده باشه.

ویترانو گفت: پیدا کردن پولا آسونه. یه نفر تو قبر پاتریک دفن شده. پاتریک اونو کشته. بدون تردید یک پرونده مجازات مرگ در می سی سی پی داریم. پاتریک برای جلوگیری از مجازات اعدام، صحبت میکنه.

کاتر نگاهی به ساعتش کرد. و گفت باید برم. باید خبر خوب رو به ترودی بدم.

وقتی پاتریک در یک سانحه رانندگی بدون داشتن هیچ شاهدی کشته شد، همسرش ترودی دو و نیم میلیون دلار از بیمه عمر پاتریک، دریافت کرد. بیدرنگ یک خونه و یک ماشین گرون قیمت خرید. از این خوش اقبالیش خیلی هیجان زده شده بود.

کاتر که در زد، لانس، دوست پسر ترودی در رو باز کرد.

مامور کاتر از اف.بی.آی. برای دیدن ترودی اومدم.

لانس گفت: اونجاست و به گاراژ اشاره کرد.

کاتر رفت توی گاراژ؛ لانس هم دنبالش رفت. من کاتر هستم، مامور ویژه پلیس. خبر فوق العاده ای براتون دارم کاتر با لبخند گرمی گفت. خانم لانیگان، ما همسرتون رو پیدا کردیم؛ اون هنوز زنده س.

لانس گفت: دروغ میگین.

نه اینطور نیست. اون در پورتوریکو هست و تا یک هفته دیگه باید برگرده به اینجا. فکر کردم بهتره قبل از اینکه رسانه ها رو در جریان بذاریم، شما این خبر خوب رو بشنوید.

ترودی شوکه و پریده رنگ نشست. لانس رفت پیشش، کاتر هم رفت. معلوم بود که اون هیچ از خبر بازگشت پاتریک خوشحال نشده. فقط از، از دست دادن پول بیمه می ترسید.

ترودی و لانس چند ساعت بعد برای دیدن وکیل ترودی رفتن. بهش گفت من میخوام در اسرع وقت، تقاضای طلاق کنم.

ریدلتون گفت: مشکلی نیست. فردا صبح ترتیبشو میدم. میدونست که طلاق بزرگترین نگرانیش نیست. چقدر پول بابت بیمه عمر گرفتید؟پرسید.

چرا این موضوع مهمه؟

چون اونا برای پس گرفتنش علیه شما طرح دعوی میکنن. ترودی، اون نمرده. اگه مرگی در کار نباشه، بیمه عمری هم وجود نداره.

اونا نمیتونن این کارو بکنن، مگه نه؟اون پرسید.

اوه بله که میتونن، خیلی هم سریع این کارو میکنن. همه چیزایی رو که با اون پول خریدید و نیز پولی که هنوز دارید رو مصادره میکنن.

دهان ترودی باز مونده بود و اشک به چشماش نشست. زمزمه کرد: نمیتونن این کارو بکنن.

پیش از مصاحبه مطبوعاتی کاتر و موریس مست، دادستان محلی ایالات متحده با ریموند سوئینی، کلانتر محلی و تی.ال. پریش، دادستان شهر، دیدار کردن که تصمیم بگیرن که درباره پاتریک چکار باید بکنن.

پریش گفت: ما دو معمای بزرگ داریم؛ دو سوال که باید پاسخ داده بشن. معمای بزرگتر پوله. کجاست؟ اون باهاش چکار کرده؟ آیا ما میتونیم این پول رو بازیابی کنیم و به صاحبانش برگردونیم؟ معمای دوم اینه که کی توی قبر پاتریک دفن شده؟

اینو فقط پاتریک میتونه بهمون بگه و اونم این کارو نمیکنه مگر اینکه مجبور بشه. اون باید بترسه. موریس پارچمن جای ترسناکیه (زندانی در می سی سی پی آمریکا). پاتریک نمیخواد که به پارچمن بره.

همه افراد حاضر در اتاق، ترس و وحشت اون زندان محلی رو میدونستن. پاتریک میفهمه که اگه حرف بزنه ممکنه به جاش به یک زندان دولتی بره، که اونقدرا مخوف نیستن. پریش و مست یک برنامه ریختن که با هم کار کنن.

اف بی.آی جستجوش رو برای پول ادامه میده. پلیسهای محلی هم روی قتل متمرکز میشن.

مست و پریش با هم به کنفرانس مطبوعاتی رفتن. مست اول صحبت کرد. مفتخریم که خبر دستگیری آقای پاتریک.اس. لانیگان رو که قبلاً در بیلاکسی بود، اعلام کنیم. اون زنده و سالمه و در بیمارستان نگهش داشتیم.

مکثی کرد و جزئیاتی از دستگیری پاتریک بهشون گفت. و به اینکه پلیس مسئول یافتن پاتریک نبوده اشاره ای نکرد.

پریش قول تنظیم یک کیفرخواست سریع برای قتل روداد.

داستان پاتریک، خبر بزرگ اون روز بود. روزنامه ها در صفحه اول گزارش دادن: لانیگان از مرگ برگشت. حرف و حدیثهایی هم در مورد دستگیری پاتریک و تقاضای طلاق ترودی وجود داشت.

همکاران شرکت حقوقی داشتن از پاتریک برای برگردوندن سی میلیون دلارشون شکایت می کردن. بیمه پوشش شمالی از ترودی برای برگردوندن پولشون شکایت کردن؛ بنی اریکا هم از پاتریک برای برگردوندن شصت میلیون دلارش شکایت کرد.

بیمه مونارچ- سِیِّرا میخواست که چهار میلیون دلاری رو که وقتی پاتریک پولاشون رو دزیده بود، به شرکت حقوقی پرداخت کرده بودن، بازیابی کنه.

این قضیه در همه شبکه های تلوزیونی هم بازتاب داشت. سی.ان.اون رو در شبکه داخلی(ملی) و بعد به شکلی بین المللی پخش کرد . ایوا آگهی رو در اتاقِ هتلش، در زوریخ دید. خسته و ترسیده بود. میخواست به خونه بره ولی میدونست که نمیتونه.

پاتریک چقدر بهشون اطلاعات داده بود؟ آسیبش تا چه حد بد بود؟ زیر لب شکرگزاری کرد که پاتریک هنوز زنده س.

فردای اون روز پریش، سوئینی و کاتر با یک هیئت منصفه عالی دیدار کردن. پریش به اعضای هیئت منصفه عکسهایی رو از اون سانحه رانندگی سال 1992، نشون داد. بهشون گفت: ما فکر کردیم که این بدن سوخته، متعلق به پاتریک بود ولی حالا میدونیم که اشتباه کردیم.

بعد از سوالاتی، هیئت منصفه رای دادن که برای پاتریک کیفرخواست قتل درجه یک(درخور اعدام)، صادرکنن قتل عنوان شد حال آنکه ارتکابِ دیگری بود.

ترودی نگران و آشفته بود و برای آروم بودن، دارو استفاده میکرد. خبرنگارا و عکاسا یکسره اطراف خونه ش بودن. از پاتریک متنفر نبود، ولی نمیخواست که اون دیگه تو زندگیش باشه.

پول بیمه رو هم نمیخواست از دست بده. وکیلش باید برای نگه داشتن پولش یک راهی پیدا میکرد.

متن انگلیسی فصل

Chapter four

Biloxi

Since Patrick’s disappearance, the remaining four partners in his law firm had had problems. They drank too much alcohol and argued a lot. They’d buried Patrick on February 11, 1992.

But six weeks later, he somehow stole their money. money they’d already spent on new homes, big boats, and vacation houses in the Caribbean. Now they were desperate to get their money back.

Bogan and Vitrano were at their desks when Agent Cutter entered their office.

“We have Patrick,” he said.

The two partners were shocked. “How’d you find him? Are you sure it’s him?” Vitrano asked.

“We’re sure. We didn’t find him. He was given to us. Do you know a man named Jack Stephano?”

They both whispered, “Yes.”

“Do you work with him?”

They both shook their heads.

“You’re lucky. Stephanos men found Patrick. tortured him, almost killed him, and then gave him to us.”

“What about the money?” Bogan asked.

“We don’t know anything about it. We’ll watch Stephano. Maybe he’ll lead us to the money.”

Vitrano and Bogan stared at the table, thinking. Patrick had stolen ninety million dollars - too much money for one person to spend. There must be millions left.

“The money will be easy to find,” Vitrano said. “Somebody was buried in Patrick’s grave. Patrick killed him. It’s clearly a death penalty case in Mississippi. Patrick will talk to avoid the death penalty.”

Cutter looked at his watch. “I have to go,” he said. “I have to give Trudy the good news.”

When Patrick was killed in a car crash with no witnesses, his wife Trudy received 2/5 million dollars from his life insurance. She immediately bought an expensive house and an expensive car. She was excited about her good fortune.

Lance, Trudy’s boyfriend, opened the door when Cutter knocked.

“Agent Cutter, FBI. I’ve come to see Trudy”

“She’s in there,” Lance said, pointing to the garage.

Cutter went to the garage, and Lance followed. “I’m Special Agent Cutter, FBI. I have some wonderful news for you,” Cutter said with a broad smile. “We’ve found your husband, Mrs. Lanigan, and he’s alive.”

“You’re lying,” Lance said.

“No, I’m not. He’s in Puerto Rico and should be back here in a week. I thought you should hear the good news before we tell the press.”

Shocked and pale, Trudy sat down. Lance went to her, and Cutter left. It was obvious that she felt no joy at the news of Patrick’s return. Only fear of losing the insurance money.

A few hours later, Trudy and Lance went to see her lawyer. “I want to file for divorce as fast as possible,” she told him.

“That’s not a problem,” Riddleton said. “I’ll do it in the morning.” He knew that the divorce wasn’t her biggest worry. “How much did you get in life insurance?” he asked.

“Why is that important?”

“Because they’re going to sue you to get it back. He isn’t dead, Trudy. If there’s no death, there’s no life insurance.”

“They can’t do that, can they?” she asked.

“Oh yes, they can, and they’ll do it quickly. They’ll take everything you’ve bought with the money as well as any money you still have.”

Trudy’s mouth fell open, and tears came to her eyes. “They just can’t,” she whispered.

Before the press conference, Cutter and Maurice Mast, the US Attorney for the district, met with Raymond Sweeney, the local Sheriff, and T. L.Parrish, the local District Attorney, to decide what to do about Patrick.

“We have two big mysteries, two questions that must be answered,” Parrish said. “The big one is money. Where is it? What did he do with it? Can we recover it and give it to its owners? The second mystery is who’s buried in Patricks grave?

Only Patrick can tell us that, and he won’t unless he’s forced to. He must be scared, Maurice. Parchman’s a frightening place. Patrick won’t want to go to Parchman.”

Everyone in the room knew about the horrors of the local prison. Patrick would realize that if he talked he might be sent to a government prison instead - one that wasn’t so terrible. Parrish and Mast made a plan to work together.

The FBI would continue its search for the money. The locals would concentrate on the murder.

Mast and Parrish went together to the press conference. Mast spoke first. “We’re pleased to announce the capture of Mr. Patrick S. Lanigan, formerly of Biloxi. He’s alive and well, and we have him in a hospital.”

He paused and then told them the details of Patrick’s capture. He didn’t mention that the FBI wasn’t responsible for finding Patrick.

Parrish promised a quick indictment for murder.

Patrick’s story was the big news that day. LANIGAN BACK FROM THE DEAD, the newspapers reported on the front page. There were stories about Patrick’s capture and Trudy’s request for a divorce.

The law firm partners were suing Patrick for the return of their thirty million dollars. Northern Case Insurance was suing Trudy for the return of their money; Benny Aricia was suing Patrick for the return of his sixty million dollars

and Monarch-Sierra Insurance wanted to recover the four million dollars they paid the law firm when Patrick stole their money.

The story was also on all the TV stations. CNN played it nationally, and then internationally. Eva saw the report in her hotel room in Zurich. She was tired and scared. she wanted to go home but knew she couldn’t.

How much had he told them? How badly was he hurt? She whispered a prayer of thanks that Patrick was still alive.

The next day Parrish, Sweeney, and Cutter met with a grand jury.* Parrish showed the members of the jury photos of the 1992 car crash. “We thought this burned body was Patrick,” he told them, “but now we know we were wrong.”

After a few questions, the jury voted to indict Patrick for capital murder - murder while committing another crime.

Trudy was anxious and was taking drugs to help her stay calm. Reporters and photographers were around her house all the time. She didn’t hate Patrick, but she didn’t want him in her life again.

And she didn’t want to lose the insurance money. Her lawyer would have to find a way for her to keep the money.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.