سرفصل های مهم
قتل در روز روشن
توضیح مختصر
جک سلاخ دومین زن رو میکشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دوم
قتل در روز روشن
خیابان هانبری یک خیابان طویله که از خیابان تجاری به راستهی نانواها میره، و زیاد از راستهی باک دور نیست. پلاک ۲۹ که حالا خراب شده یک ساختمان قدیمی سه طبقه بود. در طبقه همکف خانم هاردیمان یک فروشگاه گوشت گربه داشت. در طبقهی اول خانم ریچاردسون و نوهاش در سه اتاق زندگی میکردن و اتاقهای دیگه رو اجاره داده بود,
همچنین در انبار پشت خونه یک کسب و کار بستهبندی داشت. پسرش، جان در این کار کمکش میکرد اما در خیابان هانبری زندگی نمیکرد. یک راننده به اسم جان دیویس، اتاق جلوی زیر شیروانی رو با همسر و سه پسرش اشغال کرده بود. جمعاً هفده آدم فقیر در پلاک ۲۹ زندگی میکردن که مکانی شلوغ و پر جمعیتی بود. آدمها از دری در خیابان هانبری که کنار در مغازهی خانم هاردیمان بود وارد خونه میشدن. در به معبری به طول حدود ۷-۸ متر باز میشد. در انتهای گذرگاه دری به حیاط پشتی بود. اینجا جایی بود که جک سلاخ زن دیگهای رو در ساعات اولیهی ۸ سپتامبر به قتل رسوند.
ساعت حدود ۴:۴۵ صبح بود که جان ریچاردسون به پلاک ۲۹ رسید. در سر راه کارش برای کار در بازار اسپیتالفیلدز، اغلب معبر رو کنترل میکرد، چون گاهی غریبهها میومدن اونجا. امروز صبح میخواست در انبار پشت رو هم کنترل کنه. مدتی قبل از این که سارقان قفل رو بشکنن و دزدی کنن. جان از معبر رد شد و در حیاط رو باز کرد. بعد روی چند تا پلهی سنگی نشست و یکی از چکمههاش رو که انگشت پاش رو اذیت میکرد، درآورد. با چاقو تکهای از چرم چکمه رو برید. هوا داشت کم کم روشن میشد و میدید که قفل در انبار محکمه. هیچ کس تو حیاط نبود. جان از خونه خارج شد و رفت بازار.
آلبرت کادوش، نجار، در خیابان هانبری ۲۷، جنب پلاک ۲۹ زندگی میکرد. ساعت ۵:۱۵ صبح بلند شد و بعد از چند دقیقه رفت بیرون به حیاط پشتی. داشت برمیگشت خونه که صدایی از حیاط بغل شنید که میگفت “نه”. آلبرت سه چهار دقیقه بعدش دوباره اومد حیاط و صدایی مثل ضربهای روی حصار چوبی شنید که حیاط پلاکهای ۲۷ و ۲۹ رو از هم جدا میکرد. فکر کرد کسی افتاد روی حصار، اما نگاه نکرد ببینه چی بود. بعد راهی کار شد و حدود ساعت ۵:۳۲ صبح از جلوی کلیسای اسپیتالفیلدز رد شد.
ساعت ۵:۴۵ صبح جان دیویس بلند شد. ساعت شش آمادهی کار بود و رفت طبقهی پایین به حیاط پشتی. از بالای پلهها منظرهی هولناکی دید. سمت چپش بین پلهها و حصار چوبی، بدن ناقص یک زن افتاده بود. دیویس دوید بیرون به خیابان هانبری، چند تا کارگر دید و فریاد زد: “مردها، بیاید اینجا!” دنبالش رفتن، از پلهها به جسد نگاه کردن، بعد دویدن و رفتن تا یک پلیس پیدا کنن.
ساعت ۶:۱۰ صبح بازرس جوزف چندلر در خیابان تجاری مشغول انجام وظیفه بود که چند تا کارگر به طرفش دویدن و در مورد زن مرده بهش گفتن. چندلر به پلاک ۲۹ رسید و متوجه شد كه زن به پشت خوابیده، گلوش بیخ تا بیخ بریده و شکمش بریده شده. بازرس یک تکه ماسلین (نوعی پارچه) و دو تا شونهی کوچیک دید که قاتل گذاشته بود نزدیک پاهاش. قاتل همچنین حلقههایی هم از انگشتهاش برداشته بود. قد قربانی ۱.۵۲ متر بود. موهای قهوهای تیره و چشمهای آبی داشت. دو تا دندون جلویی پایین نداشت. لباسهاش همه کهنه و کثیف بودن: یک کت بلند مشکی تا زانو، زیرپوش، جوراب ساق بلند، دامن مشکی و چکمه. کی بود؟
آنی چاپمن - یا برای دوستهاش آنی تیره - ۴۷ ساله بود. گذشتهاش داستان غمانگیزی داشت. یک زمانهایی بچه داشت، اما یکی فوت کرد و اون یکی معلول شد. آنی زیاد مشروب خورد و ازدواجش از هم پاشید. مبلغ اندکی که از شوهرش دریافت میکرد وقتی شوهرش در سال ۱۸۸۶ فوت کرد، متوقف شد. هر وقت امکانش بود، آنی کار میکرد، گل میفروخت یا لباس میدوخت. گاهی از اقوامش پول قرض میکرد. اما ذائقهاش برای الکل بر زندگیش مسلط بود و بالاخره مجبور شد به عنوان یک روسپی در خیابانها قدم بزنه.
بیاید حرکتهای آنی رو قبل از شب قتلش دنبال کنیم. در یک مهمونخونه زندگی میکرد و هر شب هشت پنی پرداخت میکرد. اما هفتهی قبل از قتلش در مهمونخونه نبود. با یک زن سر یک تکه صابون دعوا کرده بود و یک چشمش کبود شده بود. وقتی دوم و سوم سپتامبر دوستش آملیا پالمر رو دید، چشم کبود و کبودی صورتش رو نشونش داد. روز بعد به آملیا گفت حالش خوب نیست. رنگپریده به نظر میرسید، بنابراین آملیا دو پنی داد بهش تا چیزی برای خوردن بخره. به آنی گفت: “خرج عرق نکنش.” آملیا آخرین بار آنی رو هفتم دید. آنی گفت: “باید مقداری پول گیر بیارم، وگرنه نمیتونم تو مهمونخونه بخوابم.”
حدود ساعت ۱:۳۰ بامداد ۸ سپتامبر آنی در آشپزخونهی محل اقامتش بود، سیب زمینی میخورد و با بقیهی مستأجرها صحبت میکرد. به نماینده گفت هیچ پولی نداره، اما ازش خواست که تختش رو نگه داره چون میخواست با پول برگرده. حدود ۱:۵۰ رفت دیگه هیچ کس زنده ندیدش؛ دیگه برنگشت دنبال تختش.
دو نفر شاهدان مهم پرونده قتل بودن. یکی، آلبرت کادوش، که صدایی از حیاط شنید و صدایی مثل اینکه یک نفر بین ساعت ۵:۲۰ تا ۵:۳۰ صبح افتاده روی حصار, و اون یکی، الیزابت دارل، گفت وقتی حدود ساعت ۵:۳۰ صبح در راه بازار اسپیتالفیلدز از خیابان هانبری پایین میرفت متوجه یک زن و مرد شد که بیرون پلاک ۲۹ صحبت میکردن. فقط پشت مرد رو دیده بود اما بعداً در مردهشور خونه زن رو شناسایی کرد که آنی چاپمن بود.
خانم دارل شنید که مرد میگفت: “میخوای؟” و زن جواب داد: “بله.” خانم دارل نمیتونست مرد رو خوب توصیف کنه. چهرهای تیره داشت و فقط کمی قد بلندتر از آنی بود. یک کلاه قهوهای دیراستاکر و یک کت تیره پوشیده بود. گمان میکرد بیش از چهل سال سن داشته باشه و شاید خارجی باشه.
میدونیم که شاهدان اغلب در مورد زمان اشتباهات کوچیکی میکنن، بنابراین مردی که خانم دارل دیده بود به احتمال زیاد قاتل بود، و تقریباً ساعت ۵:۳۰ صبح به آنی حمله کرده بود, صبح اون روز آفتاب ساعت ۵:۲۳ طلوع کرد. بازار اسپیتالفیلدز ساعت ۵ باز میشد. صبح شلوغی بود، که آدمهای زیادی یا تو خیابون بودن یا از خواب بیدار میشدن و ترافیک زیادی برای بازار بود. پنج نفر از پلاک ۲۹ میتونستن صحنه قتل رو از پنجرههاشون ببینن. این بار جک سلاخ در وضعیت خطرناکی قرار داشت. ولی باز وقتی آنی رو در یک روز شلوغ کشت، کسی اون رو ندیده و صداش رو نشنید. مثل یک شبح از خیابانها فرار کرد.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TWO
MURDER IN THE LIGHT OF DAY
Hanbury Street is a long street that goes from Commercial Street to Baker’s Row, not far from Buck’s Row. Now demolished, number 29 was an old building with three floors.
On the ground floor Mrs Hardiman had a cat meat shop. On the first floor Mrs Richardson and her grandson lived in three rooms, and she let out the other rooms.
She also had a packing case business in the cellar at the back of the house. Her son, John, helped her in the business but he did not live in Hanbury Street. A carman, John Davis, occupied the attic at the front with his wife and three sons. A total of seventeen poor people lived in number 29, which was a crowded, busy place.
From Hanbury Street people entered the house through a door next to Mrs Hardiman’s shop. The door opened to a passage about 7-8 metres long. At the end of the passage there was a door to the backyard. This was where Jack the Ripper murdered another woman in the early hours of September 8th.
It was about 4/45 a m when John Richardson arrived at number 29. On his way to work at Spitalfields market he often checked the passage because strangers sometimes came in. This morning he also wanted to check the cellar door at the back.
Sometime before thieves broke the lock and stole things. John walked through the passage and opened the door to the yard. Then he sat on some stone steps and took off one of his boots, which was hurting his toe. He cut a piece of leather from the boot with a knife. It was getting light and he could see that the lock on the cellar door was secure. There was nobody in the yard. John left the house and went to the market.
Albert Cadosch, a carpenter, lived at 27 Hanbury Street, next to number 29. He got up at 5/15 a m and in a few minutes he went out to the backyard. He was returning to the house when he heard a voice in the next yard say ‘No’. Three or four minutes later Albert came into the yard again and heard a sound like a bump against the wooden fence that separated the yards of numbers 27 and 29.
He thought it was somebody falling against the fence, but he did not look to see what it was. Then he left for work and passed Spitalfields Church at about 5/32 a m
At 5/45 a m John Davis got up. By six o’clock he was ready for work and went downstairs to the backyard. From the top of the steps he saw a horrible sight. On his left between the steps and the wooden fence lay the mutilated body of a woman.
Davis ran out into Hanbury Street, where he saw some workmen and shouted, ‘Men, come here!’ They followed him, looked at the body from the steps, then ran to find a policeman.
Inspector Joseph Chandler was on duty in Commercial Street at 6/10 a m when some workmen rushed towards him and told him about the dead woman.
Chandler arrived at number 29 and noted down that the woman was lying on her back, with a deep cut from left to right across her throat and mutilations to her stomach.
The inspector saw a piece of muslin and two small combs that the murderer had put near her feet. The killer also took some rings from her finger. The victim was 1/52m tall. She had dark brown hair and blue eyes.
Two lower front teeth were missing. Her clothes were all old and dirty: a long black jacket down to her knees, petticoats, stockings, a black skirt, and boots. Who was she?
Annie Chapman - or Dark Annie to her friends - was 47 years old. Her history told a sad story. Once she had children, but one died and another was disabled. Annie drank a lot and her marriage broke down. The small sum of money which she received from her husband stopped when he died in 1886.
Annie worked when possible, selling flowers or making clothes. Sometimes she borrowed money from her relatives. But her taste for alcohol dominated her life, and eventually she had to walk the streets as a prostitute.
Let us follow Annie’s movements before the night of her murder. She lived in a lodging house and paid eight pennies a night. But the week before her murder she was not at the lodging house.
She had a fight with a woman about a piece of soap and got a black eye. When she met her friend Amelia Palmer on September 2nd and 3rd she showed her the black eye and a bruise on her face.
The next day she told Amelia she did not feel well. She looked pale, so Amelia gave her two pennies to buy something to eat. ‘Don’t spend it on rum,’ she told Annie. Amelia saw Annie for the last time on the 7th. ‘I must get some money or I can’t sleep in my lodgings,’ Annie said.
At about 1/30 a m on September 8th Annie was in the kitchen of her lodging house, eating potatoes and talking with the other lodgers.
She told the deputy that she did not have any money, but asked him to keep her bed because she wanted to return with the money. She left at about 1/50 Nobody saw her alive again; she never came back for her bed.
Two people were important witnesses in the murder case. One, Albert Cadosch, heard a voice in the yard and a sound like that of somebody falling against the fence between 5/20 to 5/30 a m The other, Elizabeth Darrell, said that as she was walking down Hanbury Street at about 5/30 a m on her way to Spitalfields market, she noticed a man and a woman talking outside number 29
She only saw the man’s back, but she identified the woman as Annie Chapman later in the mortuary.
Mrs Darrell heard the man say, ‘Will you?’ and the woman reply, ‘Yes’. Mrs Darrell could not describe the man very well. He had a dark complexion and was only a little taller than Annie. He wore a brown deerstalker hat and a dark coat. She had, the impression he was over forty and perhaps foreign.
We know that witnesses often make small errors in time, so the man Mrs Darrell saw was very probably the murderer, and he attacked Annie at approximately 5/30 a.m. On that morning the sun rose at 5/23
Spitalfields market opened at 5/00.
It was a busy morning, with a lot of people already in the streets or getting up, and heavy traffic for the market.
Five people in number 29 could see the murder scene from their windows. This time Jack the Ripper was in a dangerous situation. But again nobody saw or heard him when he killed Annie in the light of a busy day. And he escaped through the streets like a phantom.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.