سرفصل های مهم
کار یک شیطان
توضیح مختصر
جک سلاخ اینبار بدون مزاحمت قتل رو انجام میده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح متوسط
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل پنجم
کار یک شیطان
مری جین کلی بیست و پنج ساله بود. در لیمریک ایرلند متولد شد، و وقتی کوچیک بود با خانوادهاش به ولز رفت. در شانزده سالگی با یک معدنچی به اسم دیویس ازدواج کرد که در انفجاری در معدن کشته شد. مری در سال ۱۸۸۴ به لندن اومد. در سال ۱۸۸۶ با جو فلمینگ که میخواست باهاش ازدواج کنه، در انتهای شرقی زندگی میکرد. هیچ کس نمیدونه چرا مری باهاش ازدواج نکرد. با این حال، در سال ۱۸۸۷ با جو بارنت، باربری در بازار ماهی بیلینگسگیت آشنا شد. اون موقع در اقامتگاه کولی در خیابان تراول زندگی میکرد. مری و بارنت تصمیم گرفتن با هم زندگی کنن و در آغاز سال ۱۸۸۸ اتاقی اجاره کردن، حیاط ۱۳ میلر در خیابان دورست.
توصیفات مری نشون میداد یک زن جوان جذاب، با قد حدود ۱.۷۰ متر، هیکلی تنومند، چشمهای آبی و رنگی به بوری «زنبق» هست. وقتی هوشیار بود خوشایند بود، اما به هنگام مستی میتونست پر سر و صدا و ستیزهجو باشه. در حقیقت، جو بارنت سی اکتبر بعد از دعوایی از خونه خارج شد. مرد قابل اعتماد و مهربانی بود که نمیخواست مری بره به خیابونها. متأسفانه، چند ماه کار نکرد بنابراین زوج نتونستن اجارهی خونه رو پرداخت کنن و مری به فحشا برگشت. این یکی از دلایل دعوای اونها در اون پاییز بود.
با این وجود، مری و بارنت دوست موندن. بارنت مرتباً بهش سر میزد و بهش پول میداد. عصر پنجشنبه هشتم نوامبر حوالی ساعت ۷:۳۰-۷:۴۵ به دیدنش رفت تا بهش بگه کار نداره و نمیتونه بهش پول بده. دوست مری، یک لباسشور به اسم ماریا هاروی، اونجا بود و گفت به نظر میرسید مری و بارنت صمیمی هستن. کمی بعد از رسیدن بارنت رفت و چند تا لباس که شامل کت مردانه، چند تا پیراهن، یک زیرپوش و یک کلاه بود رو گذاشت بمونه.
وقتی حدود ساعت ۸ شب بارنت رفت،
مری میدونست برای به دست آوردن پول باید بره خیابانها. تقریباً چهار ساعت بعد، مری آن کاکس، که در حیاط میلر زندگی میکرد، دید مری با یک مرد در امتداد خیابان دورست قدم میزنه. خانم کاکس اونها رو تا حیاط تعقیب کرد و وقتی وارد اتاق مری میشدن، گفت: “شب بخیر، مری جین”. مری به قدری مست بود که نمیتونست درست جواب بده. خانم کاکس غریبه رو زیر چراغ گاز جلوی در ورودی مری دید. حدوداً سی و شش ساله، ۱.۶۵ متر قد، تنومند و با سبیلی به رنگ هویج بود. یک بطری آبجو در دست داشت. وقتی میرفت داخل خانم کاکس شنید ماری آواز ایرلندی میخونه.
خانم کاکس درست بعد از نیمه شب رفت بیرون. وقتی ساعت یک صبح برگشت، چراغ پلاک ۱۳ روشن بود و مری هنوز آواز میخوند. خانم کاکس بعد از گرم کردن دستهاش، دوباره رفت بیرون. ساعت ۳ برگشت، چراغ اتاق ماری روشن نبود و همه جا ساکت بود. اون شب بارون شدیدی بارید و خانم کاکس نتونست خوب بخوابه. هرچند مردها وارد حیاط میشدن و خارج میشدن، اما چیز مشکوکی نشنید. اما شاهد دیگهای داستان متفاوتی تعریف کرد.
الیزابت پراتر بالای اتاق مری زندگی میکرد. اون حدود ساعت ۱:۳۰ صبح به رختخواب رفت و خوابید. حدود دو ساعت بعد یکمرتبه از خواب بیدار شد چون بچه گربهاش از روش رد میشد. حدس زد ساعت حدود ۳:۳۰-۴:۰۰ باشه. همون لحظه صدای فریاد “قتل” رو شنید. دو یا سه بار با صدای زن. بعداً این رو به اين فریاد آرام تغییر داد: “آه! قتل!” خانم پراتر گفت دوباره به خواب رفت؛ اون اغلب فریادهای قتل رو در حیاط میشنید.
وقتی سارا لوئیس از جلوی کلیسای مسیح در نزدیکی خیابان دورست رد شد، ساعت کلیسا ۲:۳۰ رو اعلام کرد. خانم لوئیس میرفت پیش دوستانش در حیاط میلر ۲ بمونه. تا ساعت ۳:۳۰ که صدای ساعت رو شنید روی صندلی بد خوابید و تا ساعت پنج بیدار بود. درست قبل از ساعت ۴ صبح یک زن جوان فریاد زد “قاتل!” از فاصلهی نه چندان دور. خانم لوئیس هیچ کاری نکرد، چون چنین فریادهایی در وایتچاپل معمول بود. احتمالاً خانم پراتر و خانم لوئیس هیچ توجهی به آخرین فریادهای از روی وحشت ماری کلی برای کمک نکردن!
جمعه نهم نوامبر روزی بود که شهروندان لندن نمایش لرد میر رو جشن میگرفتن. مری صبح روز قبل به خانم پراتر گفته بود: “امیدوارم فردا روز خوبی باشه، چون میخوام به نمایش لرد میر برم.” ساعت ۱۰:۴۵ صبح جمعه، صاحبخانه ماری، جان مک کارتی، داشت در مغازهاش در خیابان ۲۷ دورست به حسابهاش رسیدگی میکرد. متوجه شد مری ۲۹ شیلینگ از اجاره بهش بدهکاره، بنابراین دستیارش، توماس بوویر رو برای درخواست پول فرستاد به اتاقش. باوایر دو بار در زد و جوابی نگرفت. به گوشهی سمت راستش رفت، جایی که دو تا پنجرهی پلاک ۱۳ بود. پنجرهی نزدیک به در از دو جا شکسته بود. بوایر دستش رو برد تو و پرده رو کنار زد. اولین چیزی که دید دو تکه گوشت روی میز کنار تخت بود. بعد دید جسدی روی تخت خوابیده و خون زیادی وجود داره. دوید و برگشت به مغازه تا به مک کارتی بگه.
وقتی مک کارتی از پنجره نگاه کرد، رنگ صورتش پرید. بدن روی تخت شبیه چیزی از یک قصابی بود. به بویر گفت بره پاسگاه پلیس خیابان تجاری. بازرسان بک و دوو، کارآگاهان وظیفه، به محل قتل رفتن. در قفل بود. بازرس آبلین ساعت ۱۱:۳۰ صبح رسید،
اما تا ساعت ۱:۳۰ بعد از ظهر نتونست دستور باز کردن در رو بده، باید منتظر رسیدن چند تا سگ کارآگاه میموند. ساعت ۱:۳۰ وقتی خبر اومد سگها نمیان، به مک کارتی گفت در رو بشکنه و باز کنه. هیچ کس نمیدونست این کار لازم نیست. بارنت و ماری معمولاً دستشون رو از پنجره میبردن تو و چفت در رو میکشیدن تا در باز بشه.
صحنه اتاق کوچیک شبیه یک کابوس بود. فقط ۴-۵ متر مربع بود و در به میز کنار تخت میخورد. مبلمان زیادی نبود: یک میز قدیمی و دو تا صندلی قدیمی روی زمین لخت و کثیف قرار داشتن. در شومینه خاکستر یک آتش بزرگ بود. روی تخت جسدی بود که تقریباً قابل شناسایی نبود. فقط از موها و چشمهاش مشخص میشد که مری کلیه. جان مککارتی بعداً گفت: “بیشتر شبیه کار یک شیطان بود تا یک مرد.” و خانم پراتر که از پنجره نگاه میکرد، گفت: “اگه صد سال دیگه هم زندگی کنم هرگز نمیتونم فراموشش کنم.”
روز بعد بازرس آبلین خاکسترهای شومینه رو بررسی کرد. گرمای شدید آتش بخشی از کتری رو آب کرده بود. آبلین لای خاکسترها لباس زنانه پیدا کرد که ماریا هاروی در اتاق جا گذاشته بود. چرا سلاخ اونها رو سوزونده بود؟ وقتی آبلین فقط یک تکه شمع کوچیک در اتاق کشف کرد، فکر کرد قاتل با لباس آتش زده چون برای انجام کارهای وحشتناکش به نور بیشتری احتیاج داشت.
این بار جک سلاخ وقت داشت تا بدون مزاحمت جنایتش رو به پایان برسونه. این واقعاً کار شیطان بود.
متن انگلیسی فصل
CHAPTER FIVE
THE WORK OF A DEVIL
Mary Jane Kelly was twenty-five years old. Born in Limerick, Ireland, she moved to Wales with her family when she was very young. At sixteen she married a miner named Davies, who was killed in an explosion in the mines.
Mary came to London in 1884. By 1886 she was living in the East End with Joe Flemming, who wanted to marry her.
Nobody knows why she did not marry him. However, in 1887 she met Joe Barnett, a porter at Billingsgate fish market. At the time she was living at Cooley’s lodging house in Thrawl Street.
Mary and Barnett decided to live together, and by the beginning of 1888 they were renting a room, 13 Miller’s Court in Dorset Street.
Descriptions of Mary suggest an attractive young woman, about 1/70m tall, with a stout build, blue eyes, and a complexion ‘as fair as a lily’. She was pleasant when sober but she could be noisy and very quarrelsome when drunk. In fact, Joe Barnett walked out after a quarrel on October 30th.
He was a reliable, kind man who did not want Mary to go out on the streets. Unfortunately he had not worked for some months so the couple could not pay the rent, and Mary had returned to prostitution. This was one of the reasons why they quarrelled that autumn.
Nevertheless, Mary and Barnett remained friends. He frequently visited her and gave her money. He visited her around 7/30-7/45 on the evening of Thursday, November 8th to tell her he had no work and could not give her any money. Mary’s friend, a laundress named Maria Harvey, was there and said that Mary and Barnett seemed to be friendly.
She went soon after Barnett’s arrival, leaving some clothing, which included a man’s overcoat, some shirts, a petticoat, and a bonnet.
When Barnett left at about 8 p m., Mary knew she had to go out into the streets to earn some money. Nearly four hours later Mary Ann Cox, who lived in Miller’s Court, saw Mary walking along Dorset Street with a man. Mrs Cox followed them into the court and said, ‘Goodnight, Mary Jane’ as they were going into Mary’s room.
Mary was so drunk that she could not answer properly. Mrs Cox saw the stranger in the light of the gas lamp opposite Mary’s front door. He was about thirty-six, 1/65m tall, stout, with a carrot-coloured moustache. He had a bottle of beer in his hand. As she went indoors Mrs Cox heard Mary singing an Irish song.
Just after midnight Mrs Cox went out. When she came back at 1 a m, there was a light in number 13 and Mary was still singing.
After warming her hands, Mrs Cox went out again. Returning at 3 o’clock, she saw no light in Mary’s room, and all was quiet. That night it rained hard and Mrs Cox could not sleep well. Although men went in and out of the court, she did not hear anything suspicious. But another witness told a different story.
Elizabeth Prater lived above Mary’s room. She went to bed about 1/30 a.m. and fell asleep. Around two hours later she woke up suddenly because her kitten was walking over her. She guessed the time was about 3/30-4/00.
At that moment she heard ‘screams of “Murder!” two or three times in a female voice’. She later changed this to a quiet cry of ‘Oh! Murder!’ Mrs Prater said she went back to sleep; she often heard cries of murder in the court.
When Sarah Lewis passed Christ Church near Dorset Street, the church clock struck /30. Mrs Lewis was going to stay with her friends at 2 Miller’s Court. She slept badly in a chair until 3/30, when she heard the clock strike, and was awake until nearly five o’clock. Just before 4 a.m. a young woman screamed ‘Murder!’ not far away.
Mrs Lewis did nothing because cries like this were usual in Whitechapel. It is probable that Mrs Prater and Mrs Lewis paid no attention to Mary Kelly’s last terrified cry for help!
Friday November 9th was the day when the citizens of London celebrated the Lord Mayor’s Show. ‘I hope it will be a fine day tomorrow,’ Mary had told Mrs Prater the morning before, ‘as I want to go to the Lord Mayor’s Show.’ At 10/45 on Friday morning Mary’s landlord, John McCarthy, was checking his accounts in his shop at 27 Dorset Street.
He noticed that Mary owed him 29 shillings in rent, so he sent his assistant Thomas Bowyer to her room to ask for the money. Bowyer got no answer when he knocked twice. He walked to his right round the corner, where there were two windows of number 13.
The window nearest to the door was broken in two places. Bowyer put his hand in and pulled back the curtain. The first thing he saw was two pieces of flesh on the bedside table. Then he saw a body lying on the bed and a lot of blood. He ran back to the shop to tell McCarthy.
When McCarthy looked through the window, his face turned pale. The body on the bed resembled something in a butcher’s shop. He told Bowyer to go to Commercial Street Police Station. Inspectors Beck and Dew, the detectives on duty, went to the murder scene. The door was locked.
Inspector Abbeline arrived at 11/30 a m., but he could not give the order to break open the door until 1/30 p.m. He had to wait for some bloodhound dogs to arrive. At 1/30 when the news came that the dogs were not coming, he told McCarthy to break open the door. Nobody knew that it was not necessary. Barnett and Mary used to put a hand through the broken window and pull back the bolt to open the door.
The scene in the little room was from a nightmare. It was only 4-5 metres square and the door banged against the bedside table. There was not much furniture: an old table and two old chairs stood on the bare, dirty floor. In the fireplace were the ashes of a large fire.
On the bed lay a body that was almost unrecognisable. Only the hair and eyes identified it as Mary Kelly. John McCarthy said later, ‘It looked more like the work of a devil than of a man.’ And Mrs Prater, who looked through the window, said, ‘I can never forget it if I live to be a hundred.’
Next day Inspector Abbeline examined the ashes in the fireplace. The strong heat from the fire had melted part of a kettle. In the ashes Abbeline found some women’s clothing, which Maria Harvey had left in the room. Why had the Ripper burnt them?
When Abbeline discovered only one small piece of candle in the room, he thought that the killer had made a fire with the clothes because he needed more light to do his terrible work.
This time Jack the Ripper had time to finish his crime without interruption. It was truly the work of a devil.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.