دست لرد آرتور

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: جنایت لرد آرتور سویل / فصل 2

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

دست لرد آرتور

توضیح مختصر

آقای پاچر میخواد به لرد آرتور بگه کف دستش چی میبینه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوم

دست لرد آرتور

وقتی آقای پاجر دست لرد آرتور رو دید، رنگش پرید و چیزی نگفت. عرق می‌کرد و انگشت‌های چاقش سرد و خیس شده بودن.

لرد آرتور پریشانی آقای پاجر رو دید و برای اولین بار در زندگی جوانیش ترسید. می‌خواست از اتاق بیرون بدوه، ولی همچنین می‌خواست بدونه چه چیزهای وحشتناکی در انتظارش هستن.

گفت: “منتظرم، آقای پاجر.”

بانو وایندرنر داد زد: “همه منتظریم.” کف‌بین جواب نداد.

یک‌مرتبه آقای پاجر دست راست لرد آرتور رو ول کرد و دست چپش رو گرفت. به قدری با دقت بررسیش میکرد که عینک طلاییش کم مونده بود بخوره به کف دست لرد. لحظه‌ای صورتش ماسک سفیدی از وحشت شد. بعد کنترلش رو به دست آورد و تظاهر کرد لبخند میزنه و گفت: “دست یک مرد جوان جذاب هست.”

“البته که هست!” بانو وایندرمر جواب داد، “ولی شوهر جذابی هم میشه؟ جزئیات میخوایم، آقای پاچر. چه اتفاقی برای لرد آرتور میوفته؟”

“خوب، بعد از چند ماه لرد آرتور به سفری میره.”

“آه، بله، البته به ماه عسلش.”

آقای پاجر اضافه کرد: “و یکی از اقوام دورش رو از دست میده.”

بانو وایندرمر گفت: “خوب، خیلی سرخورده شدم. فردا چیزی نیست که به سبیل بگم. هیچ کس این روزها به اقوام دور علاقه‌ای نداره. بیخیال. بیاید بریم بخوریم. البته اگه چیزی برای خوردن مونده باشه.”

دوشس، دخترش، فلورا و جناب توماس به طرف اتاق غذاخوری رفتن. همزمان، لرد آرتور ساویل جایی که بود ایستاد. احساس می‌کرد چیز ناخوشایندی وارد زندگیش میشه. به خواهر دوست‌داشتنیش که از جلوش رد میشد نگاه کرد، متوجه نشد بانو وایندرمر صداش میکنه دنبالش بره. به سبیل مرتون فکر کرد و فکر اینکه چیزی بتونه اونها رو از هم جدا کنه، اشک به چشمانش آورد.

نمیتونست تکون بخوره. زندگی لوکس و خوشبختی داشت. حالا برای اولین بار در عمرش رمز و راز وحشتناک تقدیر و معنای بد سرنوشت بد رو رو می‌فهمید.

رازی وحشتناک یا جنایتی در دستش نوشته شده بود که خودش نمی‌تونست بخونه؟ راه فراری ممکن بود؟ فکر کرد ما مثل قطعات روی صفحه‌ی شطرنج هستیم که قدرتی نامرئی ما رو حرکت میده. این فکر عصبانیش کرد، ولی همزمان احساس کرد تراژدی در انتظارشه. بازیگران خوش‌شانس هستن. میتونن نقش‌شون رو انتخاب کنن - یا در یک تراژدی یا در کمدی. زندگی واقعی متفاوته. بیشتر مردان و زنان مجبورن نقش‌هایی بازی کنن که صلاحتیش رو ندارن. دنیا یک صحنه است، ولی بازیگران در نقش‌های اشتباهی هستن.

یک‌مرتبه آقای پاجر وارد اتاق شد. وقتی لرد آرتو رو دید، صورت چاقش به رنگ سبز و زرد در اومد. دو تا مرد به هم نگاه کردن. لحظه‌ای سکوت شد. آقای پاجر نمی‌خواست صحبت کنه و سعی کرد از آرتور دوری کنه. “دستکش دوشس کجاست؟ آه، اینجاست! عصر بخیر!”

“آقای پاجر، می‌خوام سوالی ازتون بپرسم و ازتون می‌خوام یک جواب ساده به من بدید.”

“یک وقت دیگه، لرد آرتور. آقای پاجر جواب داد: “دوشس منتظره.”

لرد آرتور به طرف آقای پاجر رفت و دستش رو دوباره به طرفش دراز کرد. گفت: “بهم بگید اینجا چی دیدید. حقیقت رو به من بگید. باید بدونم. من بچه نیستم.”

آقای پاجر با اضطراب با زنجیر ساعتش بازی کرد.

“چرا فکر می‌کنی چیزی در دستت دیدم، لرد آرتور؟”

“میدونم دیدی. اصرار می‌کنم بهم بگی. صد پوند بهت میدم.” آقای پاجر علاقه‌مند شد.

“گینه؟” آقای پاجر با صدای آروم گفت.

“قطعاً، فردا یک چک برات میفرستم. کلوپت چی هست؟”

“من در حال حاضر کلوپی ندارم، لرد آرتور. این آدرس منه.”

آقای پاجر کارتش رو داد به لرد آرتور.

آقای سپتیموس آر. پاچر

کف‌بین حرفه‌ای

خیابان وست‌مون ۱۰۳ ای

آقای پاجر گفت: “ساعات من از ۱۰ تا ۴ هست با تخفیف برای خانواده‌ها.”

لرد آرتور داد زد: “سریع باش.” رنگ پریده بود و دستش رو نشونش داد.

“کمی زمان می‌بره، لرد آرتور، لطفاً بشین.”

لرد آرتور حالا عصبانی شده بود. لرد آرتور برای بار دوم داد زد: “زود باش، آقا.”

آقای پاجر لبخند زد و یک ذره‌بین کوچیک از جیبش در آورد. با دقت با دستمالش پاکش کرد.

گفت: “آماده‌ام.”

متن انگلیسی فصل

PART TWO

Lord Arthur’s Hand

When Mr Podgers saw Lord Arthur’s hand, he went pale and said nothing. He was sweating and his fat fingers were cold and wet.

Lord Arthur saw Mr Podgers’ agitation and, for the first time in his young life, he was afraid. He wanted to run out of the room, but he also wanted to know what horrible things were waiting for him.

‘I’m waiting, Mr Podgers,’ he said.

‘We’re all waiting,’ cried Lady Windermere. The chiromantist did not reply.

Suddenly, Mr Podgers let go of Lord Arthur’s right hand and took the left one. He examined it so closely that his gold glasses almost touched the palm. For a moment, his face became a white mask of horror. He then recovered his self-control and, pretending to smile, said, ‘It is the hand of a charming young man.’

‘Of course it is!’ answered Lady Windermere, ‘but will he be a charming husband? We want details, Mr Podgers. What’s going to happen to Lord Arthur?’

‘Well, in the next few months, Lord Arthur will go on a journey.’

‘Oh yes, his honeymoon, of course.’

‘And lose a distant relative,’ Mr Podgers added.

‘Well, I’m very disappointed,’ said Lady Windermere. ‘I have nothing to tell Sybil tomorrow. No one is interested in distant relatives these days. Come on. Let’s go and eat. If there’s anything left to eat, of course.’

The Duchess, her daughter, Flora, and Sir Thomas walked towards the dining room. At the same time, Lord Arthur Savile remained standing where he was. He felt that something unpleasant was coming into his life. He looked at his lovely sister who was walking past him; he did not notice that Lady Windermere was calling him to follow her. He thought of Sybil Merton, and the idea that anything could separate them brought tears to his eyes.

He could not move. He had lived a life of luxury and fortune. Now, for the first time in his life, he understood the terrible mystery of destiny, and the awful meaning of doom.

Was some terrible secret or crime written on his hand that he could not read? Was any escape possible? We are, he thought, like pieces on a chessboard, moved by an invisible power. This thought made him angry, but at the same time he felt that tragedy was waiting for him. Actors are lucky. They can choose their role - either in a tragedy or in a comedy. Real life is different. Most men and women have to play parts they are not qualified for. The world is a stage, but the actors are in the wrong roles.

Suddenly, Mr Podgers entered the room. When he saw Lord Arthur, his fat face turned a green-yellow colour. The two men looked at each other. For a moment there was silence. Mr Podgers did not want to talk and tried to avoid Lord Arthur. ‘Where is the Duchess’ glove? Ah, here it is! Good evening!’

‘Mr Podgers, I’m going to ask you a question and I want you to give me a simple answer.’

‘Another time, Lord Arthur. The Duchess is waiting,’ replied Mr Podgers.

Lord Arthur walked towards Mr Podgers and offered him his hand again. ‘Tell me what you saw there,’ he said. ‘Tell me the truth. I must know it. I’m not a child.’

Mr Podgers played nervously with his watch chain.

‘Why do you think I saw anything in your hand, Lord Arthur?’

‘I know you did. I insist you tell me. I’ll pay you one hundred pounds.’ Mr Podgers looked interested.

‘Guineas?’ said Mr Podgers in a low voice.

‘Certainly, I’ll send you a cheque tomorrow. What is your club?’

‘I have no club at present, Lord Arthur. This is my address.’

Mr Podgers gave Lord Arthur his card.

Mr Septimus R. Podgers

PROFESSIONAL CHIROMANTIST

103a West Moon Street

‘My hours are from ten to four with reductions for families,’ Mr Podgers said.

‘Be quick,’ cried Lord Arthur. He looked very pale and showed him his hand.

‘It will take a little time, Lord Arthur, please sit down.’

Lord Arthur was now angry. ‘Be quick, sir,’ cried Lord Arthur a second time.

Mr Podgers smiled and pulled a small magnifying glass out of his pocket. He cleaned it carefully with his handkerchief.

‘I’m ready,’ he said.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.