سرفصل های مهم
دیدار با کراکر
توضیح مختصر
کراکر و لاتو دیدار میکنن.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل دهم
دیدار با کراکر
ساعت ۱۰:۴۵ لاتو و سیلویا کونینگ از پلههای خیابان به طرف اتاق لاتو در متل منظرهی اقیانوس بالا رفتن. در کیسی شام خورده بودن و دربارهی فیلمها و کتابهایی که دوست داشتن، مکانهایی که رفته بودن، و آدمهایی که میشناختن و همه چیز حرف زده بودن لاتو فکر کرد؛ به غیر از دو روز آخر. شبی دوستداشتنی بود، ولی نمیتونست جلوی فکر به حرفهایی که مارتینز زده بود رو بگیره. فکر کرد مارتینز حتماً اشتباه میکنه. کونینگ حتماً چیزی دربارهی اتفاقات نمیدونه.
وقتی به بالای پلهها رسیدن، مارتینز از گوشهای اومد. وقتی سیلویا کونینگ رو دید، با پرسش به لاتو نگاه کرد.
لاتو گفت: “سلام، مارتینز. تازه شام خوردیم.” در حالی که دستش رو در دستش میگرفت، رو کرد به کونیگ. گفت: “گوش کن، سیلویا. ببخشید، ولی باید برم و یکی دو ساعت به مارتینز کمک کنم. میخوای اینجا در اتاق من منتظر بمونی میتونیم وقتی برگشتم یک نوشیدنی یا چیزی بخوریم. یا میتونم فردا ببینمت؟”
کونینگ از لاتو به مارتینز و برعکس نگاه کرد. اگه تعجب کرده بود هم از صداش مشخص نشد. دستهاش رو انداخت دور لاتو و کشیدش نزدیک.
گفت: “دیر نکن. اینجا منتظر میمونم.” “باشه.
لاتو کلیدش رو داد بهش. یک یا حداکثر دو ساعت بعد میایم.”
لاتو و مارتینز رفتن پارکینگ سوار جیپ گرند چروکی مارتینز شدن و رفتن. ندیدن کونینگ به سمت سوزوکی رو بازش دوید، پرید توش و اونها رو تعقیب کرد.
وقتی لاتو و مارتینز پیچیدن سمت چپ به خیابان دوم، مارتینز صحبت کرد. “چیز جالبی درباره کراکر فهمیدم.”
“آره؟” لاتو جواب داد:
“با رئیسم، بکر، به یک کلوپ قایقرانی میره.”
لاتو گفت: “جالبه.”
مارتینز موافقت کرد “بله من هم این طور فکر کردم.”
رانندگی به باغ فقط ۱۰ دقیقه زمان برد. مارتینز ماشین رو درست بیرون دروازهها نگه داشت و پیاده شد. یک کلید بزرگ از جیبش در آورد و دروازهها رو باز کرد. با ماشین رفت داخل، پشت یک درخت در سمت چپ ورودی پارک کرد و بعد پیاده شد. و دروازهها رو بست، ولی قفل نکرد.
ماه کامل بود، بنابراین دیدن اینکه چیکار میکنن، سخته نبود. مارتینز درهای عقب ماشینش رو باز کرد و شروع به درآوردن چیزهایی کرد. اول دو تا تفنگ در آورد. یکی رو گذاشت تو جیب کتش و اون یکی رو داد دست لاتو.
مارتینز گفت: “بیا این رو بگیر.”
لاتو گفت: “نه، ممنونم.”
مارتینز گفت: “بگیر. مطمئناً کراکر یکی داره.”
لاتو جواب داد: “واقعاً ترجیح میدم من نداشته باشم.”
“باشه.” مارتینز زیاد در این باره خوشحال نشد. “به خودت بستگی داره.” بعد یه میکروفون کوچیک درآورد، و گذاشت داخل جیب بالای کت لاتو.
توضیح داد: “این میکروفونه. میتونم تمام مکالمات شما رو بشنوم
و البته ضبط هم میکنم.” دستگاه ضبط صوت رو روی صندلی عقب ماشین نشون لاتو داد. و یک میکروفون دوم در آورد و توی جلوی کت لاتو مخفیش کرد.
“اگه تو رو بگرده و یک میکروفون پیدا کنه، احتمالاً فکر میکنه فقط همین بوده.”
لاتو گفت: “باشه.”
مارتینز یه چراغقوه داد به لاتو و یکی رو برای خودش برداشت
و دستگاه ضبط صوت رو از ماشین برداشت و در پشت رو بست. در حالی که چراغقوههاشون رو روشن میکردن، شروع به بالا رفتن از تپه کردن. از یک ساختمان چوبی کوچیک در سمت چپ گذشتن. چراغقوهی لاتو تابید روی اطلاعات کنار ساختمان. خوند: “خطر- شیرهای کوهستانی”. پایینش بهت میگفت اگه شیرکوهی دیدی، چیکار کنی.
مارتینز گفت: “نگران نباش. شیرها تمام مدت از ییلاقات میان توی باغ ولی ما نزدیک این ساختمانها میمونیم. نمیان این پایین.”
بالای تپه مارتینز پایین و به سمت چپ نگاه کرد.
گفت: “تئاتر اون پایینه. اونجا منتظر کراکر بمون. یادت باشه وقتی رسید، کاری کنی حرف بزنه. وقتی فکر کردم به اندازهی کافی گفته، میام بیرون.”
تو کجا خواهی بود؟” لاتو پرسید: “
مارتینز جواب داد: “اونجا. پشت اون درختها اونجا خوب مخفی میشم تا حرفهای کافی بشنوم.”
لاتو یک صندلی کهنه در تئاتر فضای باز پیدا کرد و نشست. به ساعتش نگاه کرد. ۲۰ دقیقه زمان برای انتظار داشت. زمان به کندی سپری میشد. لاتو دوباره به سه روز گذشته فکر کرد. همش کاملاً غیر واقعی به نظر میرسید. سه روز قبل از بریتانیا راهی شده بود تا روش جدیدی برای کمک به بعضی از بیمارانش پیدا کنه. حالا سعی میکرد مردی رو بگیره که دستور چند جرم و جنایت رو داده بود که احتمالاً قتل هم شامل اونها بود.
کمی قبل از نیمه شب لاتو صدایی شنید. بعد سکوت شد. سکوت کامل برای مدتی طولانی. یکمرتبه صدایی از پشت سرش اومد. لاتو بلند شد ایستاد و برگشت. یک مرد با تفنگی در یک دست و یک کیف در دست دیگه اونجا ایستاده بود.
“متیو کراکر؟” لاتو پرسید:
“بله.”
لاتو که با سرش به تفنگ اشاره میکرد، گفت “فکر نمیکنم نیازی به این باشه. امیدوار بودم بتونیم این کار رو بدون تفنگ به انجام برسونیم.”
کراکر دستور داد: “بشین.” صداش زشت به گوش میرسید.
لاتو گفت: “امیدوارم فکر نکنی میتونی من رو هم بکشی.”
“سیدی کجاست؟” کراکر پرسید:
لاتو دستش رو گذاشت رو جیب کنار کتش.
کراکر گفت: “بذار ببینمش.”
“لاتو به آرومی یک جعبهی سیدی از جیبش در آورد.”“پول کجاست؟” پرسید:
“اینجا.” کراکر کیف رو گذاشت روی زمین.
لاتو گفت: “میتونی بازش کنی لطفاً؟ میخوام ببینمش.”
“از کجا بدونم فقط همین یک سیدی هست؟” کراکر یک بار دیگه پرسید:
“بهت گفتم.
لاتو جواب داد:
نمیتونی از جایی بفهمی. فقط وقتی این حرف رو میزنم باید حرفم رو باور کنی باید بفهمی من نمیخوام پایانم مثل دبورا اسپنسر بشه بنابراین میفهمی که دارم حقیقت رو میگم.”
کراکر گفت: “سیدی رو بنداز اینجا.”
لاتو گفت: “پول.”
کراکر که تفنگش رو به طرف لاتو نشانه گرفته بود، روی یک زانو نشست و کیفش رو باز کرد. پر از اسکناس آمریکا بود. دوباره بلند شد ایستاد. از کیف فاصله گرفت.
گفت: “سیدی رو بنداز اینجا و پول رو بگیر.”
لاتو سیدی رو انداخت. کراکر برش داشت و گذاشت جیبش.
لاتو به طرف پول حرکت کرد.
“بایست!”
صدای کراکر خشن و بلند بود.
صدایی از بالای تپه اومد. لاتو یک نفر رو زیر نور مهتاب دید که به طرف اونها پایین میاد. وقتی شخص نزدیکتر شد، لاتو فهمید کی هست. مردی که گوشواره داره.
به کاراکر گفت: “همه جا پاکه.”
کراکر گفت: “ممنونم مکس.” دوباره به لاتو نگاه کرد. “خوشحالم که تنها اومدی اینجا، دکتر لاتو. هرچند متأسفانه این پایانته.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER TEN
Meeting Crocker
At 10/45 that evening Latto and Sylvia Koning climbed the steps from the street up towards Latto’s room in the Ocean View Motel.
They had had dinner at Casey’s, talking about films and books they liked, places they had visited, people they knew - everything, thought Latto, except the last two days.
It had been a lovely evening, but Latto couldn’t help thinking about what Martinez had said. Martinez must be wrong, he thought. Koning couldn’t know anything about what was going on.
As they reached the top of the steps, Martinez came round the corner. Seeing Sylvia Koning, he looked questioningly at Latto.
‘Hi, Martinez,’ said Latto. ‘We’ve just been having dinner.’ He turned to Koning, taking her hand in his. ‘Listen, Sylvia,’ he said.
‘I’m sorry, but I’ve got to go and help Martinez for an hour or so. Do you want to wait here in my room and we can have a drink or something when I get back? Or I could meet up with you tomorrow?’
Koning looked from Latto to Martinez and back. If she felt surprise, she kept it out of her voice. She just put her arms round Latto and pulled him close.
‘Don’t be long,’ she said. ‘I’ll wait here.’
‘OK.’ Latto gave her his key. ‘We’ll be an hour - two at the most.’
Latto and Martinez walked up to the car park, got into Martinez’ Jeep Grand Cherokee and drove off. They didn’t see Koning run to her Suzuki soft-top, jump in and follow them out.
As Latto and Martinez turned left into 2nd Street, Martinez spoke. ‘I found out something interesting about Crocker.’
‘Oh yes?’ replied Latto.
‘He goes to the same boat club as my boss, Becker.’
‘Interesting,’ said Latto.
‘Yes, I thought so too,’ agreed Martinez.
The drive to the arboretum only took about ten minutes. Martinez stopped the car just outside the gates and got out. He took a large key out of his pocket and opened the gates.
He drove inside and parked behind a tree on the left of the entrance. Then he got out and closed the gates again, but didn’t lock them.
There was a full moon so it wasn’t too difficult to see what they were doing. Martinez opened the back door of his car and started taking things out. First he took out two guns. He put one in his jacket pocket and offered the other to Latto.
‘Here, take this,’ said Martinez.
‘No, thanks,’ said Latto.
‘Come on. Crocker’s sure to have one,’ said Martinez.
‘I’d really prefer not to,’ replied Latto.
‘OK.’ Martinez didn’t look happy about it. ‘It’s up to you.’ Next he took out a small microphone and put it just inside the front top pocket of Latto’s jacket.
‘That’s the microphone,’ he explained. ‘I’ll be able to hear all of your conversation. And, of course, I’ll record it as well.’ He showed Latto the recorder on the back seat of the car. Then he took a second microphone and hid it inside the front of Latto’s jacket.
‘If he searches you and finds one microphone, he’ll probably think that’s all there is.’
‘OK,’ said Latto.
Martinez gave Latto a torch and took one for himself. Then he took the recorder out of his car and closed the back door. Turning on their torches, they started up the hill. They passed a small wooden building on their left. Latto’s torch lit up some information on the side of the building
. He read, ‘Danger - Mountain Lions’. Below that it told you what to do if you met a mountain lion.
‘Don’t worry about that,’ said Martinez. ‘Lions come out of the countryside into the arboretum all the time, but we’ll be staying close to these buildings. They won’t come down here.’
At the top of the hill, Martinez looked down and to the left.
‘The theatre’s down there,’ he said. ‘You wait for Crocker there. Remember - get him talking when he arrives. When I think he’s said enough, I’ll come out.’
‘Where will you be?’ asked Latto.
‘Over there, behind those trees. I’ll keep well hidden until I’ve heard enough,’ replied Martinez.
Latto found an old chair in the open-air theatre and sat down. He looked at his watch. He had twenty minutes to wait. Time passed slowly. Latto thought back over the last three days. It all seemed completely unreal.
Three days ago he had set off from Britain to find a new way to help some of his patients. Now he was trying to catch a man who had ordered a number of crimes, possibly including murder.
Shortly before midnight, Latto heard a sound. Then there was quiet. Complete quiet for a long time. Suddenly there was a noise behind him. Latto stood up and turned round. A man was standing there, a gun in one hand, a bag in the other.
‘Matthew Crocker?’ asked Latto.
‘Yes.’
‘I don’t think there’s any need for that,’ said Latto, nodding at the gun. ‘I had hoped we could do this without guns.’
‘Sit down,’ ordered Crocker. His voice sounded ugly.
‘I hope you’re not thinking you can kill me as well,’ said Latto.
‘Where’s the CD?’ asked Crocker.
Latto put a hand against his side pocket.
‘Let’s see it,’ said Crocker.
Latto took a CD case slowly from his pocket. ‘Where’s the money?’ he asked.
‘Here.’ Crocker put the bag on the ground.
‘Could you open it, please,’ said Latto. ‘I’d like to see it.’
‘How do I know that’s the only CD?’ asked Crocker once more.
‘I told you. You don’t,’ replied Latto. ‘You’ll just have to believe me when I say it is. You should realise that I don’t want to end up like Deborah Spencer, so you’ll find I’m telling the truth.’
‘Throw it over here,’ said Crocker.
‘The money,’ said Latto.
Keeping his gun on Latto, Crocker went down on one knee and opened the bag. It was full of US bank notes. He stood up again. He moved away from the bag.
‘Throw the CD over here and you get the money,’ he said.
Latto threw the CD. Crocker picked it up and put it in his pocket.
Latto moved towards the money.
‘Stop!’ Crocker’s voice was hard and loud.
There was a noise from the top of the hill. Latto saw someone in the moonlight, coming down towards them. As the person came closer he realised who it was. The man with the ear-ring.
‘All clear,’ he said to Crocker.
‘Thanks, Max,’ said Crocker. He looked at Latto again. ‘I’m glad to hear that you came alone, Dr Latto. However, I’m afraid this is the end for you.’