یک سرقت

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: داروی قدرتمند / فصل 2

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

یک سرقت

توضیح مختصر

از خونه‌ی دبورا دزدی میشه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل دوم

یک سرقت

لاتو در متل منظره‌ی اقیانوس می‌موند. کنار یک تپه‌ی کوچیک روبروی انتهای اسکله بود. اتاق در نیمه‌ی تپه بود و رو به دریا. اتاق بزرگی بود با تخت دو نفره، یک میز، تلویزیون و یک کمد. همچنین یک آشپزخانه‌ی کوچیک و البته حمام هم بود. بیرون اتاقش یک میز پلاستیکی کوچیک و چند تا صندلی بود. میتونست اونجا زیر نور آفتاب بشینه و اسکله و ساحل رو ببینه.

لاتو حدود ظهر به اتاقش برگشت. روی تخت دراز کشید و مدتی خوابید. بعد از اون سرِ میز بیرون اتاقش نشست و به دبورا اسپنسر فکر کرد. اون رو به عنوان یک زن باهوش و با رفتار دوستانه به خاطر آورد. تعجب کرده بود که لاتو، یک پزشک طب غربی، به کار اون علاقه‌منده.

ولی همین که متوجه شده بود علاقه‌اش جدی هست، از به اشتراک گذاشتن بعضی از ایده‌هاش با اون توسط ایمیل خوشحال شده بود. وحشتناک بود که مرده و به چنین شکل عجیبی. لاتو امیدوار بود پلیس بفهمه چه اتفاقی افتاده.

لاتو نمی‌تونست تصمیم بگیره دو هفته‌ی آینده چیکار باید بکنه. میدونست دبورا اسپنسر در سانتا کروز با دو پزشک دیگه کار می‌کرد- ری و سیلویا. اسم‌های کوچیکشون رو می‌دونست، ولی چیز دیگه‌ای درباره‌ی اونها نمیدونست.

باید سعی میکرد اونها رو پیدا کنه و باهاشون حرف بزنه؟ نمیتونست تا کارآگاه مارتینز بهش اجازه نداده بره بنابراین ایده‌ی خوبی به نظر می‌رسید. شاید مارتینز میدونست این دکترهای دیگه کی هستن. لاتو میتونست فردا ازش سؤال کنه.

لاتو حدود ساعت ۶ احساس گرسنگی کرد. جلوی متل و درست کنار انتهای اسکله بار و گریل کیسی بود. شب قبل اونجا غذا خورده بود. مکان بزرگ و دوستانه‌ای بود، با غذا و سرویس خوب. لاتو وارد شد و یک میز کنار پنجره بهش داده شد.

استیک و مارگاریتا سفارش داد. وقتی در حال خوردن بود، دوباره به روز فکر کرد و متوجه شد که عینک آفتابیش رو روی میز جلو مبلیِ خونه‌ی دبورا اسپنسر جا گذاشته. ممکن بود پلیس هنوز توی خونه باشه بنابراین تصمیم گرفت بعد از اتمام غذاش پیاده بره اونجا.

کمی بعد از ساعت ۸ کیسی رو ترک کرد و شروع به قدم زدن به بالای وست‌کلیف کرد. ساحل خالی بود، ولی در دریا چند تا شیر دریایی که زیر اسکله زندگی می‌کردن با هم بازی میکردن. لاتو از تپه بالا رفت و از جلوی هتل ساحل سانتا کروز رد شد و وقتی به خونه‌ی دبورا اسپنسر رسید، توقف کرد.

یک دوج سفید در خیابان جلوی خونه پارک کرده بود. لاتو فکر کرد احتمالاً دانشمندان پلیس هنوز به چیزهای توی خونه نگاه می‌کنن.

درِ ورودیِ خونه کمی باز بود، بنابراین لاتو هل داد و کامل بازش کرد و وارد شد. همه جا ساکت بود.

صدا زد: “سلام!”

ایستاد و چند لحظه گوش داد. جواب نیومد. به اتاق نشیمن نگاه کرد. هیچ کس اونجا نبود. سمت چپ در ورودی اتاق غذاخوری بود. اونجا هم خالی بود. لاتو به بالای پله‌ها نگاه کرد. فکر کرد صدایی شنید.

دوباره صدا زد: “سلام!” و شروع به بالا رفتن از پله‌ها کرد.

بالای پله‌ها ایستاد و دوباره گوش داد. هیچی.

چهار در برای انتخاب بود. اونی که سمت چپ بود، نیمه باز بود و به یک دفتر ختم میشد. لاتو تازه شروع به حرکت به طرف در کرده بود که یک‌مرتبه در کاملاً باز شد و یک مرد جوان از اتاق بیرون دوید. به نظر عصبانی می‌رسید. زیر بازوی چپش یک لپتاپ بود، در دست راستش یک گلدان خالی بود.

پرسید: “کی هستی؟” ولی منتظر جواب نموند. دست راستش به سرعت اومد بالا و به طرف سر لاتو پرواز کرد. وقتی لاتو متوجه شد، چه خبره، خیلی دیر شده بود. تونست کمی سرش رو به راست بچرخونه، ولی نه به اندازه‌ی کافی. گلدان محکم به کنار سر لاتو خورد و تکه تکه شد. لاتو به پشت افتاد و سرش با صدای بیمارکننده‌ای به دیوار خورد. دنیاش تاریک شد.

“دکتر لاتو. حالتون خوبه؟ هی! بیدار شو! حالت خوبه؟”

لاتو حس بدی داشت. انگار سرش پر از سنگ‌های کوچیک بود و این سنگ‌ها توی سرش می‌چرخیدن و می‌چرخیدن. لاتو چشم‌هاش رو باز کرد و دید کارآگاه مارتینز از بالا بهش نگاه میکنه.

“هی! دکتر. حالت خوبه؟”

لاتو پرسید: “حالم خوب به نظر میرسه؟”

مارتینز کمی لبخند زد. گفت: “خوب، اگه بخوام حقیقت رو بهتون بگم، دکتر، وحشتناک به نظر می‌رسید.”

لاتو که با سختی روی پاهاش می‌ایستاد، گفت: “ممنونم.” و لباس‌هاش رو با دست‌هاش تکوند. به آرامی به طرف آینه‌ی روی دیوار رفت و درحالیکه با دقت زیاد به سرش دست میزد، به آینه نگاه کرد.

مارتینز پرسید: “چه حسی داره؟”

لاتو گفت: “درد میکنه ولی فکر می‌کنم خیلی شانس آوردم.”

مارتینز گفت: “خوب. پس بهم بگو چه اتفاقی افتاد.”

لاتو در آینه به چشم‌های مارتینز نگاه کرد.

“عینک آفتابیم رو امروز صبح اشتباهی اینجا جا گذاشتم. فکر کردم ممکنه پلیس هنوز اینجا باشه بنابراین برگشتم تا عینکم رو ببرم. در ورودی باز بود و من اومدم تو.”

مارتینز پرسید: “و”؟

“چند بار صدا زدم، ولی هیچکس جواب نداد. مطمئن بودم یک نفر اینجاست، چون یک ماشین بیرون بود. فکر کردم باید دانشمندان پلیس هنوز سر کار باشن.”

مارتینز در حالی که با دقت به لاتو نگاه میکرد، گفت: “درسته.”

“خوب، از پله‌ها بالا اومدم و یک نفر از اون اتاق بیرون اومد- دفتره، نه؟! و با گلدون زد از سرم.” لاتو تکه‌های گلدان رو به مارتینز نشون داد. “احتمالاً تو اتاق پیداش کرده بود و برش داشته تا من رو باهاش بزنه.”

مارتینز چند ورق و یک قلم در آورد.

پرسید: “میتونی شخصی که این کار رو کرد رو توصیف کنی؟”

لاتو جواب داد: “قطعاً میتونم. قدش متوسط بود، شلوار جین کهنه پوشیده بود و یک تیشرت مشکی و یک کلاه بیسبال سرش گذاشته بود و تو گوش سمت چپ یک گوشواره‌ی طلا داشت.” مارتینز یادداشت برداشت.

لاتو ادامه داد: “یک لپ‌تاپ زیر بغلش داشت.” مارتینز باز یادداشت برداشت.

لاتو اضافه کرد: “فکر می‌کنم تنها بود. هیچ کس دیگه‌ای ندیدم. یا صدای کسی رو نشنیدم.”

مارتینز انگشت‌هاش رو برد توی موهاش.

“احتمالاً یه بچه است. یه بچه‌ی باهوش که قبل‌تر ماشین‌های پلیس رو دیده و متوجه شده خونه امشب تخلیه میشه. فکر کرده میتونه چند تا چیز بدزده و باهاش پول در بیاره. شما در متل منظره‌ی اقیانوس هستید، درسته؟ یک نفر رو میفرستم تا فردا بعد از ظهر عکس‌هایی نشونتون بده. ببین میتونی کسی رو انتخاب کنی.”

لاتو گفت: “باشه.”

مارتینز گفت: “بذار یک ماشین پلیس بگیرم تا شما رو ببره بیمارستان تا بتونیم کنترل کنیم.”

لاتو گفت: “ممنونم، ولی پیاده برمی‌گردم متل. حالم خوبه. فقط نیاز هست دراز بکشم. یه آسپرین و کمی خواب احتمالاً کل چیزی هست که نیاز دارم.”

مارتینز که کمی با خودش می‌خندید، گفت: “باشه. شما دکتری.”

وقتی لاتو از خیابان وست‌کلیف برمیگشت، به مردی که گوشواره‌ی طلا داشت فکر می‌کرد. یک مرگ و بعد یک سرقت در همان خونه و همان روز – نمی‌تونست اتفاقی باشه.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER TWO

A robbery

Latto was staying at the Ocean View Motel. It was on the side of a small hill opposite the end of the wharf. His room was halfway up the hill and looked out over the sea. It was a large room, with a double bed, a desk, a television and a cupboard. There was also a small kitchen and of course a bathroom. Outside his room there was a small plastic table and a couple of chairs. He could sit there in the sunshine and see the wharf and the beach.

Latto got back to his room about midday. He lay down on the bed and slept for a while. Afterwards he sat at the table outside his room, thinking about Deborah Spencer. He remembered her as a friendly and intelligent woman. She had been surprised that Latto, a doctor of western medicine, was interested in her work.

But once she realised that his interest was serious, she was happy to share some of her ideas with him by email. It was terrible that she had died, and in such a strange way too. He hoped the police would find out what had happened.

Latto couldn’t decide what to do about the next two weeks. He knew that Deborah Spencer worked with two other doctors in Santa Cruz - Ray and Sylvia. He knew their first names, but nothing else about them.

Should he try and find them, and talk to them? He couldn’t leave until Detective Martinez allowed him to, so it seemed like a good idea. Perhaps Martinez would know who these other doctors were. Latto could ask him tomorrow.

At about six o’clock Latto started to feel hungry. In front of his motel and right next to the end of the wharf was Casey’s Bar and Grill. He had eaten there the evening before. It was a large friendly place, with good food and good service. Latto went in and was given a table by a window.

He ordered a steak and a margarita. While he was eating, he thought back over the day and realised that he had left his sunglasses on the coffee table at Deborah Spencer’s house. It was possible the police were still at the house so he decided to walk up there after he had finished his meal.

He left Casey’s shortly after eight and started to walk up West Cliff Drive. The beach was empty, but out in the sea some of the sea lions that lived under the wharf were playing together. Latto climbed the hill past the Coast Santa Cruz Hotel and stopped when he reached Deborah Spencer’s house.

There was a white Dodge parked on the road in front of the house. Police scientists, thought Latto, probably still looking at things in the house.

The front door to the house was open a little, so Latto pushed it wide and walked in. Everything was quiet.

Latto called out, ‘Hello!’

He stopped and listened for a few moments. There was no reply. He looked into the sitting room. There was no-one there. On the left of the front door was the dining room. That was empty too. Latto looked up the stairs. He thought he heard a noise.

Again he called out, ‘Hello!’ And he started up the stairs.

At the top, he stopped and listened again. Nothing.

There were four doors to choose from. The one on the left was half open and led into an office. Latto had just begun to move towards the door when suddenly it was thrown wide open and a young man almost ran out of the room. He looked angry. Under his left arm he was carrying a laptop computer, in his right hand was an empty plant pot.

‘Who are you?’ he asked, but he didn’t wait for an answer. His right hand came up fast, flying towards Latto’s head. By the time Latto realised what was happening it was too late. He was able to turn his head a little to the right, but not far enough. The plant pot hit the side of Latto’s head hard and broke into pieces. Latto fell back and his head hit the wall with a sickening noise. His world went dark.

‘Dr Latto. Are you OK? Hey! Wake up! Are you OK?’

Latto felt awful. His head felt as if it was full of small stones and they were all going round and round inside it. He opened his eyes to discover Detective Martinez looking down at him.

‘Hey! Doc. Are you OK?’

‘Do I look OK’ asked Latto.

Martinez smiled a little. ‘Well, to tell you the truth, doc, you look terrible,’ he said.

‘Thanks.’ Latto got to his feet with difficulty and brushed his clothes down with his hands. He moved slowly over to a mirror on the wall and looked in it as he felt his head very carefully.

‘How does it feel’ asked Martinez.

‘It hurts,’ said Latto, ‘but I think I’ve been quite lucky.’

‘Good,’ said Martinez. ‘So, tell me, what happened?’

Latto met Martinez’ eyes in the mirror.

‘I left my sunglasses here this morning by mistake. I thought the police might still be here so I came back to get them. The front door was open and I walked in.’

‘And’ asked Martinez.

‘I called out a couple of times, but no-one answered. I was sure there was someone here because there was a car outside. I thought it must be the police scientists still working.’

‘Right,’ said Martinez, looking at Latto carefully.

‘Well, I came up the stairs and someone came out of that room - the office, is it? - and hit me over the head with a plant pot.’ Latto showed Martinez the pieces of pot. ‘He probably found it in the room and picked it up to hit me with.’

Martinez took out some paper and a pen.

‘Can you describe the person who did it’ he asked.

‘I certainly can,’ replied Latto. ‘He was medium height, wearing old jeans, a black T-shirt and a baseball cap, and he had a gold ear-ring in his left ear.’ Martinez took notes.

‘He had a laptop under his arm,’ Latto went on. Martinez made another note.

‘I think he was on his own,’ Latto added. ‘I didn’t see anyone else. Or hear anyone for that matter.’

Martinez pushed his fingers back through his hair.

‘It’s probably some kid,’ he said. ‘Some clever kid who saw the police cars earlier and realised the house was going to be empty tonight. Thought he could steal a few things and make a bit of money. You’re at the Ocean View Motel, aren’t you? I’ll send someone round to show you some photos tomorrow afternoon. See if you can pick anyone out.’

‘OK,’ said Latto.

‘Let me get a police car to take you to the hospital now so they can check you over,’ said Martinez.

‘Thanks,’ said Latto, ‘but I’ll just walk back to my motel room. I’m OK. I just need to lie down. Some aspirin and some sleep is probably all I need.’

‘OK,’ said Martinez, laughing to himself a little. ‘You’re the doctor.’

As he walked back down West Cliff Drive, Latto thought about the man with the ear-ring. A death and then a robbery in the same house on the same day– it couldn’t just be chance.

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

ویرایشگران این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.