تعقیب ری مولینارو

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: داروی قدرتمند / فصل 6

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

تعقیب ری مولینارو

توضیح مختصر

لاتو مولینارو رو تعقیب میکنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل ششم

تعقیب ری مولینارو

ساعت ۸ لاتو با صدای شیرهای دریایی زیر اسکله از خواب بیدار شد. یک فنجان قهوه خورد بعد نقشه‌ی سانتاکروز رو درآورد و محل دفتر مولینارو رو کنترل کرد. در خیابان فردریک بود با ماشین حدود ۵ یا ۱۰ دقیقه از متل تا اونجا راه بود. آفتاب دراومده بود و انگار یک روز خوب دیگه بود. لاتو یک تیشرت زرد رنگ و شلوارک آبی قدیمی پوشید. در یک بطری کمی آب ریخت تا با خودش ببره و دوربینش رو از کمد کوچیک کنار تختش برداشت.

رانندگی برای لاتو در کالیفرنیا خیلی آسون بود. خیلی خب، سمت رانندگیش عوض شده بود، ولی مردم به آرامی و با احتیاط رانندگی می‌کردن. وقتی رسید مرکز شهر، لاتو از میان منطقه‌ای از خونه‌های زیبا و خوب حفظ‌شده گذشت و به راست و برادوِی پیچید. در انتهای برادوِی به سمت چپ، به خیابان فردریک پیچید. دفتر مولینارو در انتهای خیابان، سمت راست بود یکی از دفاتر کنار پارکینگ بیمارستان دومینیکن بود. لاتو فکر کرد مولینارو احتمالاً کاری با بیمارستان نداره ولی فقط هزینه‌ی استفاده از یکی از این دفاتر رو پرداخت کرده.

ساعت هشت و نیم بود. هیچکس اون اطراف نبود. لاتو ماشینش رو پارک کرد و منتظر موند. ایده‌ای که دیشب قبل از خواب داشت رو مرور کرد. می‌خواست مطمئن باشه این ایده درست هست. دیروز صبح تازه داشت ایمیلش رو باز میکرد که کونینگ و مولینارو رسیدن. همه بیرون نشسته بودن بعد مولینارو رفت توی اتاقش. کامپیوتر لاتو روی میز باز بو بنابراین شاید مولینارو دیده بود که دبورا اسپنسر براش یک ایمیل فرستاده. شاید همچنین پیوست رو هم دیده بود. نمی‌تونست به این ایمیل نگاه کنه، چون لاتو می‌فهمید یک نفر بازش کرده. ولی می‌خواست بدونه چی تو اون پیوست هست. بنابراین اون، یا کسی که می‌شناخت برگشته بود و کامپیوتر رو دزدیده بود. ولی چرا؟ مولینارو میخواست ایده‌های دبورا اسپنسر رو برای خودش بدزده؟ و اگه اینطور بود، سیلویا کونینگ میدونست چه خبره؟ اون هم بخشی از این بود؟ یا واقعاً فقط کسی بود که برای خرید مواد پول می‌خواست؟ لاتو امیدوار بود کونینگ بخشی از اتفاقی که افتاده نباشه. یک زن باهوش و جالب بود و لاتو کم کم ازش خوشش میومد.

زمان سپری شد. لاتو آرزو می‌کرد یک کتاب یا یک روزنامه آورده بود. کمی بعد یک دوج سفید وارد پارکینگ شد،

بیرون دفتر مولارینو توقف کرد و یک مرد جوان پیاده شد. شلوارک و تیشرتی پوشیده بود که روش نوشته بود “موج‌سواری سانتاکروز”. یک کیف دستش بود. سعی کرد درِ دفتر مولارینو رو باز کنه، ولی دید قفله. برگشت به ماشینش و کیف رو دوباره گذاشت پشت. گرچه لباس‌های متفاوتی پوشیده بود، ولی لاتو از گوشواره و کلاه بیسبالش اون رو شناخت.

مرد کنار ماشینش ایستاد و یک روزنامه از صندلی جلو برداشت و در مدتی که منتظر بود شروع به خوندنش کرد. لاتو روی صندلی ماشینش کمی پایین اومد، ولی مرد به نظر به هیچ کدوم از ماشین‌های دیگه‌ی توی پارکینگ توجهی نداشت. بعد از چند دقیقه مرد روزنامه رو گذاشت روی صندلی جلو. درست همون موقع یک نیسان مشکی وارد پارکینگ شد و کنار دوج توقف کرد. مولینارو پیاده شد.

مولینارو و مرد مکالمه‌ی کوتاهی داشتن. مولینارو همون لباس‌های سری قبلی که لاتو دیده بودش رو پوشیده بود ولی حالا یک کت روی تیشرتش داشت. در طول مکالمه دستش رو برد توی جیب داخل کتش، یک پاکت نامه کلفت درآورد و داد به مردی که گوشواره داشت. لاتو دوربینش رو آماده کرده بود و عکس‌هایی گرفت. مردی که گوشواره داشت دستش رو برد توی ماشین، کیف رو برداشت و داد به مولینارو. لاتو فکر کرد پاکت نامه‌ی جالبی هست درست اندازه‌ی کمی پول و کیف جالبی هست درست سایز مناسب لپ‌تاپ من. و عکس‌های بیشتری گرفت. مرد سوار ماشینش شد و روند و رفت. لاتو تصمیم گرفت با مولینارو بمونه.

مولینارو کیف رو گذاشت رو صندلی پشت ماشینش ماشینش رو قفل کرد و بعد به طرف دفترش رفت. چند دقیقه رفت داخل و بعد دوباره اومد بیرون. سوار ماشینش شد و روند. لاتو تعقیبش کرد.

مولینارو از خیابان فردریک خارج شد و بعد از بزرگراه شماره ۱ در شرق از شهر خارج شد. بعد از واتسون‌ویل به سمت اتوبان ۱۰۱ به سمت سارینا حرکت کرد. کمی بعد دوباره پیچید. لاتو دنبالش می‌رفت و تا حد ممکن ازش عقب می‌موند. یک کیلومتر جلوتر مولینارو به راست پیچید و جلوی یک ساختمان بزرگ توقف کرد. لاتو از کنار ماشین رد شد. چند متر جلوتر به آرومی دور زد و برگشت. ماشین مولینارو بیرون پارک شده بود. مولینارو با کیف توی دستش داشت از درهای ورودی وارد می‌شد. لاتو به اسم روی ساختمان نگاه کرد: آزمایشگاه‌های کیفنهیم. کنار اسم تصویری از دو دانشمند آزمایشگاه بود. هر دو کت سفید پوشیده بودن. اولی یک زن بود و یک قرص توی دستش گرفته بود و با دقت بهش نگاه می‌کرد دومی یک مرد بود که یادداشت برمی‌داشت.

لاتو از جلوش رد شد و برگشت به بزرگراه ۱. دوباره به شمال روند به سمت سانتاکروز. احتمالاً مولینارو ساعت‌ها در ساختمان می‌موند. لاتو نمی‌خواست اونجا منتظر بمونه. باید بر می‌گشت و با مارتینز حرف می‌زد. اطلاعات و سؤالات بیشتری براش داشت. مهمترین سؤال این بود: یک پزشک طب آسیایی در لابراتواری که داروهای مورد استفاده‌ی پزشکان غربی رو درست میکنه، چیکار داره؟

لاتو رسید متلش و گرسنه و تشنه بود. بدون صبحانه رفته بود بیرون. یک بطری پلاستیکی آب پرتقال از یخچال برداشت. قبل از اینکه بازش کنه، یک قطره آب پرتقال روی بطری دید. بطری رو گذاشت کنار و قطره رفت. دوباره کنارهاش رو محکم‌تر فشار داد. باریکه‌ای از آبمیوه از بالاش بیرون اومد. با دقت نگاه کرد. یک سوراخ خیلی کوچیک بالای بطری بود. بطری رو گذاشت روی میز و شماره تلفن مارتینز رو پیدا کرد و تلفن رو برداشت.

“مارتینز،

لاتو هستم. در منظره‌ی اقیانوسم. مشکل بزرگی دارم. فکر می‌کنم باید حالا بیای اینجا.”

متن انگلیسی فصل

CHAPTER SIX

Following Ray Molinaro

At eight o’clock Latto woke to the sound of the sea lions under the wharf. He had a cup of coffee, then got out his map of Santa Cruz and checked where Ray Molinaro’s office was. It was on Frederick Street, about five or ten minutes drive from the motel.

The sun was up and it looked like being another fine day. Latto put on a yellow T-shirt and some old blue shorts. He put some water in a bottle to take with him and took his camera from the small cupboard beside his bed.

Latto found driving in California quite easy. OK, he was on the ‘wrong’ side of the road, but people drove slowly and carefully.

Once downtown, Latto turned right onto Broadway, through an area of nice, well-kept houses. At the end of Broadway, he turned left onto Frederick Street. Molinaro’s office was at the end of the street on the right, one of a number of offices beside the car park of the Dominican Hospital.

Latto thought that Molinaro was probably nothing to do with the hospital, but that he just paid to use one of these offices.

It was eight thirty. There was no-one about. Latto parked his car and waited. He went back over the idea he had had last night before he fell asleep. He wanted to be sure it was right. He had just started to get his email yesterday morning when Koning and Molinaro had arrived.

They had all sat outside, then Molinaro had gone into Latto’s room. The computer was open on the desk so perhaps Molinaro saw that Deborah Spencer had sent him an email. Maybe he also saw that there was an attachment. He couldn’t look at the email because Latto would know that someone had opened it.

But he wanted to know what was in the attachment. So he, or someone he knew, had come back and stolen the computer. But why?

Did Molinaro want to steal Deborah Spencer’s ideas for himself? And if so, did Sylvia Koning know what was happening?

Was she part of it too? Or was it really just someone who wanted money to buy drugs? Latto hoped Koning had no part in what was happening. She was an intelligent and interesting woman and he was beginning to like her.

Time passed. Latto wished he had brought a book or a newspaper. Then a white Dodge turned into the car park. It stopped outside Molinaro’s office and a young man got out. He was wearing shorts and a T-shirt that said ‘Surf Santa Cruz’. He was carrying a bag.

He tried the door of Molinaro’s office. Finding it locked, he went back to his car and put the bag back inside. Although he was wearing different clothes, Latto knew him from his ear-ring and baseball cap.

Standing next to his car, the man took a newspaper off the front seat and started to read it while he waited. Latto sat lower in his car seat, but the man didn’t seem interested in any of the other cars in the car park.

After a few minutes the man put his paper back on the front seat. Just then, a black Nissan turned into the car park and stopped next to the Dodge. Molinaro got out.

Molinaro and the man had a short conversation. Molinaro was wearing the same clothes as the last time Latto had seen him, but now he had a jacket over his T-shirt. During the conversation he reached inside his jacket, took out a thick envelope, and gave it to the man with the ear-ring.

Latto had his camera ready and took photos. The man with the ear-ring reached into his car, took out the bag and gave it to Molinaro. Interesting envelope, thought Latto, just the right size for some money; and an interesting bag, just about the right size for my laptop.

He took some more photos. The man got back in his car and drove off. Latto decided to stay with Molinaro.

Molinaro put the bag on the back seat of his car, locked his car and then walked over to his office. He went inside for a few minutes and then came out again. He got back into his car and drove off. Latto followed.

Molinaro drove out of Frederick Street and then out of town east on Highway 1. After Watsonville, he headed onto Highway 101 for Salinas. Soon he turned off again. Latto followed, keeping as far back as possible. A kilometre further on, Molinaro took a right turn and stopped in front of a large building.

Latto drove past. A few hundred metres down the road he turned round and drove slowly back. Molinaro’s car was parked out front. Molinaro was just going in through the front doors, the bag in his hand. Latto looked at the name on the building: Keiffenheim Laboratories Inc. Next to the name was a picture of two scientists in a laboratory. Both were wearing white coats. The first, a woman, was holding up a pill and looking at it carefully; the second, a man, was taking notes.

Latto drove on past and found his way back to Highway 1. He drove north back towards Santa Cruz. Molinaro might be in the building for hours. Latto didn’t want to wait there. He needed to get back and speak to Martinez.

He had information for him and some more questions. The most important one of all: what was a doctor of Asian medicine doing visiting a laboratory that made medicines used by western doctors?

Latto arrived back at his motel feeling hungry and thirsty. He had gone out without breakfast. He took a plastic bottle of orange juice out of the fridge. Before he opened it, a drop of juice appeared on the top of the bottle. He put down the bottle and the drop went away. He pressed the sides again, harder.

A thin jet of juice shot out of the top. He looked carefully. There was a very small hole in the top of the bottle. He put the bottle down on the table, found Martinez’ phone number and picked up the phone.

‘Martinez. It’s Latto. I’m at the Ocean View. I’ve got a big problem. I think you should come over here now.’

مشارکت کنندگان در این صفحه

مترجمین این صفحه به ترتیب درصد مشارکت:

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.