سرفصل های مهم
مشکلات
توضیح مختصر
لاتو به کارآگاه مارتینز میگه چه اطلاعاتی به دست آورده.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل هفتم
مشکلات
مارتینز در عرض ۱۵ دقیقه رسید. لاتو بطری آبمیوهی روی میز رو بهش نشون داد.
“اینو ببین!” گفت:
دستش رو برد پایین و به آرومی کنارههای بطری رو فشار داد. چند قطره آبمیوه از سوراخ کوچیک روش اومد بیرون.
توضیح داد: “داشتم در بطری رو باز میکردم.”
مارتینز بلافاصله متوجه نشد.
“پس تو این سوراخ رو ایجاد نکردی؟” پرسید:
لاتو سرش رو تکون داد.
“و وقتی آبمیوه رو خریدی اینجا نبود؟” مارتینز پرسید:
لاتو جواب داد: “قطعاً اون موقع ندیدمش.”
“پس میگی یک نفر این سوراخ رو با بردن چیزی توی بطری آبمیوه ایجاد کرده؟” مارتینز گفت:
لاتو گفت: “بله،
همین فکر رو میکنم.”
مارتینز حالا به وضوح فهمیده بود. “من آبمیوه رو میبرم و میدم دانشمندان کنترلش کنن.” دور اتاق رو نگاه کرد. “شاید شخصی که کامپیوترت رو دیشب دزدیده این کار رو کرده.”
لاتو گفت: “شاید. یا شاید امروز صبح وقتی بیرون بودم این کار رو کردن. رفتم دفتر مولینارو و … “
درست همون موقع تلفن مارتینز زنگ زد. لاتو حرفهای مارتینز رو شنید. “دارم حرف میزنم . بله … بله، آقا. ولی . بله، درسته، آقا. بله، آقا، متوجه شدم …
بله، این کارو میکنم.” و بعد تماس رو به پایان رسوند. در طول مکالمه صورت مارتینز تیرهتر شد و تقریباً عصبانی بود. رو کرد به لاتو. “اینجا بمون. یک دقیقه بعد برمیگردم.”
مارتینز رفت پایین به دفتر متل لاتو بیرون اتاقش منتظر موند. مارتینز زود برگشت و هنوز هم خوشحال به نظر نمیرسید. رفتن تو اتاق لاتو و در رو بست.
مارتینز گفت: “هیچکس امروز چیزی ندیده. ولی نظافتچیها وقتی اتاقها رو تمیز میکنن درها رو باز میذارن و گاهی وقتی از اتاق خارج میشن تا شامپو، صابون یا چیزی بیارن در اتاقها رو باز میذارن ولی… لاتو موافقت کرد: “بله، مدت زیادی نمیخواست.” این شخص به چقدر زمان نیاز داشت؟”
لاتو پذیرفت
مارتینز در یک صندلی نشست. لاتو روی تخت نشست.
مارتینز گفت: “خیلیخب، دکتر. پس حالا برای اینکه به مشکلاتت اضافه بشه، فکر میکنی یک نفر هست که چیزی توی آب پرتقال تو میریزه
و سعی میکنه بهت موادی تزریق کنه یا حتی تو رو بکشه. هرچند من هم حالا مشکلی دارم.”
لاتو با پرسش به مارتینز نگاه کرد.
“رئیسم بود پشت تلفن- لایتنت بکر. من رو از پرونده کنار گذاشت.”
“چی؟” لاتو باورش نمیشد.
“دانشمندان میگن خانم اسپنسر به قتل نرسیده. من کارآگاه آدمکشی هستم در بریتانیای انگلیس شما میگید کارآگاه قتل من کارآگاه سرقت نیستم. بکر امروز بعد از ظهر بهم مرخصی داده و بعد دوباره فردا با آدمکشی شروع میکنم
و یک نفر دیگه به سرقت کامپیوتر میرسه کامپیوتر شما و خانم اسپنسر.”
لاتو گفت: “ولی این دیوانهواره. دانشمندان ممکنه اشتباه کنن و اگه کسی سعی میکنه من رو بکشه اون شخص میتونه قاتل دبورا هم باشه. نمیتونی چیزی به رئیست بگی؟ نمیتونی کاری کنی؟”
لبخندی روی صورت مارتینز بود، ولی در صداش نبود.
مارتینز که سرش رو تکون میداد، گفت: “من و بکر زیاد همدیگه رو دوست نداریم. ولی حتی اگه اینطور هم باشه، کمی جای تعجب داره.”
لاتو شروع به صحبت کرد، ولی مارتینز دستش رو بالا گرفت.
گفت: “فقط گوش کن. ممکنه حق داشته باشی که این یک پروندهی قتل هست. هرچند من باید دور و بر بکر خیلی محتاط باشم. هیچ چیزی بیشتر از این دوست نداره که برای من دردسر درست کنه.”
مارتینز لحظهای به بیرون از پنجره نگاه کرد و بعد دوباره به لاتو نگاه کرد.
“خبر خوب اینه که بعد از ظهر و شبم آزاد هست بنابراین هنوز زمان داریم تا مشکلت رو بررسی کنیم. خبر بد اینه که نمیتونم از بخش پلیس کمک بگیریم چون دیگه روی این پرونده کار نمیکنم.”
لاتو گفت: “خوب، ممنونم که با این پرونده میمونی.”
هیچ کدوم لحظهای چیزی نگفتن. بعد مارتینز گفت: “پس چرا رفته بودی دفتر مولینارو؟”
لاتو جواب داد: “داشتم برای خودم کار پلیسی میکردم.”
“آره؟” مارتینز گفت:
لاتو گفت: “فکر میکنم مولینارو کامپیوتر من رو میخواست. و به توضیح همه چیز ادامه داد.
لاتو گفت: “فکر میکنم دیده بود دبورا برام ایمیل فرستاده و فکر کرده بود پیوست روی ایمیلش نسخهای از کتاب باشه.”
مارتینز چیزی نگفت، بلکه اجازه داد لاتو ادامه بده.
لاتو توضیح داد بیرون دفتر مولینارو چی دیده. دوربینش رو درآورد و عکسهای مولینارو و مرد گوشوارهدار رو بهش نشون داد. لاتو گفت: “مطمئنم مردی هست که در خونهی دبورا من رو زد.” درباره سفرش به سالیناس هم به مارتینز گفت و اینکه چطور مولینارو کامپیوترش رو برده بود آزمایشگاه کیفنهم. وقتی حرفهاش رو تموم کرد، کارت تصاویر رو از دوربین درآورد و داد به مارتینز.
وقتی لاتو حرفهاش رو تموم کرد، مارتینز گفت: “کار خوبی بود. کارآگاه خوبی ازت در میومد.”
لاتو لبخند زد. گفت: “بیشباهت به دکتر بودن نیست. یک دکتر به اتفاقاتی که در بدن بیمار رخ میده نگاه میکنه و میفهمه بیماری چی هست. یک کارآگاه به اتفاقات نگاه میکنه و میفهمه مجرم کی هست.”
مارتینز خندید. “شیوه جالبی از بیانش هست.” انگشتهاش رو برد لای موهاش لاتو رو نگاه کرد، انگار تصمیم میگیره که چقدر بهش بگه.
مارتینز گفت: “من خودم هم کمی کار انجام دادم درباره دوتایی که با خانم اسپنسر کار میکردن اطلاعاتی بدست آوردم. هنوز چیزی از خانم کونیگ به دست نیومده. هشت سال اینجا در سانتاکروز بوده، و حتی یک جریمهی پارک غیرقانونی هم نداره.” صاف به چشمهای لاتو نگاه کرد. “ولی باید بگم هیچ وقت درباره آدمهایی که کاملاً پاک هستن، مطمئن نیستم.”
لاتو که امیدوار بود مارتینز اشتباه کنه، گفت: “باشه. و مولینارو چی؟”
مارتینز انگشتش رو بالا گرفت. گفت: “آه،
یک داستان متفاوت.”
متن انگلیسی فصل
CHAPTER SEVEN
Problems
Martinez arrived within fifteen minutes. Latto showed him the bottle of juice on the table.
‘Watch this!’ he said.
He reached down and slowly pressed the sides of the bottle. A few drops of juice came out of the small hole in the top.
‘I was just about to open this bottle,’ he explained.
Martinez didn’t immediately understand.
‘So you didn’t make that hole?’ he asked.
Latto shook his head.
‘And it wasn’t there when you bought the juice?’ asked Martinez.
‘I certainly didn’t see it then,’ Latto replied.
‘So you’re saying someone made this hole by putting something into the bottle of juice?’ said Martinez.
‘Yes,’ said Latto. ‘That’s what I think.’
Martinez understood clearly now. ‘I’ll take the juice and get the scientists to check it.’ He looked round the room. ‘Perhaps the person who stole your computer last night did it.’
‘Maybe,’ said Latto. ‘Or perhaps it was done this morning, while I was out. I went to Molinaro’s office and -‘
Just then Martinez’ phone rang. Latto heard his side of the conversation: ‘Yes. speaking. Yes, sir. but. Yes, that’s true, sir. Yes, sir, I understand. Yes, I’ll do that.’ And then he finished the call. Throughout the call Martinez’ face had grown dark, almost angry. He turned to Latto. ‘Stay here. I’ll be back in a minute.’
Martinez went down to the motel office; Latto waited outside his room. Martinez returned soon after, still not looking happy. They went into Latto’s room and shut the door.
‘Nobody saw anything this morning,’ said Martinez. ‘But the cleaners leave the doors open while they’re cleaning the rooms. And sometimes they leave the rooms open while they go off to get fresh soap or shampoo or something. It’s never for very long, but. How long did this person need?’
‘Yes, not long,’ agreed Latto.
Martinez sat down in a chair. Latto sat on the bed.
‘OK, doc,’ Martinez said. ‘So now, to add to your problems, you think there’s someone out there putting something in your orange juice. Trying to drug you, or even kill you. However, I’ve got a problem too now.’
Latto looked questioningly at Martinez.
‘That was my boss on the phone earlier - Lieutenant Becker. He’s taken me off the case.’
‘What?’ Latto couldn’t believe it.
‘The scientists say Ms Spencer wasn’t murdered. I’m a homicide detective - in British English you’d say a murder detective - I’m not a robbery detective. Becker’s given me the afternoon off and then I’m starting again tomorrow in Homicide. And someone else is going to look into the computer robberies - yours and Ms Spencer’s.’
‘But that’s mad,’ said Latto. ‘The scientists could be wrong, and if someone is trying to kill me, that person could also be Deborah’s murderer. Can’t you say something to your boss? Can’t you do something?’
There was a smile on Martinez’ face, but not in his voice.
‘Becker and I don’t like each other much,’ said Martinez, shaking his head. ‘But even so, this is a bit of a surprise.’
Latto started to speak, but Martinez held up a hand.
‘Just listen,’ he said. ‘You might be right that this is a murder case. However, I have to be very careful around Becker. There’s nothing he’d like better than to make trouble for me.’
Martinez looked out of the window for a moment and then back at Latto.
‘The good news is: I’ve got a free afternoon and evening so we’ve still got some time to look into your problem. The bad news is: I can’t get help from the police department because I’m not on the case any more.’
‘Well, thanks for staying with it, anyway,’ said Latto.
Neither of them said anything for a moment. Then Martinez said, ‘So why were you at Molinaro’s office earlier?’
‘I was doing some police work of my own,’ Latto replied.
‘Oh yes?’ said Martinez.
‘I think Molinaro wanted my computer,’ Latto said and went on to explain everything.
‘I think he saw that Deborah had sent me an email. And he thought the attachment to her email could be a copy of her book,’ said Latto.
Martinez said nothing, but let Latto continue.
Latto described what he had seen outside Molinaro’s office. He got out his camera and showed him the photos of Molinaro and the man with the ear-ring. ‘I’m sure that’s the man who hit me in Deborah’s house,’ Latto said. He went on to tell Martinez about his trip to Salinas and how Molinaro had taken his computer to Keiffenheim Laboratories. When he’d finished, he took the picture card out of his camera and gave it to Martinez.
‘That’s good work,’ said Martinez, when Latto finished. ‘You’d make a good detective.’
Latto smiled. ‘It’s not unlike being a doctor,’ he said. ‘A doctor looks at what’s happening to a patient’s body and works out what the illness is. A detective just looks at what’s happening and works out who the criminal is.’
Martinez laughed. ‘An interesting way of putting it,’ he said. He pushed his fingers through his hair and looked at Latto as if deciding how much to tell him.
‘I’ve been doing a bit of work myself,’ said Martinez, ‘finding out about those two who were working with Ms Spencer. There’s nothing on Ms Koning yet. She’s been here in Santa Cruz for eight years and she’s not even got a parking ticket.’ He looked Latto straight in the eye. ‘But I have to say I’m never quite sure about people who are completely clean.’
‘OK,’ said Latto, hoping Martinez was wrong. ‘And what about Molinaro?’
Martinez held up a finger. ‘Ah,’ he said. ‘A different story.’