سرفصل های مهم
کینو یک مروارید پیدا میکنه
توضیح مختصر
کینو مروارید بزرگی پیدا میکنه و سم از بدن بچه خارج میشه.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح خیلی سخت
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل سوم
کینو یک مروارید پیدا میکنه
خونههای چوبی کوچیک ماهیگیران در نزدیکی ساحل، در سمت راست شهر ساخته شده بود. جلوی خونهها قایقهای کانو بود. کینو و جوانا به آرامی از ساحل به سمت قایق کینو پایین اومدن. قایق کینو با ارزشترین چیزی بود که داشت. قایق خیلی قدیمی بود. در روزگار گذشته متعلق به پدر و پدربزرگ کینو بود. حالا مال کینو بود.
یک قایق کانو ارزشمند بود چون یک مرد میتونست با اون غذا بدست بیاره. اگر مردی قایق داشت، همیشه میتونست به زن چیزی برای خوردن بده. اگر مردی قایق داشت نیازی به ترس از گرسنگی نداشت. کینو هر ساله قایقش رو با گچ میپوشوند که پدرش ساختش رو بهش یاد داده بود. گچ در قسمت خارجی کانو سفت میشد و اون رو محکم و ایمن میکرد.
حالا کینو به کانو رسید. سنگ غواصی، سبد و طنابهاش رو گذاشت ته قایق. بعد پتوش رو تا کرد و گذاشت در قایق.
جوانا کویتیتو رو خوابوند روی پتو. شالش رو کشید روش، تا آفتاب داغ بهش نتابه. کویتیتو حالا ساکت بود. اما زخم ناشی از نیش عقرب بدتر میشد. جوانا میدید که زهر تا گردن و زیر گوشش بالا رفته. صورت کویتیتو قرمز و گرم بود.
جوانا مقداری جلبک دریایی قهوهای جمع کرد و گذاشت روی شونهی بچه. جلبک دریایی به اندازهای دارویی که دکتر میتونست به کویتیتو بده خوب بود. اما از اونجا که این دارو ساده بود و هزینهای هم نداشت، مردم فکر نمیکردن داروی خیلی خوبی باشه.
دردهای خطرناک شکم نیومده بود سراغ کوینینو. شاید جوانا به موقع سم رو مکیده بود، اما همچنان نگران فرزند اولش بود. جوانا مستقیم از خدا نخواسته بود که کایوتیتو بهتر بشه. در عوض، دعا کرده بود کینو مرواریدی پیدا کنه. اون وقت پول پرداخت به دکتر رو داشتن.
کینو و جوانا قایق رو به پایین ساحل و در آب هل دادن. جوانا سوار شد و کینو عقب قایق رو هل داد. كینو در آب كنار قایق قدم زد تا اینكه قایق روی امواج كوچک شناور شد. بعد کینو و جوانا قایق رو به جلو روندن. قایق به سرعت در میان آب حرکت کرد. ماهیگیران دیگر مروارید قبل از کینو و جوانا به دریا رفته بودن. بعد از چند لحظه، کینو میتونست ماهیگیران رو در قایقهاشون بالای محل تجمع صدفهای خوراکی ببینه.
محل تجمع صدفهای خوراکی بسیار با ارزش بودن چون هر صدفی ممکن بود مرواریدی درونش داشته باشه. مرواریدها به طور اتفاقی ساخته میشن. یک تکه شن کوچک به گوشت صدف صدمه میزنه. بعد صدف قطعه شن رو با گچ نرم میپوشونه. این گچ مثل سنگ سخت میشه و تبدیل به مروارید میشه. اگر صدف بارها و بارها اون رو بپوشونه، مروارید بزرگتر و ارزشمندتر میشه.
در گذشته این محل تجمع صدفهای خوراکی پادشاه اسپانیا رو بسیار ثروتمند کرده بود. و چون ثروتمند بود، بسیار قدرتمند شده بود. مرواریدهای موجود در این محلها به پادشاه اسپانیا کمک کرده بود تا هزینهی جنگهاش رو بپردازه. قرنهاست که مردان برای صدف غواصی میکنن. اونها صدفها رو از کف دریا جمع میکنن و بازشون میکنن تا دنبال مروارید بگردن.
کینو دو تا طناب داشت. یکی به سنگ سنگینی بسته شده بود و دیگری به یک سبد. کینو پیراهن و شلوارش رو درآورد و کلاهش رو گذاشت ته قایق. آب به صافی روغن بود. کینو سنگش رو در یک دست و سبدش رو در دست دیگه گرفت. پاهاش رو گذاشت کنار قایق و سنگ اون رو کشید ته دریا. حبابها از پشت کینو بالا اومدن تا اینکه آب پاک شد و تونست به وضوح ببینه. نگاهی به بالا انداخت. سطح آب مثل آینهای روشن بود و میتونست کف قایق رو ببینه.
کینو با احتیاط حرکت کرد تا آب رو از گل و ماسه پر نکنه. پاش رو گذاشت روی سنگش. سریع کار کرد و صدفها رو از ته دریا جمع کرد.
مردم کینو درباره همهی چیزهایی که تا به حال وجود داشته یا اتفاق افتاده آواز خوندن. اونها آوازهایی دربارهی ماهیها، دریای خشمگین و دریای آرام خوندن. اونها ترانههایی درباره نور و تاریکی، و دربارهی خورشید و ماه سرودن. همه این آهنگها رو بلد بودن. وقتی کینو سبدش رو پر میکرد، آهنگهای دریا رو در سرش میشنید. کینو نفسش رو حبس کرده بود و همچنین میتونست ضربان قلبش رو بشنوه.
ماهی کوچکی کنارش شنا کرد و کینو به فکر آهنگ دیگهای افتاد. این آهنگ “آواز مرواریدی که ممکنه باشه” بود، چون هر صدفی که در سبدش مینداخت ممکن بود مرواریدی داشته باشه. پیدا کردن مروارید کار آسونی نبود، اما ممکن بود کینو با شانس و یاری خدا یکی پیدا کنه. کینو میدونست جوانا در قایق بالای سرش دعا میکنه. جوانا سخت دعا میکرد کینو شانس بیاره. اون مروارید درشتی میخواست تا برای کویتیتو دارو بخره.
کینو جوان و قوی بود. خیلی افتخار میکرد که میتونست بیش از دو دقیقه زیر آب بمونه و بزرگترین صدفها رو جمع کنه. پوستهی صدفها محکم بسته شده بودن چون کینو تکونشون میداد. کمی به سمت راست کینو، یک تپهی کوچک سنگی وجود داشت که با صدفهای جوان پوشیده بود و هنوز آمادهی جمعآوری نبودن. بعد، درست در نزدیكی یک سنگ كوچک، كینو صدف خیلی بزرگی دید كه به تنهایی اونجا افتاده.
پوسته تا حدی باز بود. کینو داخلش، چیزی درخشانی دید، و بعد پوسته به سرعت بسته شد. کینو هیجانزده شد.
صدف رو کشید و محکم نگهش داشت. پا رو از روی سنگش آزاد کرد. بدنش به سطح آب اومد و موهای مشکیش زیر نور خورشید درخشید. کینو دستش رو برد داخل قایق و صدف رو گذاشت ته قایق.
وقتی کینو وارد قایق میشد، جوانا قایق رو بیحرکت نگه داشت. وقتی کینو آرام آرام سنگش رو بالا میکشید، چشمهاش از هیجان میدرخشیدن. بعد سبد صدفش رو بالا کشید و بلندش کرد داخل قایق. جوانا میدید که کینو هیجانزده است. وانمود کرد که به صدف بزرگ نگاه نمیکنه. جوانا همیشه فکر میکرد اگر چیزی رو بیش از حد بخواد، شانسش از بین میره. وقتی کینو آهسته چاقوی کوتاه و محکمش رو باز میکرد، جوانا نفس نکشید. کینو متفکرانه به سبد نگاه کرد. شاید باید صدف بزرگ رو آخر از همه باز کنه. کینو صدف کوچکی از سبد برداشت، گوشتش رو برید و داخلش رو گشت. بعد دوباره صدف رو انداخت تو دریا.
بعد کینو به صدف بزرگ نگاه کرد. ته کانو نشست، صدف رو برداشت و مدتی طولانی بهش نگاه کرد. صدف به رنگ سیاه و قهوهای میدرخشید. حالا کینو احساس کرد نمیخواد صدف رو باز کنه. درخششی که داخلش دیده بود ممکن بود فقط یک تکه صدف کوچک باشه. زیر آب، یک مرد چیزهای زیادی میبینه که واقعی نیستن.
چشمهای جوانا به کینو نگاه میکردن و نتونست صبر کنه. دستش رو گذاشت روی سر پوشیدهی کویتیتو.
آرام گفت: “بازش کن.”
کینو سریع چاقو رو به داخل پوسته فرو برد. پوسته سعی داشت بسته بشه، اما کینو سخت فشار آورد و پوسته باز شد. گوشت صدف جابجا شد و بعد بیحرکت موند. کینو گوشت رو بلند کرد و یک مروارید بزرگ اونجا بود. نور خورشید روی مروارید تابید و باعث شد مثل نقره بدرخشه. بزرگترین مروارید دنیا بود.
جوانا نفسش رو حبس کرد و صدای آرومی درآورد. «آواز مروارید» با صدای بلند در ذهن کینو پخش میشد. این مروارید براق باعث تحقق همهی آرزوهای کینو میشه. کینو مروارید رو از صدف بیرون آورد و در دست بازش نگه داشت. مروارید رو چرخوند و دید که خیلی زیباست. جوانا به مروارید در دست کینو نگاه کرد. این دست به دروازه دکتر ضربه زده بود. گوشت آسیبدیدهاش در آب دریا خاکستری و سفید شده بود.
جوانا بدون فکر، به سراغ کویتیتو رفت، که روی پتوی پدرش خوابیده بود. جوانا جلبک دریایی رو بلند کرد و به شونهی کایوتیتو نگاه کرد.
یکمرتبه فریاد زد: “کینو.”
کینو سرش رو بلند کرد و دید که سم از شونهی بچه خارج میشه. دید که سم از بدن کویتیتو خارج میشه. بعد دست کینو روی مروارید بسته شد و سرش رو برد عقب و با صدای بلند فریا زد. هنگام فریاد به سوی آسمان، چشمهاش چرخید و بدنش سفت شد. مردها در کانوهای دیگه با تعجب نگاه کردن. بعد با سرعت به سمت قایق کینو پارو زدن.
متن انگلیسی فصل
Chapter three
Kino Finds a Pearl
The little wooden houses of the fishing people were built near the beach, on the right of the town. There were canoes in front of the houses. Kino and Juana came slowly down the beach to Kino’s canoe. Kino’s canoe was the most valuable thing he owned. The canoe was very old. It had belonged to Kino’s father and grandfather in the old days. Now it belonged to Kino.
A canoe was valuable because a man could get food with it. If a man had a canoe, he could always give a woman something to eat. If a man had a canoe he did not need to fear hunger. Every year, Kino covered his canoe with plaster which his father had taught him to make. The plaster hardened on the outside of the canoe and made it strong and safe.
Now Kino came to the canoe. He laid his diving stone, his basket and ropes in the bottom of the canoe. Then he folded his blanket and laid it in the boat.
Juana laid Coyotito on the blanket. She put her shawl over him, so that the hot sun could not shine on him. Coyotito was quiet now. But the wound made by the scorpion’s sting was getting worse. Juana could see that the poison had gone up to his neck and under his ear. Coyotito’s face was red and hot.
Juana collected some brown seaweed and put it on the baby’s shoulder. Seaweed was as good a medicine as the doctor could have given to Coyotito. But because this medicine was simple and didn’t cost anything, people didn’t think it was much good.
The dangerous stomach pains had not come to Coyotito. Perhaps Juana had sucked out the poison in time, but she still worried about her first-born child. Juana had not prayed directly to God for Coyotito to get better. Instead, she had prayed that Kino might find a pearl. Then they would have money to pay the doctor.
Kino and Juana pushed the canoe down the beach, into the water. Juana climbed in and Kino pushed the back of the boat. Kino walked in the water beside the canoe until it floated on the little waves. Then Kino and Juana paddled the canoe forward. It moved quickly through the water. The other pearl fishermen had gone out to sea before Kino and Juana. In a few moments, Kino could see the fishermen in their boats above the oyster beds.
The oyster beds were very valuable because any oyster might have a pearl in it. Pearls are made by accident. A small piece of sand hurts the flesh of the oyster. The oyster then covers the piece of sand with smooth plaster. This plaster becomes hard like rock and turns into a pearl. If the oyster covers it again and again, the pearl becomes bigger and more valuable.
In the past, these oyster beds had made the King of Spain very rich. And because he was rich, he had become very powerful. The pearls from these oyster beds had helped the King of Spain to pay for his wars. Men have dived for oysters for centuries. They collect the oysters from the bottom of the sea and open them to look for pearls.
Kino had two ropes. One was tied to a heavy stone and the other was tied to a basket. Kino took off his shirt and trousers and put his hat in the bottom of the canoe. The water was as smooth as oil. Kino took his stone in one hand and his basket in the other. He put his feet over the side of the canoe and the stone pulled him down to the bottom of the sea. Bubbles came up behind Kino until the water cleared and he could see clearly. He looked up. The surface of the water was like a bright mirror and he could see the bottom of the canoe.
Kino moved carefully so that he did not fill the water with mud and sand. He put his foot on his stone. He worked quickly as he pulled the oysters away from the bottom of the sea.
Kino’s people sang songs about everything that had ever existed or happened. They sang songs about the fishes, about the angry sea and about the calm sea. They sang songs about the light and the darkness, and about the sun and the moon. Everyone knew these songs. As Kino filled his basket, he could hear the songs of the sea in his head. Kino was holding his breath and he could also hear his heart beating.
Little fish swam by and Kino thought of another song. This song was ‘The Song of the Pearl that Might Be’, because every shell he threw into his basket might contain a pearl. It was not easy to find a pearl, but Kino might find one with luck and the help of God. Kino knew that Juana was praying in the canoe above him. Juana was praying very hard for Kino to be lucky. She wanted a large pearl because it would buy medicine for Coyotito.
Kino was young and strong. He was very proud that he could stay under the water for more than two minutes and collect the largest shells. The oyster shells were shut tight because Kino was moving them. A little to Kino’s right, there was a rocky little hill covered with young oysters that were not yet ready to be collected. Then, just near a little rock, Kino saw a very large oyster lying by itself.
The shell was partly open. Inside, Kino saw something shining, and then the shell shut quickly. Kino felt excited.
He pulled the oyster loose and held it tightly. He kicked his foot free from the stone. His body rose to the surface and his black hair shone in the sunlight. Kino put his arm over the side of the canoe and laid the oyster in the bottom.
Juana held the boat still as Kino climbed in. Kino’s eyes were shining with excitement as he slowly pulled up his stone. Then he pulled up his basket of oysters and lifted it in. Juana could see that Kino was excited. She pretended not to look at the large oyster. Juana always thought that if she wanted something too much, the luck might go away. Juana stopped breathing as Kino slowly opened his short, strong knife. He looked thoughtfully at the basket. Perhaps he should open the big oyster last. Kino took a small oyster from the basket, cut the flesh and searched inside. Then he threw the oyster back into the sea.
Then Kino looked at the big oyster. He sat in the bottom of the canoe, picked up the shell and looked at it for a long time. The oyster was shining black and brown. Now Kino felt that he did not want to open the oyster. The shine that he had seen inside might only be a little piece of shell. Under the water, a man could see many things that were not real.
Juana’s eyes were looking at Kino and she could not wait. She put her hand on top of Coyotito’s covered head.
‘Open it,’ she said softly.
Kino quickly pushed his knife into the shell. The shell tried to close, but Kino pushed hard and the shell fell open. The flesh of the oyster moved, then was still. Kino lifted the flesh and there lay a great pearl. The sunlight fell on the pearl and made it shine like silver. It was the largest pearl in the world.
Juana held her breath and made a little noise. ‘The Song of the Pearl’ was loud in Kino’s head. This shiny pearl would make all of Kino’s dreams come true. Kino picked the pearl out of the oyster and held it in his open hand. He turned the pearl over and saw that it was very beautiful. Juana looked at the pearl in Kino’s hand. That hand had hit the doctor’s gate. The broken flesh had turned grey and white in the sea water.
Without thinking, Juana went to Coyotito, who was lying on his father’s blanket. Juana lifted the seaweed and looked at Coyotito’s shoulder.
‘Kino,’ she cried suddenly.
Kino looked up and saw that the poison was going out of the baby’s shoulder. He saw that the poison was going out of Coyotito’s body. Then Kino’s hand closed over the pearl and he put back his head and cried out loudly. His eyes rolled and his body was stiff as he screamed towards the sky. The men in the other canoes looked up, surprised. Then they paddled quickly towards Kino’s canoe.
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.