سرفصل های مهم
راسندیلها و الفبرگها
توضیح مختصر
سالها قبل در خانوادهی راسندلها یک رسوایی به وقوع پیوسته.
- زمان مطالعه 0 دقیقه
- سطح ساده
دانلود اپلیکیشن «زیبوک»
فایل صوتی
برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.
ترجمهی فصل
فصل اول
راسندیلها و الفبرگها
“کی میخوای کاری انجام بدی، رودولف؟” یک روز همسر برادرم از من پرسید.
“منظورت چیه، رز؟”
‘کی میخوای کار پیدا کنی؟’
“کار!” جواب دادم.
‘من نیازی به کار ندارم. من یک راسندیل هستم. خانوادهی من یکی از بهترین خانوادههای انگلیس هست. من ثروتمند هستم - نیاز نیست کار کنم.”
رز با بدخلقی یادآوری کرد: “برادرت کار میکنه. اون بسیار سخت کار میکنه.”
همون لحظه برادرم رابرت وارد اتاق شد. به همسرش نگاه کرد. میدید که از چیزی عصبانیه.
‘چی شده، عزیزم؟’ پرسید.
توضیح دادم: “رز عصبانیه چون من کاری نمیکنم. من بهش گفتم من نیازی به کار کردن ندارم. نیاز نیست ما راسندیلها هیچ کاری بکنیم.”
دوباره به همسر برادرم نگاه کردم. داشت به موهای قرمز من نگاه میکرد.
به شوخی گفتم: “شاید به خاطر قرمز بودن موهام هم عصبانی باشه.”
رز سرخ شد.
“احمق نباش!” بهم گفت. ‘این تقصیر تو نیست.” ادامه داد: “در هر صورت، موهای قرمزت مردم رو به یاد ماجرای راسندیلها میندازه. حیف.”
رابرت به من لبخند زد.
با خوشرویی گفت: “البته که این تقصیر اون نیست.” متفکرانه اضافه کرد: “اون همچنین دماغ هم داره.”
بهشون گفتم: “من دماغم رو دوست دارم، و جی موهام رو دوست داره.”
برگشتم و به عکس کنتس آملیا روی دیوار نگاه کردم.
رز دید کجا رو نگاه میکنم. دوباره عصبانی شد.
‘اون تصویر!’ به رابرت شکایت کرد. “اگر اون نقاشی رو پایین نیارید، مردم هرگز داستان رو فراموش نخواهند کرد.”
رابرت گفت: “تا رودولف اینجاست مردم هرگز داستان رو فراموش نمیکنن. موهای قرمزش رو ببین - و اون دماغش رو!’
بعد تصمیم گرفتم کمی رز رو اذیت کنم.
گفتم: “در واقع، من الفبرگ بودن رو دوست دارم.”
“رودولف!” رز فریاد زد. ‘چطور میتونی چنین چیزی بگی؟’
مطمئنم میخواید بدونید چرا رز از موهای قرمز و دماغ من انقدر عصبانی هست. من تمام داستان رو برای شما تعریف میکنم.
ما راسندیلها خانوادهی بسیار کهنی هستیم. خانوادههای کهن رسواییهایی دارن و ما یک مورد بسیار جالب داریم. این مدتها قبل در سال 1733 اتفاق افتاد.
شاهزادهی جوان رویتانیا اون سال به انگلستان اومد. شاهزاده رودولف الفبرگ مردی قد بلند بود و موهای قرمز و دماغ درازی داشت. شخص شجاعی بود و هر کجا که میرفت محبوب بود. اون زبانشناس خوبی بود، میتونست خوب سوارکاری کنه، و یک تیرانداز و شمشیرباز عالی بود.
شاهزاده مدت طولانی در انگلیس موند و بعد اتفاق عجیبی افتاد. یک روز با یک انگلیسی دوئل کرد. نام انگلیسی جیمز راسندیل بود. راسندیل شاهزاده رو زخمی کرد. شاهزاده صدمهی زیادی ندید اما بعد از دوئل دوباره به رویتانیا برگشت.
چند ماه بعد جیمز راسندیل درگذشت. همسر وی، کنتس آملیا، صاحب پسری شد که پس از مرگ راسندیل به دنیا اومد. کودک کاملاً شبیه شاهزاده الفبرگ بود. موهای قرمز و دماغ درازی داشت. حالا همه فهمیدن که چرا راسلندیل و شاهزاده دوئل کردن!
از اون زمان تا حالا، همیشه برخی از راسندیلها موهای قرمز و دماغ دراز داشتن. ما اونها رو “راسندیلهای الفبرگ” مینامیم. میدونید، من خودم “راسندیل الفبرگ” هستم.
رز داستان قدیمی کنتس آملیا و شاهزاده رویتانیا رو دوست نداشت. باعث خجالتش میشد. تقریباً به همان اندازه که ویژگیهای الفبرگ من باعث خجالتش میشد. اون فکر میکرد که ویژگیهای من ضعف شخصیت و بیفایده بودن زندگیم رو نشون میدن. با این حال، فکر میکردم خیلی چیزها یاد گرفتم. من زبان آلمانی رو روان صحبت میکردم، زبان فرانسهام خیلی خوب بود و ایتالیاییام قابل قبول بود. در کار با تپانچه به اندازهی کافی خوب بودم، اما عالی نبودم. همچنین میتونستم هر اسبی که به من بدید رو سوار بشم.
طی چند روز آینده به فکر رویتانیا افتادم. به کنتس آملیا و شاهزاده فکر کردم. این یک داستان عاشقانه بود. میدونستم که پادشاه پیر مرده. قرار بود پسرش، شاهزاده رودولف دیگه، پادشاه بعدی بشه. تصمیم گرفتم از رویتانیا دیدن کنم. میخواستم تاجگذاری شاهزاده رودولف جوان رو ببینم.
برنامهام برای دیدار از رویتانیا رو به برادرم رابرت نگفتم. بهش گفتم برای تعطیلاتی کوتاه به تیرول میرم.
وقتی انگلیس رو ترک کردم بسیار هیجانزده بودم. نمیدونستم به یک ماجراجویی بزرگ میرم - بزرگترین ماجراجویی زندگیم!
متن انگلیسی فصل
CHAPTER ONE
Rassendylls and Elphbergs
‘When are you going to do something, Rudolf?’ my sister-in-law asked me one day.
‘What do you mean, Rose?’
‘When are you going to find some work?’
‘Work!’ I replied.
‘I don’t need to work. I’m a Rassendyll. My family is one of the best in England. I’m rich - I don’t need to do anything.’
‘Your brother works,’ Rose reminded me crossly. ‘He works very hard.’
Just at that moment my brother Robert came into the room. He looked at his wife. He could see that she was angry about something.
‘What’s wrong, dear?’ he asked.
‘Rose is angry because I don’t do anything,’ I explained. ‘I told her I don’t need to work. We Rassendylls don’t need to do anything.’
I looked at my sister-in-law again. She was looking at my red hair.
‘Perhaps she’s also angry because I’ve got red hair,’ I joked.
Rose blushed.
‘Don’t be silly!’ she told me. ‘That’s not your fault. But all the same,’ she went on, ‘your red hair does remind people of that story about the Rassendylls. It’s a pity.’
Robert smiled at me.
‘Of course it’s not his fault,’ he said cheerfully. ‘He’s got the nose as well,’ he added thoughtfully.
‘I like my nose, and J like my hair,’ I told them.
I turned to look at the picture of Countess Amelia on the wall.
Rose saw where I was looking. She became angry again.
‘That picture!’ she complained to Robert. ‘People will never forget the story if you don’t take that picture down.’
‘People will never forget the story while Rudolf’s here,’ Robert said. ‘Look at his red hair - and that nose!’
Then I decided to annoy Rose a little.
‘Actually,’ I said, ‘I like being an Elphberg.’
‘Rudolf!’ Rose cried. ‘How can you say that?’
I’m sure you want to know why Rose was so angry about my red hair and my nose. I’ll tell you the whole story.
We Rassendylls are a very old family. Old families have scandals, and we have a very interesting one. It all happened a long time ago - in 1733.
The young prince of Ruritania came to England that year. Prince Rudolf Elphberg was a tall man, and he had red hair and a long nose. He was a dashing figure, and was popular everywhere he went. He was a good linguist, he could ride well, and he was an excellent marksman and swordsman.
The Prince stayed in England for a long time, and then something strange happened. One day he fought a duel with an Englishman. The Englishman’s name was James Rassendyll. Rassendyll wounded the Prince. The Prince was not badly hurt, but he returned to Ruritania after the duel.
A few months later James Rassendyll died. His wife, the Countess Amelia, had a son who was born after Rassendyll’s death. The baby looked exactly like Prince Elphberg. He had red hair and a long nose. Now everybody understood why Rassendyll and the Prince had fought a duel!
Ever since that time, there have always been some Rassendylls who have red hair and long noses. We call them ‘Elphberg’ Rassendylls. I’m an ‘Elphberg’ Rassendyll myself, you see.
Rose did not like the old story of Countess Amelia and the Prince of Ruritania. It embarrassed her. Almost as much as my Elphberg features embarrassed her. She thought that my features showed the weakness of character and the uselessness of my life. However, I thought that I had learnt quite a lot. I spoke fluent German, my French was very good, and my Italian was acceptable. I was good enough with a pistol, but not excellent. I could also ride any horse you gave me.
I started to think about Ruritania over the next few days. I thought about Countess Amelia and the Prince. It was a romantic story. I knew that the old King was dead. His son, another Prince Rudolf, was going to be the next King. I decided to visit Ruritania. I wanted to see the coronation of the young Prince Rudolf.
I did not tell my brother Robert of my plan to visit Ruritania. I told him I was going to the Tyrol for a short holiday.
I was very excited when I left England. I did not know that I was going on a great adventure - the greatest adventure of my life!
مشارکت کنندگان در این صفحه
تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.
🖊 شما نیز میتوانید برای مشارکت در ترجمهی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.