بازی شروع میشه

مجموعه: کتاب های ساده / کتاب: زندانی زندا / فصل 4

کتاب های ساده

97 کتاب | 1049 فصل

بازی شروع میشه

توضیح مختصر

تصمیم گرفته میشه رادولف به جای شاهزاده در مراسم تاجگذاری شرکت کنه.

  • زمان مطالعه 0 دقیقه
  • سطح ساده

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

این فصل را می‌توانید به بهترین شکل و با امکانات عالی در اپلیکیشن «زیبوک» بخوانید

دانلود اپلیکیشن «زیبوک»

فایل صوتی

برای دسترسی به این محتوا بایستی اپلیکیشن زبانشناس را نصب کنید.

ترجمه‌ی فصل

فصل چهارم

بازی شروع میشه

صبح روز بعد یکباره از خواب بیدار شدم. یک نفر روی من آب ریخته بود! با عصبانیت چشم‌هام رو باز کردم و به فریتز و سرهنگ نگاه کردم.

“این شوخی خوبی نبود!” با عصبانیت گفتم.

سرهنگ ساپت با عصبانیت دستور داد: “ساکت باش. باید بیدارت می‌کردیم. مشکلی پیش اومده.’ به زمین اشاره کرد. شاهزاده اونجا دراز کشیده بود. ‘شاهزاده هنوز خوابه. سعی کردیم بیدارش کنیم اما نمی‌تونیم.’

فریتز توضیح داد: “ما فکر می‌کنیم دوک چیزی در اون بطری شراب ریخته. چیزی که باعث میشه شاهزاده تمام روز بخوابه.”

سرهنگ ساپت گفت: “این برای رویتانیا یک بحرانه. تاجگذاری امروز صبحه. اگر شاهزاده رودولف امروز به استرلساو نره، هرگز پادشاه نخواهد شد!’

“منظورت چیه؟” پرسیدم.

سرهنگ ساپت به من گفت: “دوک می‌خواد پادشاه بشه. شاهزاده رودولف محبوب نیست. من فکر می‌کنم دوک تاج رو غصب میکنه!’

‘می‌خوای چیکار کنی؟’ ازش پرسیدم.

سرهنگ ساپت توضیح داد: “فقط یک فرصت وجود داره. تاجگذاری امروزه. شاهزاده رودولف امروز باید به استرلساو بره!’

“اما اگر خوابه - “ شروع کردم.

سرهنگ ساپ گفت: “تو میتونی بری. تو می‌تونی امروز شاهزاده رودولف باشی.”

“من!” فریاد زدم. “اما این مسخره است. من نمی‌دونم چطور مثل یک شاهزاده رفتار کنم. من نمی‌تونم تظاهر کنم شاهزاده رویتانیا هستم!’

سرهنگ ساپ آهسته گفت: “تو به غیر از ریشت، شبیه شاهزاده هستی. می‌تونی انجامش بدی. راسندیل، میدونم که میتونی.’

چیزی نگفتم.

سرهنگ ساپت ادامه داد: “اگر این کار رو نکنی، دوک پادشاه بعدی رویتانیا خواهد بود. و شاهزاده رودولف رو خواهد کشت.”

بعد تصمیم گرفتم. من جوان بودم و هیجان و ماجراجویی رو دوست داشتم.

به سرهنگ گفتم: “خیلی خب. کمکتون می‌کنم. یک روز شاهزاده میشم.’

“آفرین!” سرهنگ با هیجان فریاد زد. با من دست داد. ‘کارهای زیادی برای انجام وجود داره. بیا شروع کنیم.”

بلند شدم و شروع به تراشیدن ریشم کردم در حالی که سرهنگ نقشه‌اش رو به من می‌گفت.

با هیجان گفت: “من شاهزاده رو در انبار شراب پنهان می‌کنم. بعد همه با هم برای تاجگذاری میریم استرلساو و تو پادشاه میشی. بعد برمی‌گردیم زندا. پادشاه واقعی رو بیدار می‌کنیم. اون روز بعد با ما برمی‌گرده استرلساو. و تو، آقای راسندیل، خیلی پنهانی از رویتانیا خارج میشی.” مکث کرد و بعد دستانش رو به هم زد. ‘آره! فریاد زد: “نقشه‌ی خوبیه.”

سرهنگ شاهزاده رو برداشت و به طرف در برد. خیلی قوی بود. در رو ناگهان باز کرد - و بعد ایستاد. مادر یوهان اون طرف در ایستاده بود.

‘گوش می‌داد؟’ فریتز سریع پرسید.

“اطمینان حاصل می‌کنم که ساکت می‌مونه!” سرهنگ عبوسانه گفت. سرهنگ شاهزاده رو برد داخل انبار شراب. بعد دوباره اومد طبقه‌ی بالا و مادر یوهان رو محکم گرفت. دستمالی در دهانش گذاشت و اون رو بست. بعد اون رو برد پایین به انبار زغال سنگ و در رو قفل کرد.

بعد من، سرهنگ ساپت و فریتز و به نقشه کشیدن ادامه دادیم.

فریتز گفت: “هیچ کس هیچ وقت نمی‌فهمه. این کار عملی میشه - و تو روریتانیا رو از فاجعه نجات میدی، آقای راسندل.’

سرهنگ گفت: “تنها کاری که باید انجام بدیم اینه که وقتی همه در استرلسو هستیم شاهزاده‌ی واقعی رو پنهان کنیم. وقتی تو آماده میشی، آقای راسندیل، فریتز و من این کار رو می‌کنیم. وقتی ما نیستیم جوزف ازش محافظت میکنه.’

سرهنگ ساپت با عجله از اتاق بیرون رفت تا هماهنگی‌ها رو با خدمتکار انجام بده.

متن انگلیسی فصل

CHAPTER FOUR

The Game Begins

I woke suddenly the next morning. Someone had thrown water over me! I opened my eyes angrily and looked up at Fritz and the Colonel.

‘That wasn’t a good joke!’ I said angrily.

‘Be quiet,’ Colonel Sapt ordered angrily. ‘We had to wake you up. There’s something wrong.’ He pointed to the floor. The Prince was lying there. ‘The Prince is still sleeping. We’ve tried to wake him, but we can’t.’

‘We think the Duke put something in that bottle of wine,’ Fritz explained. ‘Something that will make the Prince sleep all day.’

‘It’s a crisis for Ruritania,’ Colonel Sapt said. ‘The coronation is this morning. If Prince Rudolf does not go to Strelsau today, he’ll never be king!’

‘What do you mean?’ I asked.

‘The Duke wants to be king,’ Colonel Sapt told me. ‘Prince Rudolf is not popular. I think the Duke will seize the crown!’

‘What are you going to do about it?’ I asked him.

‘There’s only one chance,’ Colonel Sapt explained. ‘The coronation is today. Prince Rudolf must go to Strelsau this morning!’

‘But if he’s asleep - ‘ I began.

‘You can go,’ Colonel Sapt said. ‘You can be Prince Rudolf for the day.’

‘Me!’ I cried. ‘But that’s ridiculous. I don’t know how to behave like a prince. I can’t pretend to be the Prince of Ruritania!’

‘You look like the Prince, except for your beard,’ Colonel Sapt said slowly. ‘You can do it. Rassendyll, I know you can.’

I did not say anything.

‘If you don’t do it, the Duke will be the next King of Ruritania,’ Colonel Sapt went on. ‘And he’ll kill Prince Rudolf.’

Then I decided. I was young and I liked excitement and adventure.

‘Very well,’ I told the Colonel. ‘I’ll help you. I’ll be the Prince for a day.’

‘Well done!’ the Colonel cried excitedly. He shook my hand. ‘There’s a lot to do. Let’s make a start.’

I got up and began to shave off my beard while the Colonel told me his plan.

‘I’ll hide the Prince in the wine-cellar,’ he said excitedly. ‘Then we all go to Strelsau together to the coronation, and you become King. Then we come back to Zenda. We wake the real King. He goes back to Strelsau with us the next day. And you, Mr. Rassendyll, you leave Ruritania very secretly.’ He paused then he clapped his hands together. ‘Yes! It’s a good plan,’ he cried.

The Colonel picked up the Prince and carried him to the door. He was very strong. He opened the door suddenly - and then stopped. Johann’s mother was standing on the other side of the door.

‘Was she listening?’ Fritz asked quickly.

‘I’ll make sure she’s quiet!’ the Colonel said grimly.’The Colonel carried the Prince into the wine cellar. Then he came upstairs again and seized hold of Johann’s mother. He put a handkerchief in her mouth and tied her up. Then he carried her down to a coal-cellar and locked her in.

Then Colonel Sapt, Fritz and I continued to make our plans.

‘No one will ever know,’ Fritz said. ‘It’ll work - and you’ll save Ruritania from disaster, Mr. Rassendyll.’

‘All we’ve got to do is hide the real Prince while we’re all in Strelsau,’ the Colonel said. ‘Fritz and I will do that while you’re getting ready, Mr. Rassendyll. Joseph will guard him while we’re away.’

Colonel Sapt hurried out of the room to make all the arrangements with the servant.

مشارکت کنندگان در این صفحه

تا کنون فردی در بازسازی این صفحه مشارکت نداشته است.

🖊 شما نیز می‌توانید برای مشارکت در ترجمه‌ی این صفحه یا اصلاح متن انگلیسی، به این لینک مراجعه بفرمایید.